پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

معلم ادبیات

چند روز قبل داشتم فکر می کردم حداقل در ده سال اخیر کمتر پیش اومده که تمام روز خونه باشم و مطلقا هیچ کاری نکنم. هیچ کاری یعنی کارهایی که در خودم حس مفید بودن و رضایت  داشته باشم . هفت ماهه که فقط خونه ام و به معنی واقعی کلمه هیچ کاری نکردم. گرچه که در طی این همه سال هم هیچ وقت سرم خلوت نبوده و به طور متصل ، کتاب و دفتر مدرسه ای و درس و مشق مشغولم کرده اما این ده سال ( بطور دقیق  هشت سال)  که الان دارم میگم یا مدرسه بودم یا موسسه یا کارگاه داستان و خونه رو  سر ساعتهای معین بخاطر انجام دادن کاری ترک کردم.

اعتراف می کنم که موندن در چهارچوب و قید و بند لباس فرم و مقنعه و  قاعده قانون های من درآوردی (  قوانین روتین و سازمانی نه... فقط شخصی ها و سلیقه ای ها که چادر بپوش و نمره بده و  برگه ی سفید رو پر کن و ...) مدیر و موسس  رو بر نمی تابم. و تمام تعطیلات بین روزهای کاری و روزهای آف حسابی بهم چسبیده و ازش لذت بردم.

اما این چند ماه واقعا احساس بیهودگی داشتم .بهار رفت، تابستون تموم شد، پاییز و زمستون هم به همین ترتیب خواهد و رفت و هیچ اتفاقی جز نگرانی و ترس و استرس از کرونا و مرگ ناگهانی برام  نخواهد افتاد.

میگن وقتی داری فکر می کنی یا آرزو می کنی حواست رو جمع کن، چون ممکنه فورا برآورده بشه. گفتم که چند روز قبل داشتم به حجم بهودگی خانه نشینیم فکر می کردم. شب نشده همکار جان سابق پیام داد که بیا فلان مدرسه . خیالم رفت سمت باز دبیر ادبیات شدن . باز  در جلسه ی اول درس با دخترکهای نوجوان قصه ی خسرو و شیرین گفتن و جلد کردن شون با دلنوشته و شعر های قشنگ برای درآوردن نقش ها دستوری فارسی. که بفرستم شون پی تحقیق توی متن ترانه های مورد علاقه شون برای پیدا کردن منادا و مسند و مسندالیه و ... . که تحقیق های پرینت شده ی نتی شون  رو با گیره های  رنگی و گل منگلی های نقاشی شده بالا و پایین صفحات و کاوری با روبان قرمز و زرد و آبی و سبز تحویل بدن و چشم و ابرو و ناز و اطوار بیان که : خانم دو نمره ش  رو بدین ها! که همونطور که باهاشون می گی و می خندی، سفت و جدی هم باشی که کلاس رو شوخی نگیرن و آخر هر ترم از درس های تو نمره های خوبی بگیرن .

یکی دو ساعتی با این آینده ی رویایی سرکردم و در نهایت جواب دادم: نمیام. بخاطر نگرانی از کرونا و آلوده کردن خانواده م نمیام. اگه کرونا نبود بی هیچ شک و تردیدی قبول می کردم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.