چهل و دو ساله ام. حالا... چهل و یک ساله ای که وارد چهل و دوی عمرش شده. مهم این دهه ی چهارم است که بالاخره واردش شده ام.
داشتم می گفتم، چهل و دوساله ام ، اما هنوز موقع رد شدن از خیابان می گویی:
-از این سمت من بیا.
( از همان سمتی که ماشین نمی آید.)
و
-بیا این سمت خیابون
و
-از اینجا رد شو
و
-الان رد نشو
و
-الان رد شو
و
-مواظب ماشین ها باش
و
-...
*
خلاصه طوری که انگار دست یک دخترک شش ساله را گرفته ای و مراقبی که گرگه او را نخورد، هی موقع رد شدن از خیابان، امر و نهی می کنی. مثل تمام این سال هاو مثل تمام این سال ها!
هی ...هی ... هی ...
پیر شدیم. اما درست نشدیم!