پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

آدم فروش هایی که پرورش دادم

یکی از خواهرها با تماس تصویری واتساپ، مامان را نشان من داد و مرا نشان مامان. دراز کشیده بودم ، بلند شدم نشستم. ته چشمم هی آب جمع می شد در اثر این تکانه ی بلند شدن.  بینی ام هم که از قبل کیپ بود. آب چشم را با انگشت و بینی را با دستمال پاک می کردم. مامان هی می گفت:

-گریه نکن. چرا گریه می کنی

گفتم گریه نیست بابا!

پسرهای آدم فروش داد زدند:

-مامان، الکی میگه. داره گریه می کنه.

و کرکر خندیدند.

مامان گفت:

-چرا نمی آیین؟ دلم تنگ شده.پاشین بیایین. زودتر.

پسرهای آدم فروش داد زدند:

-مامان... ما رو نمیاره پیش تو. ما رو گروگان گرفته. ما رو به اسیری گرفته. نمیاره ما رو پیش تو!

و کرکر  خندیدند!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.