پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

روزت مبارک بابا


می دانم که تو خیلی خوب بلدی همه چیز را دومینو وار پشت سر هم بچینی و همه چیزت از سر حکمت و درایت و مصلحت و عقوبت و اینجور چیزهاست. اما حق بده که جاهایی که خیلی سخت می گیری، داد مان دربیاید. مثل الان که یاد پارسال افتاده ام.

هیچ سالی نشده بود که روز پدر یا مادر ، کنار بابا و مامان باشم. بچه های مدرسه ای، مرخصی نداشتن، گرفتاری و هزار بهانه ی دیگر، تا پارسال مجالش را فراهم نکرده بود. راستش فکر نمی کردم خیلی هم مهم باشد. تبریک های تلفنی و اس ام اسی را کافی می دیدم.

پارسال همه دورش بودیم. دو تا کیک برایش گرفته بودند. هرکسی با هدیه اش آمد و چشم هایش برق می زد از شادی.می خندید و کنارمان می نشست و می ایستاد و عکس می گرفت.از کجا می دانستیم اولین دورهمی دخترانه و پدرانه مان، می شود آخرینش؟ از کجا می دانستیم که برق چشم ها و خنده ی لبهایش را  در روز پدر سال بعد دیگر نخواهیم دید؟

همین هاست که می گویم تو خیلی خوب بلدی همه چیز را پشت سرهم بچینی. لابد می خواستی من هم دیدن شادمانی اش را در روز پدر تجربه کنم. لابد می خواستی او هم دخترانه های کارت پستال های خودش را ببیند و کیف کند. لابد می خواستی هر وقت حرفش می شود بین خودمان هی تکرار کنیم و تکرار کنیم که: ( خوب شد روز پدر همه بودیم. خوب شد شادیش رو دیدیم. دیدین چه برقی می زد چشماش؟ )

لابد برای همین ها بوده.

حالا که اینقدر خوب چینش بلدی، سنگینی این اندوه را هم کمتر کن. مثلا کاری کن که تا چشمم به عکسی می افتد، اشک از نمی دانم کجای وجودم دیوانه نشود به سیلاب . یا وقتی خوابش را می بینم، بگذار توی خواب نفهمم که دیگر نیست و بترسم از دوباره رفتنش.

بی خیال! تو مهره هایت را بچین. من هم حرفهایم را می زنم. کار دیگری هم می شود کرد مگر؟

فقط اگر می شود، از طرف من به او بگو  ( روزت مبارک بابا).

ممنونم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.