یک مامان هم هست که شال آبی قشنگش رو تمام مدت دور دوشش میندازه و به عالم و آدم پز شالش رو میده .
میگه از جوونی آرزو داشتم یکی از این شال ها برای خودم ببافم. هربار می گفتم حالا سال بعد می بافم. سال بعد...سال بعد...
و فقط برای بچه ها بافتم و برای خودم ژاکت و ژیله و ... . اما شال دور دوشی نبافتم.
بالاخره الان بعد از جراحی و بسته شدن لنف ها که دستم از کار افتاده و حرکت نداره، یکی برام بافته و منو به آرزوم رسونده.
برای هرکی از راه می رسه قصه ی شال شمالی رو تعریف می کنه و قربون صدقه ی دخترش میره.
من ترا عاشق دختر مامان ام.
جان دلم ..جان دلم .. جان دلم مادر ماه رویِ بهار و بهشت




























الهی آمین
الهی آمین
الهی آمین
الهی آمین
الهی آمین
جانم هزار بار فدایش
من و مامانم عاشق شما جان دلم و عاشق مامانِ زیباروی ماه ترینِ ماه ترینِ عزیز جان و دلمون هستیم
فداشون بشم هزار بار..فدای قلب شاعرترین و مهربون ترین و بهشت ترینشون بشم
خدا حفظشون کنه الهی آمین
((و اندر دل و جان ایمان منی))
فدای مهرت دختر آسمون.






یک دنیا ممونیم ازت.