جراتش رو داری وقتی با خودت خلوت می کنی یکی یا چند تا از این حرفها رو به خودت بگی: چه قدر حسودی تو. چه قدر بدجنسی تو. چه قدر خسیسی تو. چه قدر آب زیرکاهی تو. چه قدر بدخواهی تو. چه قدر متظاهری تو. چه قدر خودخواهی تو . چه قدر دو به هم زنی تو. چه قدر متفرعنی تو. چه قدر گستاخی تو. چه قدر قدر نشناسی تو. و ...
می خوام بدونم وقتی آدم خودش بدونه یکی یا چند تا از این ویژگی ها رو داره، یعنی واقف باشه که این خصایص در ذاتش هست، چی باعث میشه ادامه ش بده و نخواد ازش رها بشه. چی آدم رو وادار می کنه که حسود و بدجنس و خسیس و ... باشه.
مسلما هر کدوم از این تمایلات و رفتارها پیش زمینه و بستری داره .منطورم ریشه و اساسش نیست. ادامه دادن در عین آگاهی یا استمرار به محض وقوف رو می خوام بدونم.
که چی باعث میشه اگه من می دونم و باور دارم حسودی بده، گستاخی بده، دو به هم زنی بده ، بدخواهی بده ، باز هم ادامه ش بدم.
از کجا می دونم بده؟ از اونجایی که وقتی اینها رو در دیگری می بینم فورا شمشیر نقدم رو بیرون می کشم و طرف رو در ذهنم سلاخی می کنم و شرحه شرحه در میدان رها می کنم. زنده زنده دار می زنمش. پس چرا خودم رو درست نمی کنم؟
نمی تونم یا نمی خوام؟
خودم فکر می کنم اون وجه نخواستن قوی تره.
کی حسودی کرده؟
عکس بده. جنازه تحویل بگیر:)))
به من نه
کلی گفتم