پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بالا ... پایین

آقای پدر از مهر امسال برای خودش  سنتی برقرار کرده، بی بدیل و لایتغیر. با همکارجانش استخر می رود.

یکشنبه ها من کلاس حافظ و شاهنامه دارم. پسرک هم زبان می رود. ما در یک ساعت با هم از خانه می رویم. کلاس پسرک زودتر از من تمام می شود  و آقای پدر استخر است. پسربزرگه می رود دنبال برادرش . می بردش خانه.

این دوسه جلسه ای که پسرجان هوس کرده سرکلاس های من حاضر شود، سرساعتی بیرون می رود، برادرکوچکترش را از زبان بر می دارد و می آورد کتابخانه. تا دوجلسه قبل پسرک خجالت می کشید وارد کلاس شود. بیرون، در فضای داخلی کتابخانه سرگرم انتخاب کتاب می شد. اولین جلسه ای که وارد کلاس شد، با حجب و حیا و چشم هایی که مدام روی زمین بود، روی صندلی نشست.

قبل تر گفته ام که کلاس های حافظ و شاهنامه خلوت است و کلی صندلی خالی داریم.

دیروز؛دومین باری بود که پسرک وارد کلاس شد . هنرجوها مشغول روخوانی حافظ بودند.پسرک و برادرش کنار هم روبروی من نشسته بودند.همانطور که به خانمی که مشغول خواندن بود، نگاه می کردم، از گوشه ی چشم پسرک را دیدم که رفت پایین! قدش کوتاه شد! ارتفاعش کم شد!

فکر کردم خطای دید است. دوباره نگاه کردم. ارتفاع قد و قامتش رو صندلی درست بود.

دوباره از گوشه ی چشم دیدم که رفت پایین ! قدش کوتاه شد!  ارتفاعش کم شد!

زیرچشمی پاییدمش.

با اهرم صندلی ور می رفت. هی اهرم را فشار می داد و صندلی پایین می رفت و قدش کوتاه می شد، هی اهرم را ول می کرد، صندلی بالا می آمد.دوباره از سر نو...

بدجوری بین ترکیدن از خنده و اخم کردن و چشم غره رفتن گیر کرده بودم. پسرک همچنان ، فارغ از دنیا و مافیها  کوتاه و بلند می شد.

در حال حاضر فقط دعا می کنم، هنرجوها اینجا را پیدا نکنند و این پست را نخوانند!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.