پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

لق

از موزاییک های لق متنفرم. از سنگفرش های لق بدم می آید.

وقتی صاحب مغازه دارد جلوی فروشگاهش را آب پاشی می کند، با احتیاط مرگ آوری از روی موزاییک های خیس  راه می روم. معلوم نیست کدام شان لق شده اند و چه حجم چندش آوری از آب کثیف و بویناک زیرشان جمع شده که با اندک تلنگری  بپاشد به کفش . پاچه  شلوارت.

بعضی جاها را می شناسم. می دانم موزاییک های لق دارند.اما  یادم نمی ماند که دقیقا کجا و کدام یکی. به بچه ها گفته ام وقت راه رفتن به من نچسبند. کمی فاصله بگیرند که ناگهان پایشان نرود روی موزاییک لق و محتویات زیرش بپاشد بیرون. همیشه هم همین اتفاق می افتد و خنده ی شرمنده شان ، هارمونی مضحکی با کفش و شلوار خیس و کثیف شده ام ایجاد می کند.

از موزاییک های لق سنگفرش خیابان بدم می آید.از آنها دوری می کنم. آن کثیفیِ بعد از آب پاشیدن را بر نمی تابم.

از آدم های لق هم بدم می آید. نمی توانی بفهمی زیر این آدمها چه حجم متعفن و نفرت انگیزی از کلمات و جملات و افکار مشمئز کننده پنهان شده. نمی توانی بفهمی کدام تلنگر باعث می شود که ترشحات آن حجم بپاشد به سر و رویت. نمی توانی حدس بزنی هربار آماج این کثیفی ها شدن چقدر روح و روانت را می کاهد.

آدم های لق را اساسا باید دور انداخت. از بیخ و بن. مدارا و ملاحظه با آدم های لق فایده ای ندارد.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.