-
پورزال
دوشنبه 5 فروردین 1398 09:48
خیلی غرغرو شدم خیلی غرغرو شدم خیلی غرغرو شدم دیگه اصلا نمی تونم تاب بیارم و حرف رو قورت بدم. میگمش. خودمو نمیشناسم. میگه: قبلا اینطوری نبودی. زبون درآوردی. از این خودِ زبون درآورده بدم نمیاد. خیلی غرغرو شدم. از عوارض دهه ی چهارمه؟
-
دُمب ش
جمعه 2 فروردین 1398 13:20
گفت: -هندی ها فیل داشتن. نادرشاه اسب داشت. سپاه شونو میگم ها. اسب در برابر فیل هم که معلومه شکست خورده ست. نادرشاه دستور داد به دُمب اسبها سوزن زدند. اسب ها روی پاهای عقب بلند شدن و فیل ها ترسیدند و نظم سپاه هند به هم خورد . نادرشاه به هند پیروز شد. این بخشی از روایت نادرشاه از زبان پسرک بود. اعتراف کنم که تاریخ هند...
-
نادرشاه
جمعه 2 فروردین 1398 13:12
برای تکالیف عید اول قرار بود روزی بیست تا سوال بنویسند. هرروز پنج سوال از چهار درس. مامان ها آه و ناله کردند. مخالفت کردند و درهرحال این مساله منتفی شد. بعد پسرک با خبری جانکاه به منزل آمد و وارد تعطیلات عید شد. -تکلیف عیدمون فقط نوشتن یک داستان و نکات علومه. آه از نهادم برآمد. این هم شد تکلیف؟ فقط داستان؟ فقط نکات...
-
منطقه ی محروم من
پنجشنبه 1 فروردین 1398 23:43
آقایون و خانومای شاد و خوش آب و رنگ درون صفحه ی تلویزیون از ده تا یک برعکس شمردن و بالاخره تحویل سال جدید. پسرجان و پدرش از جا بلند شدن برای روبوسی و تبریک و عید مبارکی گفتن. من نشسته سرجام ، یکی یکی بغلشون کردم و بوسیدم و تبریک گفتم و لپ هاشون با رژم سرخ و گلی شد. همه که نشستن سرجاشون دیدم پسرک با چشم های باریک شده...
-
ای دخترک وطن! پریشان تو ام
پنجشنبه 1 فروردین 1398 23:35
از چندروز قبل از عید بارون یکسره بارید و بارید. گنبد و اطرافش غرق درآب شده. روستاهای اطراف و چسبیده به گنبد رو تخلیه کردن. زار و زندگی مردم غرق در آبه. بری مامان و خواهرها نگرانی ندارم. خونه ها محکم و همه طبقه دوم هستن. اما بقیه چی؟ بقیه ی مردم؟ این وقت؟ شب عیدی. روز عیدی. اول سالی. مامان برای چکاپ و اسکن و ... رفته...
-
کجا گیر کردی بهار جان؟
سهشنبه 28 اسفند 1397 23:34
بهاری در کار نیست ها! اصلا خبری نیست. چرا؟
-
روزت مبارک بابا
سهشنبه 28 اسفند 1397 23:32
می دانم که تو خیلی خوب بلدی همه چیز را دومینو وار پشت سر هم بچینی و همه چیزت از سر حکمت و درایت و مصلحت و عقوبت و اینجور چیزهاست. اما حق بده که جاهایی که خیلی سخت می گیری، داد مان دربیاید. مثل الان که یاد پارسال افتاده ام. هیچ سالی نشده بود که روز پدر یا مادر ، کنار بابا و مامان باشم. بچه های مدرسه ای، مرخصی نداشتن،...
-
درگیری
یکشنبه 26 اسفند 1397 20:06
گل ببرم؟ کتاب ببرم؟ شاخ نبات مثلا. یا مجموعه شعر جهان. یا ... دکوری؟ تزیینی؟ چی؟ سخت است. خیلی سخت
-
برق کلا رفت
یکشنبه 26 اسفند 1397 20:04
گفتم ( موهامو رنگ می کنی؟) طوری نگاه کرد که انگار بهش گفته باشی بیا سرخاب سفیداب کن و برو بیرون. همینقدر عجیب غریب و احتمالا شرم آور. شب، رنگ را درست کردم و فرچه ی رنگ را توی گذاشتم و صدایش کردم. آمد. -بیا ببین اینطوری باید انجامش بدی. فقط روی ریشه های مو رنگ بذار . ببین همین دو سه سانت مو. روی بقیه ی موهام رنگ نره....
-
فلسفه ی بود و نبود
جمعه 24 اسفند 1397 00:29
میگه: -یادت بخیر فکر کردم می خواسته بنویسه ( یادش بخیر).میگم: -یادت؟ یادش؟ -نه...یادت بخیر -مگه مُردم که یادم بخیر؟ میگه: -اگه بخوام فلسفی حرف بزنم، همه ی ما توی گذشته مون مردیم دیگه! * این روزها فلسفه دارد مرا می کشد.
-
روزهای خیلی سخت
چهارشنبه 22 اسفند 1397 00:31
سخت می شود همه چیز. با بچه ها سخت می شود. با بچه ها سخت می شود. گاهی می بُرم دیگر. کم می آورم. بلد نیستم چکار کنم. گاهی گریه می کنم. کم نه. بخندید به مادرانگی های گریه ناکم. بخندید. اگر بدانید چه ها می کشم به دلم تا بزرگ شوید و قد بکشید. اگر بدانید.
-
فرار موقت
سهشنبه 21 اسفند 1397 00:39
باید یک روز صبح بلند بشوم، بی اینکه به کسی چیزی بگویم ، بزنم بیرون. یک پارک پر از درخت و گل و بوته پیدا کنم، بنشینم روی زمین. زل بزنم به حرکت گیاهان. ببینم بهاری در کار هست یا نه؟ آنقدر لای ازدحام چمن و آسمان و زمین غرق بشوم که نفهمم مثلا چهارساعت گذشته.بعد برگردم خانه. بایستم جلوی اجاق و ناهار درست کنم. کسی نخواهد...
-
کج سلیقه
سهشنبه 21 اسفند 1397 00:35
من سلیقه ندارم من سلیقه ندارم من سلیقه ندارم من اصلاااااا سلیقه ندارم گلدون ها رو هرطوری می چینم، باز زشت میشه. قشنگ نیست. پذیرایی شده قهوه خانه ی مش قنبر. فقط یک حوض آبی و قلیون های دورش رو کم داره. هان..تخت های چوبی هم بدک نیست برای این قهوه خانه ی زشت شده !
-
پرواز
دوشنبه 20 اسفند 1397 11:12
یکی هم باشه که خودشو با پرواز برسونه به جلسات کارگاه داستان مون. از شهرهای مختلف ، به اقتضای کاری که داره انجام میده، پروازی میاد که برسه به کارگاه. چه شود. من که کلی به خودم افتخار کردم. به داشتن همچین دوستانی نیز.
-
زنانه- مادرانه
دوشنبه 20 اسفند 1397 09:34
از آن روزهایی ست که خون جلوی چشمم را گرفته. خون هر سه شان حلال است. حلال ِ حلال. هرکدام با شیوه ی خاص خود قشششششششششششنگ روح و روان و دلم را خراشیدند و رفتند پی کارشان. نوبتی هم باشد نوبت من است که خط و نشان بکشم و یکی یکی گردن بزنم شان! تا همین حد وحشیانه! تا همین حد خشن! شاعر می فرماد: من زینب زیادی ام عروس ملاهادی...
-
امیدواری
دوشنبه 20 اسفند 1397 09:31
دوتا گلدان سیگنونیوم را کچل کردم رفت. خالی خالی شده اند . سرشاخه ها را گذاشتم توی آب تا ریشه بزنند و گلدان های پر و جانانی ازش دربیاورم. ممکن است ریشه که زد ، ریشه ها توی خاک بسوزند و گلی پانگیرد اصلا. حالا گلدان های کچل ، شده اند آینه ی دق ام. هی می شنوم که: -چرا اینطوری شون کردی؟ چرا آخه؟ چه کارت داشتن مگه؟ میذاشتی...
-
محال
دوشنبه 20 اسفند 1397 09:25
کاش می شد خودم را دور بیندازم. آنقدر دور که هرگز نشود بهش دسترسی داشت.
-
خورشید هنوز یک ستاره است
جمعه 17 اسفند 1397 23:43
بخشی از جهان از ماده ی تاریک ساخته شده که بصورت عینی قابل مشاهده نیست اما تاثیرات آن روی ماده ی مرئی جهان قابل لمس است . خورشید ستاره ی بزرگی است که نور و گرمای جهان را تامین می کند اما در حرفهای شاعرانه چندان قدرت برابری با ستاره های بی شمار اشعار شاعران را ندارد. عشق از صبحی تا غروب محال است شگل بگیرد و مانا شود،...
-
چه کنم؟
جمعه 17 اسفند 1397 23:31
اگر برای ابد ،هوای دیدن تو نیفتد از سر من تو چه کنم؟ هجوم زخم ترا ، نمی کشد تن من برای کشته شدن چه کنم؟ هزار و یک نفری ،به جنگ با دل من برای این همه تن چه کنم؟
-
ناهی
جمعه 17 اسفند 1397 23:28
در جواب سوال هدیه های آسمان گفته: -حَی از مُسکَر! دوروز هم توی خونه تمرین کرد تا یادش بگیره.آخرش رفت و اومد و گفت: -چی بود اون؟ یَحیُ الکوکَه؟ و منظورش ( نهی از منکر ) بود. * چند وقت قبل هم فرمول آب را یاد گرفته بود. می گفت: -هاش آبه دو همان هاش دو او
-
چی شده؟
جمعه 17 اسفند 1397 23:25
از بهار خبری نیست یا من اینطوری ام؟ نه شکوفه می بینم نه جوانه. نه لای ازدحام مردم میرم ، نه ذوق دارم برای نو شدن. خرید و این برنامه ها که نداریم. جهد کردم پایبند به سنت های قومی قبیله ای باشم. اما جدای از این، بهار و نو شدنی نمی بینم.در هیچ کجای جهان. حجم کپیدن چندماهه در خانه و زنگ زدن لای اسباب و اثاثه ی منزل هم در...
-
هابل جان !
جمعه 17 اسفند 1397 23:21
حالا کی کیو تعقیب و رصد می کنه؟ کی هابل شده؟ ها؟ ها؟ ها؟ ها؟
-
زندگی دوست!
جمعه 17 اسفند 1397 23:20
میگه: خیلی زندگی رو دوست دارم. کیف می کنم. می بوسمش. می گویم: -محشره. خیلی عالیه. حالا دلیلش چیه؟ میگه: -آخه اقامون گفته نمره های این امتحانامون، یک چهارم نمره ی امتحانای خرداده . فکرشو بکن. اینا رو عالی بدم، یک چهار راه رو رفتم. فقط می مونه سه چهارمش! -بخاطر یک چهارم نمره ی خرداد زندگی رو دوست داری؟ -خب معلومه. دلیلی...
-
امان از آدمیزاد فراموشکار
پنجشنبه 16 اسفند 1397 22:08
انگار حالم دارد خوب می شود. خودم حس می کنم. کمتر فکر می کنم. کمتر درد می کشم. کمتر گریه می کنم. کلافه می شوم. آه می کشم. دلم می سوزد. اما انگار می توانم تحملش کنم. از پس به دوش کشیدنش بر می آیم انگار. خانم مشاور گفته بود: -بین شش ماه تا یکسال فرصت می دهیم به مغز تا بتواند با مصیبت و فاجعه سازگاری ایجاد کند. بعد از این...
-
یسسس
دوشنبه 13 اسفند 1397 00:10
تو اکنون ز عشقم گریزانی غمم را ز چشمم نمی خوانی از این غم چه حالم، نمی دانی
-
راست گفته اند که چشم ها...
دوشنبه 13 اسفند 1397 00:05
چه روز عجیبی بود. بغض پا سفت کرده ته چانه ام. صورتم را شستم ، پشت فریب مداد و ریمل ، بغض وحشی را رجزخان و قلدر دیدم. گفت همه ش با خودم می گفتم ( فلانی چرا همه ش لباس سیاه می پوشد.چرا اینقدر بی حوصله و بی انگیزه حرف می زند.) از جلسات اول کارگاه می گفت. از روزهایی که از دست خدا عصبانی بودم که این کارگاه را مثل جایزه ای...
-
شاید هم شد :)
یکشنبه 12 اسفند 1397 13:13
یک چیزی از دلم گذشته. یک چیزی از ذهنم گذشته. شدنی باشد یا نه مهم نیست. مهم این است که وقتی یادش می افتم لبم به خنده باز ، منحنی می شود. وصف العیش، نصف العیش!
-
بیا لپت رو بکشم
پنجشنبه 9 اسفند 1397 15:25
پنجشنبه ها پسرک را خودم می برم کلاس و می آورم. محل کارآقای پدر دور شده و مثل سالهای قبل، از این وقتها ندارد که هرجا خواستیم ما را ببرد. آقای برادر بزرگه هم که توی راه چنان خدمتی به پسرک می کند که ترجیح می دهیم تا جایی که می شود این دوتا را با هم تنها نگذاریم. ظهر که رفتم دنبالش، توی مسیر رفتن، توی یک کوچه چندتا بچه...
-
فرمین موش کتابخوان
چهارشنبه 8 اسفند 1397 22:48
سیزدهمین فرزند یک مادر الکی، فرمین نام دارد که مدتی بعد از جویدن کاغذ کتابهای کتابفروشی پمبروک، کتاب خواندن را شروع می کند. فرمین دنیا و مسایل آن را از دریچه ی دید انسانی اهل مطالعه و آگاه می بیند و همین تفاوتش با موش های دیگر سبب جداافتادگی او و خواهران و برادرانش و حتی موش های دیگر می شود . الکلی بودن مادرش را تقبیح...
-
هنوز روش درمانی اش را عوض نکرده
سهشنبه 7 اسفند 1397 22:28
سالهاست سرگیجه های گاه گاه اذیتم می کند. بعضی وقتها کور می شوم از شدتش. امشب هم مهمانم بود. از سرمیز بلند شدم. نشد که شام را تا آخر کنارشان بمانم. گفت: -می خوای شربت آبلیمو بخوری؟ شاید بهتر بشی. تا بیاید به پسرجان بگوید( پاشو برای مامانت شربت آبلیمو درست کن)، گفتم: -تو هنوز روش درمانی تو عوض نکردی؟ الان اگه آبلیمو...