-
فرانچی
یکشنبه 2 دی 1397 01:02
از اولین روزهای سال تحصیلی گله و شکایت آقای معلم و بچه ها از پسرک مو لختی که اندکی بور و بسیار زیباست، شروع شد. آقای معلم از بی نظمی و بی توجهی و شلوغی و تنبلی در درس شاکی بود، بچه ها از رفتار و حرفها و ... . آنقدر این گله و شکایت ها تکرار شده که آوردن اسمش معادل است با هرج و مرج و بی انضباطی. پسرک موبور را از زمان...
-
رادیو فرهنگ / چاپ اول / خواب عمیق گلستان
جمعه 30 آذر 1397 15:43
معرفی #خواب_عمیق_گلستان براانه چاپ اول رادیو فرهنگ اینجــــــــــــــا کلیک کنید.
-
تو شب یلدای منی
جمعه 30 آذر 1397 01:03
چهار پنج سال قبل یا بیشتر که تازه تازه کمپین های ( نه به فضای مجازی) و تشویق و ترغیب به خاموش کردن گوشی ها در شب های مناسبتی باب شده بود ، تا خانواده و دوستان از دورهم بودن بیشتر مستفیض باشند، یک شب یلدایی ، بابا و مامان خانه ی خواهرک بودند. خواهرک عکس فرستاد از بابا که پشت کامپیوتر نشسته بود و فیس بوک چک می کرد.(...
-
ذوقمرگی
چهارشنبه 28 آذر 1397 00:35
-
اجر صبری ست که ...
چهارشنبه 28 آذر 1397 00:29
پارسال همین وقتها ، آقای علیخانی، مدیر آموت ، تماس گرفتند و گفتند نهاد کتابخانه های کشور، چاپ چهارم پرتقال خونی را یکجا خریده و به زودی چاپ پنجمش بیرون می آید . هنوز این خبر را مزمزه نکرده بودم که گفتند یک خبر خوب دیگر هم برای پرتقال خونی دارند. گفتند یک موسسه ی ترجمه پرتقال خونی را برای ترجمه انتخاب کرده اند. ترجمه...
-
بالا ... پایین
دوشنبه 26 آذر 1397 23:28
آقای پدر از مهر امسال برای خودش سنتی برقرار کرده، بی بدیل و لایتغیر. با همکارجانش استخر می رود. یکشنبه ها من کلاس حافظ و شاهنامه دارم. پسرک هم زبان می رود. ما در یک ساعت با هم از خانه می رویم. کلاس پسرک زودتر از من تمام می شود و آقای پدر استخر است. پسربزرگه می رود دنبال برادرش . می بردش خانه. این دوسه جلسه ای که...
-
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
دوشنبه 26 آذر 1397 23:16
میگم... اون پالتوی بی صَحِب رو یکبار بشور لااقل. خفه شدم از بوی عرق! جان تو نه، جان خودم... نفرت انگیزی بوی عرقِ مونده رو هیچ عطر و ادوکلنی کمرنگ نمی کنه. از قضا ترکیب این دوتا در حد سلاح کشتارجمعی عمل می کنه. خانم هم اینقدر تنبل؟ خب لامصب! آدم بی خبر، از روی مهر بغلت می کنه اما اون بوی زننده، پسش می زنه که! ایشششششششش
-
ماشین نخوره تو رو!
دوشنبه 26 آذر 1397 23:12
چهل و دو ساله ام. حالا... چهل و یک ساله ای که وارد چهل و دوی عمرش شده. مهم این دهه ی چهارم است که بالاخره واردش شده ام. داشتم می گفتم، چهل و دوساله ام ، اما هنوز موقع رد شدن از خیابان می گویی: -از این سمت من بیا. ( از همان سمتی که ماشین نمی آید.) و -بیا این سمت خیابون و -از اینجا رد شو و -الان رد نشو و -الان رد شو و...
-
رفتیم بیرون سیگار بکشیم، هفده سال گذشت
شنبه 24 آذر 1397 23:46
مجموعه ای از نه داستان از هفت نویسنده ی معاصر روس که پیش تر به شکل بخشی از کتاب یا داستانی مستقل در جراید روسیه منتشر شده اند. وجه مشترک داستان های کتاب، پرداختن به موضوع مرگ است. گرچه در بعضی داستانها (پالتو سیاه) و (وان گوگ)، فضا به سمت سورئال متمایل گشته، اما در نهایت به زبانی مشترک ، صریح و بی پرده، مرگ و نحوه ی...
-
مامان ملی، عاشقتم
جمعه 23 آذر 1397 18:53
مامان از پشت تصویر گوشی برایم چیزی تعریف کرد. از مامان ملی گفت. دو سه سال تمام ، تقریبا هرروز من و ملی و یک دوست دیگر، سه تایی با هم از مدرسه بر می گشتیم. موقع رفتن من و آن دوست دیگر با هم بودیم و برگشتنی ملی هم همراهمان بود. از قدیم می شناختمش. از وقتی دبستانی بودم. مامان و بابا و خواهر و خاله اش را هم می شناختم....
-
آدم فروش هایی که پرورش دادم
جمعه 23 آذر 1397 18:41
یکی از خواهرها با تماس تصویری واتساپ، مامان را نشان من داد و مرا نشان مامان. دراز کشیده بودم ، بلند شدم نشستم. ته چشمم هی آب جمع می شد در اثر این تکانه ی بلند شدن. بینی ام هم که از قبل کیپ بود. آب چشم را با انگشت و بینی را با دستمال پاک می کردم. مامان هی می گفت: -گریه نکن. چرا گریه می کنی گفتم گریه نیست بابا! پسرهای...
-
رستن از یادت نتوانم
جمعه 23 آذر 1397 01:00
دیشب ناگهان حرکت پیشانی اش زیر دستم را به یاد آوردم. به یاد آوردن نبود. زنده بود. کاملا لمسش کردم. این نوع یادآوری ها چقدر دردناک و کشنده اند. قلبم تیر کشید و چشم هایم سوخت.گریه کردم و خوابیدم. پای تختش مچاله بودم. سرش را از روی پارچه توی بغلم داشتم. حرف می زدم. دوست داشتم فکر کنم که می شنود. حرف می زدم. حرف می زدم....
-
هنری بهتر از این؟
پنجشنبه 22 آذر 1397 01:34
با این بچه ای که پشت کنکورمانده و دیگر درس نمی خواند و سه شنبه ها به کلاس من می آید و به هنرجوهای حرفه ای کاربلد دندان نشان می دهد و نیمه شب ها داستان فلسفی می نویسد و با اشتیاق برایم می خواند و من محلش نمی دهم مبادا که راهش متمایل شود به سمت نوشتن، چه کنم؟ چه کنم؟ چه کنم؟
-
عکس یادگاری
پنجشنبه 22 آذر 1397 01:25
عزیز رفته ی من کاش می شد از دل این عکس های یادگاری بیرون کشیدت، بغلت کرد، بوسیدت و بی آنکه به تو بگویم رفته ای و رفتنت چه به روزگارم آورده، هی لبخند توی عکست را برای لحظه های کشنده ی دلتنگی ذخیره کرد. چطور ندیدنت را تاب می آوردم ، اگر این عکس ها نبود، اگر این عکس ها نبود.گرچه که با دیدن اولی بزنم زیر گریه و آخری را از...
-
خانوم پری خانوم
دوشنبه 19 آذر 1397 23:39
تلفنم زنگ می خورد. بعد از سلام : -خانوم پری خانوم؟ -بله.بفرمایید. -خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟ این سبک احوالپرسیِ پشت سرهم و سریع خاص اقوام پدری است. صدا را نمی شناسم اما. اصلا آشنا نیست. بگو یک درصد! کلی احوالپرسی می کند و پشت سرهم حال همه را می پرسد. -مثل اینکه منو نشناختی. -نه متاسفانه -واقعا؟ یعنی منو نمی شناسی؟ پس کی می...
-
من از شما می پرسم
دوشنبه 19 آذر 1397 23:27
از ظهر که پسرک از مدرسه می رسد تا وقتی می رود بخوابد، مدام با هم کلنجار می رویم. حاضرجواب و زبان دراز است. شیطان و بازیگوش. از بچگی کردن هایش کیف می کنم و از بلبل زبانی ها و حوف گوش ندادن هایش کف! نشستم پای چرخ خیاطی تا چیزکی بدوزم. آنقدر وز وز ( صدای زنبور) و قدقد( صدای مرغ) در آورد که خودش خسته شد. سرم پر بود از...
-
کودک44
دوشنبه 19 آذر 1397 00:30
در تعریف حکومت های توتالیتر به تمامیت خواهی ، استبداد، خودکامگی و انحصار طلبی بیمارگونه ، تجسس در کلیه ی احوالات و رفتارهای خصوصی شهروندان،پلیس مخفی گسترده و استفاده ی انحصاری از سلاح و رسانه و تک حزبی بودن حکومت ، اشاره می شود. اتحادجماهیر شوروی در دوره ی استالین، نمونه ی منقرض شده ی تمام و کمال این نوع حکومت است. در...
-
رادیو فرهنگ
یکشنبه 18 آذر 1397 09:58
ساعت هشت و ربع صبح ، مثل مرگ خوابم گرفته بود. موبایل را تنظیم کردم برای نیمساعت قبل از برنامه که هم خواب از سرم پریده باشد هم صدایم خواب آلود نباشد. قبل از نه و نیم بیدار شدم. گفتم یک لیوان آب می گذارم روی میز، کنار دستم که اگر لازم شد بخورم. گفتم با صدای بلند از روی مطلبی بخوانم که صدایم باز شود. گفتم... در حال گفتم...
-
همکلاسی هایش
پنجشنبه 15 آذر 1397 10:06
پسرک همان مدرسه ای می رود که پسرجان هم می رفت. ساعت ورزش آنها را می برند سالن ورزشی. گاهی سالنی که مدرسه با آن قرارداد می بندد، همین سالن روبروی خانه است . امسال از اتفاق، یکی دوبار سرساعت ده، پنجره ی آشپزخانه را باز کرده ام و ناگهان فریاد های "نیما...." ( اسم و فامیلی پسرجان) را از توی خیابان شنیده ام. و...
-
گفته بودن خوب میشی. گفته بودی چیزیم نیست که!
یکشنبه 11 آذر 1397 14:39
پارسال همچین روزی... همچین روزی... همچین روزی... بابا عمل داشت. اولین عملش. توده بدخیم بود. اما گفتن درمان آسان و راحتی دارد. گفتن ترس و نگرانی ندارد. زود درمان می شود. * امروز ...یازدهم است. شده چهارماه. چهارماه. چهارماه. بگو چهار سال. انگار کن چهل سال. سخت می گذرد. سخت. خیلی سخت.
-
مشق شب
جمعه 9 آذر 1397 00:13
یک پسرک کلاس نهمی در کارگاه داستان دارم که محشر می نویسد. مومن است به معلم ادبیات کلاس ششم اش که نوشتن و استفاده از جملات ادبی را یادش داده. همیشه با قدردانی و احترام از معلم اش یاد می کند. الحق که خوب به جانش نشسته هرچه یاد گرفته. معمولا نیم ساعت مانده به اتمام کلاس، می رود که به کلاس زبانش برسد. سه شنبه دم رفت گفت:...
-
سرب
پنجشنبه 8 آذر 1397 12:12
بیشتراز یک هفته است که حسابی سنگینم. انگار یکی یک قیف برداشته ، بالای جمجمه را سوراخ کرده و از همان جا مقادیر متنابعی سرب ریخته توی جسمم. سرب نشست کرده از نوک انگشت پا تا پشت چشم ها. تا این حد سنگینم و کرخت . داروی گوارشی ای که صبح ها ناشتا می خوردم ده روزی هست تمام شده. فعلا این سنگینی را انداخته ام گردن آن دوتا قرص...
-
جغرافیای اموات
سهشنبه 6 آذر 1397 14:20
مجموعه داستانی با مرکز ثقل مرگ. همه ی آدمهای کتاب، به نحوی با مرگ در ارتباطند. یا خود مرده اند یا مرگ یکی از نزدیکان شان را تجربه کرده اند. در این داستان ها مرگ آنگونه که در عاطفه و احساس ترک بیندازد نیست. واقعیتی ست برهنه و صریح. چندتا را با خودکشی برده و برخی را با بیماری و کهولت سن . بازماندگان ، رفتگان را قضاوت می...
-
تمایل
یکشنبه 4 آذر 1397 02:11
پرم از کلمه. پرم از میل نوشتن. پرم از آدم هایی که باید نوشته شوند. بشدت خسته ام و خوابم می آید. وقتی دیگر. شاید وقتی دیگر!
-
گلستان جان تولدت مبارک
یکشنبه 4 آذر 1397 01:58
امروز حسابس سرم شلوغ بود. از آن روزهایی که دنبال یک دقیقه وقت خالی می گشتم. همه چیز پشت سرهم و چسبیده به هم باید انجام می شد. صبح رفتم مدرسه ی پسرک تا در مورد دو موضوعی که قاصد شده بودم، صحبت کنم.بعد با معلم پسرک کار داشتم. چهل و پنج دقیقه پشت در کلاس منتظر ماندم تا زنگ تفریحشان بخورد و معلمش را ببینم . تلفنم هی زنگ...
-
اعتماد به سقف
چهارشنبه 30 آبان 1397 20:41
میگه: برام جایزه می خری؟ میگم: به چه مناسبت؟ میگه: آقامون توی دفتر همگامم یادداشت گذاشته برام. دفترچه ی همگام از اول دبستان پسرجان و پسرک، یکی از اجزای مهم مدرسه ست. وسیله ی ارتباطی بین اولیا ست و معلم. خلاصه یادداشت رو میاره. آقاشون نوشته: ( در این ماه از پارسا بیشتر راضی هستم) میگم: ماه قبل چه شاهکاری زدی که این ماه...
-
دوست گلم ... گلستان بخوان :)
چهارشنبه 30 آبان 1397 17:15
اگر دوست دارین سی صفحه ی اول #خواب_عمیق_گلستان رو بخونید، به ایـــــــــــــــــن آدرس برید و روی مطالعه ی بخشی از کتاب کلیک کنید. اگه مایل بودین نظرتون رو به من هم بگین.
-
یک جلسه ی خوب
چهارشنبه 30 آبان 1397 17:13
امروز منتقد یک کتاب نوجوان بودم . کتاب ( آناهید ملکه ی سایه ها ) از اقای ( جمال الدین اکرمی ). دیگه نگم براتون که چه جلسه ای بود و چه نویسنده ی ماهی بودن آقای اکرمی.اونقدر پرانرژی و سرحال و فعال که کودک درون شون را به عینه می شد دید و لذت برد از این همه سرزندگی. هنوز پر از انرژی ام. بازتابش اون همه انرژی هنوز در من...
-
دیدمش
چهارشنبه 30 آبان 1397 17:07
این روزها روز اتفاق های خوب و دوست داشتنی برای من است. دیروز در جلسه ی نقد کتابِ خانم منیژه آرمین بودم. دیدن دوباره شان برایم خاطره انگیز بود. ایشان یکی از داورهای دوره ی نهم جایزه ادبی جلال بودند . وقتی با پرتقال خونی به ایشان معرفی شدم، بلافاصله گفتند : خوندمش. نامزد دور نهایی بود دیگه! و خوشحالی و شعف قلبی ام هزار...
-
اتوبوس سواری
سهشنبه 29 آبان 1397 12:20
1-یازده کتاب از لیستم رو نیافتم. چه وضعشه آخه!! تازه منهای اون منشوریه و ناشر خارج از ایرانیه 2-چقدر کند و ریلکس و در آرامش کامل به سر می برن کتابفروش های محترم. کاری که در عرض پنج دقیقه انجام میشه رو قششششششششششششششنگ نیم ساعت طول میدن. پسرجان هم از خدا خواسته...این کندی و وقت کشی رو ارج نهاد و کلاس ریاضی شو برباد...