یکی از خواهرها با تماس تصویری واتساپ، مامان را نشان من داد و مرا نشان مامان. دراز کشیده بودم ، بلند شدم نشستم. ته چشمم هی آب جمع می شد در اثر این تکانه ی بلند شدن. بینی ام هم که از قبل کیپ بود. آب چشم را با انگشت و بینی را با دستمال پاک می کردم. مامان هی می گفت:
-گریه نکن. چرا گریه می کنی
گفتم گریه نیست بابا!
پسرهای آدم فروش داد زدند:
-مامان، الکی میگه. داره گریه می کنه.
و کرکر خندیدند.
مامان گفت:
-چرا نمی آیین؟ دلم تنگ شده.پاشین بیایین. زودتر.
پسرهای آدم فروش داد زدند:
-مامان... ما رو نمیاره پیش تو. ما رو گروگان گرفته. ما رو به اسیری گرفته. نمیاره ما رو پیش تو!
و کرکر خندیدند!