از آن روزهایی ست که خون جلوی چشمم را گرفته.
خون هر سه شان حلال است. حلال ِ حلال.
هرکدام با شیوه ی خاص خود قشششششششششششنگ روح و روان و دلم را خراشیدند و رفتند پی کارشان.
نوبتی هم باشد نوبت من است که خط و نشان بکشم و یکی یکی گردن بزنم شان!
تا همین حد وحشیانه! تا همین حد خشن!
شاعر می فرماد:
من زینب زیادی ام
عروس ملاهادی ام