-
پنج
چهارشنبه 1 مرداد 1399 09:55
پنج تا مانده ازمان. زمانی هشت نفر بودیم. یکی مان سی و چندسال پیش رفت. شما دوتا توی این دوسال.فردا که دوم ماه باشد، پنج ماه است که تو رفته ای. پونه های باغچه را که چیدم و خشک کردم، فکر کردم زنگ بزنم و بگویم: شوید و نعناع می خوای امسال بگیرم خشک کنم برات؟ حتی جوابت را توی ذهنم مرور کردم که معمولا می گویی: از اونی که...
-
چرا میگم که بخندم
سهشنبه 31 تیر 1399 17:27
زدن به در بی عاری و دیوانگی و خل خلی، یکی از شیوه های روبرو شدن با هجوم مصایب و تلخی ها و دشواریهاییه که برای حل کردنش هیچ غلطی نمی شه کرد.
-
خوش خوراک
سهشنبه 31 تیر 1399 17:25
مدتیه خوراکی ها و خوشمزه جات رو تقسیم می کنم، سهم هرکسی رو میدم دستش ببره توی اتاقش. چون که هرکی هرچی می خورد می انداخت گردن اون یکی و فریاد و فغان( من فلان بیسکوییت و ویفر و شکلات رو نخوردم، نچشیدم و دلم مونده روش و چشمم دنبالشه) به هوا بود. حالا...الان یکی شون دوساعته بی وقفه همه رو می خوره و تموم می کنه و اون یکی...
-
همه فن حریف
یکشنبه 29 تیر 1399 19:24
وقتی وسیله ای چیزی خراب میشه و نیاز به تعمیر یا تعویض قطعه داره و مهندسین درون وطنی تشخیص میدن که خودشون بلدن درستش کنن چیکار می کنین؟ می دونم. هیچ کاری. اما اول دل تون رو از اون وسیله ی بدبخت می کَنین و رهاش می کنین به امان خدا و می گین: بای بای... * مرحله ی بعدی شنیدن انواع دستورات( اینو نگه دار، اینجاش رو کج نکن،...
-
سیستری
شنبه 28 تیر 1399 20:19
یه چیزهایی رو بهش میگم و اضافه می کنم: -چیزهایی هست که آدم نمی توانه برای هیچ کسی بگه. برای هیچ کس. جز همونی که باید بشنوه. چون علاوه بر حس بدی که به آدم میده، فهمیده هم نمیشه. اما وقتی اونی که باید ، مخاطبت هست، راحت، بی دغدغهف بی سانسور، بی ملاحظه می تونی بهش بگی که کجا از موقعیتی که توش بودی بدت اومده، کجا متنفر...
-
سر پل
شنبه 28 تیر 1399 20:14
در مرحله ی انتخاب عشق و دلی که سالها مهر ورزیده و سرسپردن به وضعیت تقدیری و اجباری ام. دست و دلم پیش نمیره. گذاشتم بمونه تا خودش منو بکشونه وسط ماجرا. یعنی اون جنگ و جدال خودم و اونها رو بذارم کنار و برای خودم نگه دارم فقط. و یهو دیوونه بشم و بگم، مثلا شب قبل بچه ی دومش ، سرخک گرفت.یا ختنه سوریش بود. یا... فعلا بماند....
-
مهم نیست؟
شنبه 28 تیر 1399 20:07
باید به کسی که به تو اهمیت میده ، توجه کنی یا به کسی که برات مهمه ؟ هر دوحالت بینابینیه. ممکنه اونی که بهت اهمیت میده، در طبقه بندی ذهن تو خیلی مهم نباشه. یا به هر دلیلی نخوای بهش نزدیک بشی. و ممکنه اونی که برای تو مهمه، اصلا به تو اهمیت نده، در هیچ زمینه ای. حالت اول عذاب وجدان میاره و حالت دوم حس آویزون بودن و طفیلی...
-
آی ام پانتر
جمعه 27 تیر 1399 23:33
یعنی پلنگ ها!!!! پلنگ!!
-
چیزهای تیز
پنجشنبه 26 تیر 1399 09:12
تریلرهای روانشناختی از ژانرهای جذاب و پر طرفدار بین خوانندگان کتاب و ببیندگان فیلم است. مبنای این داستان ها بر پایه ی معماهایی که با تعلیق های روانی، انسان را دچار ترس و کنجکاوی توام می نماید، بنا شده. چیزهای تیز با نشان دادن لایه های تاریک درونی انسان، داستانی خوشخوان و سریع دارد. خواننده بی آنکه فرصتی برای نفس کشیدن...
-
خبری نیست باووو
پنجشنبه 26 تیر 1399 09:10
فکر می کنم دلیل اینکه روزی دو سه تا پیام خارجکی برای پذیرش تبلیغات می گیرم اینه که در این روزگار کسی وبلاگ نویسی نمی کنه و منم که همچنان پابند اینجام و برای همین وبلاگم دیده میشه و فکر می کنن حالا اگه اینجا تبلیغات بذارن دیگه چه خبر میشه و پول پارو می کنن
-
حذف متن
پنجشنبه 26 تیر 1399 09:08
زن در ریگ روان رو صوتی گوش دادم. شش اپیزود داشت. سه تا رو گوش دادم و حسابی جذاب بود. اما فقط شش اپیزودِ کمتر از نیمساعته؟؟؟ مگه میشه؟ با شکی درونی و قوی سراغ پی دی افش رفتم و دیدم بله!!!... با اینکه ضبط رادیویی شده و با صدای دوبلور حرفه ای و نام آشنا پخش میشه، قشششششششنگ رج زدن و هرجا رو دلشون خواسته حدف کردن. پس......
-
عادی پر
شنبه 21 تیر 1399 14:56
دلم می خواهد با ماسک، با دستکش، یک خیابان را بگیرم و بروم و بروم و بروم.مغازه ها را نگاه کنم. کیف و کفش ها را، لباس ها را، دکوری ها را . کتابها را. بساط دستفروش ها را. گاری میوه های تابستانه را. به آدمها نگاه کنم و سیر بشوم از دیدن آدمیزاد. تنه بزنم و تنه بخورم و نترسم که هرکس انبار باروتی از ویروسهای منتظر انفجار...
-
یا غیاث المستغیثین
شنبه 21 تیر 1399 14:51
روز قبل گفتند( مامان چرا جیغ کشیدی؟ من از خواب بیدارشدم از صدای جیغت).خواب دیده بودم و توی خواب جیغ بلندی کشیده بودم که پسرها را نگران بالای سرم آورده بود. تصویر مبهمی از جنگ و جدال خودم با نیما و مامان توی سرم می رفت و می آمد. امروز خواب می دیدم و گریه می کردم. به وضوح خودم را می دیدم و همه چیز را حس می کردم. پارسا...
-
ناصح مشفق ؟؟
جمعه 20 تیر 1399 23:56
از شنیدن و عمل کردن به ( مراقب باش)، (حواست رو جمع کن) ، ( احتیاط کن) ، ضرر نکردم. ممکنه که گاهی در احتیاط افراط کرده باشم، اما بعدها مرور زمان بهم نشون داده که کار درستی کردم. گاهی یهویی اتفاقی می افته که هزار سال هم فکر نمی کنی در مورد آدمی، کاری، پیشنهادی یا رخدادی، کسی بهت توصیه کنه که مراقب باش و احتیاط کن و در...
-
صوتی بازار
جمعه 20 تیر 1399 23:51
1 از کتاب صوتی سمفونی مردگان نگفتم اینجا. با گویندگی حسین پاکدل بود. سال بلوا با گویندگی عاطفه رضوی اگه 100 بگیره، این 60 می گیره برای من. گاه غلط خوانی داشت. مرور دوباره ی داستان بعد از سالیان سال برام جذاب بود. اعتراف هم شده جزو کارهای روزمره م . پس اعتراف می کنم که خرده روایت هاش رو اصلا یادم نبود. باز هم قلم عالی...
-
زن بابای سفید برفی مقابل آینه و پاسخ آینه ی بی ادب!!!
جمعه 20 تیر 1399 23:38
وقتی پوست صورتت همچین شفاف و قشنگ شده، وقتی لک های صورتت کمرنگ شدن ، وقتی برق برق می زنه همچی صورتت، معجزه ی کرم فلان و بهمان اتفاق نیفتاده عزیزم... درسته که در اثر خانه نشینی از نور آفتاب روز در ساعات مختلف دور بودی. آره اینم تاثیر داره. اما دلیل اصلی یه چیز دیگه ست: شما چاق شدی نازنین!!! در اثر همون خانه نشینی و...
-
این متن مَراجع سوم شخص بسیاری دارد.تمام (او) ها، او نیستند، کسانی از میان همگانند.
پنجشنبه 19 تیر 1399 20:34
خواندم ( مَن خانَ هان ). به نقل از عرب که یعنی : هرکه خیانت کند خوار شود. فکر کردم کدام خانی را هان دیده ام؟ این طرفها اگر گرامی تر و ارجمندتر نشوی، خوار نمی شوی. خواندم که خان مهربان است که هست، به اقتضای نیتی که دارد باید خوب بلد باشد در پوست مهرورزی فرو برود. و خوش زبان است که این هم از اقلام کارش است. تا چرب زبانی...
-
جاساز
پنجشنبه 19 تیر 1399 15:42
چند سال پیشترها طبق یک گفتمان منطقی و مستدل با پسرجان، قرارگذاشتیم که دو سه هفته ی امتحانات، گوشیش رو بده تا بذارمش جایی که در دسترسش نباشه و بعد از امتحاناش بیاد تحویل بگیره. با اشتیاق و استقبال فراوان حرفم رو قبول کرد و کلی هم تشکر و دعای خیر کرد که چه مادر به فکر و نگران آینده ای هستم براش. جاهای مختلفی رو در دو...
-
سیب زمینی
پنجشنبه 19 تیر 1399 15:25
نگم براتون از روزی که در مورد کتلت گیر نوشتم، دوست و آشنا و گذری و بین راهی، هی برام عکس انواع مختلف سیب زمینی کوب می فرستن. البته بهش سیب زمینی پوره کن هم میگن!!!! خلاصه که غلط کردیم آقا!
-
از من ، به جاشوا
سهشنبه 17 تیر 1399 14:32
آقای جاشوا بلاه بلاه بلاه ...( این بلاه بلاه فامیلی اش بود که برای حفظ امنیت این حیوانکی !!!! نگفتمش) به خدا من نمی خوام با شما وارد ارتباط کاری و تجاری بشم. جان مادرتان پیشنهاد تبلیغات و کمرشال و ادورتایزینگ هاتان را ببرید برای آدمهایی که بیرون از این گربه هه زندگی می کنند. ما درون این گربه هه حتی نمی توانیم از...
-
مثل بچه
دوشنبه 16 تیر 1399 23:44
بچه ام را سپردم رفت. دلم برایش تنگ است. خدا کند مراقبش باشند. نازش را بخرند. نوازشش کنند.
-
ذات
دوشنبه 16 تیر 1399 23:43
هزار سال هم که بگذرد نمی توانید ذات چیزی را عوض کنید. هزار سال هم که بگذرد نمی توانید بوی چیزی را عوض کنید. از آفتابگردان از ازل تا ابد آفتابگردان می روید و از خرزهره تا ابد خرزهره. گیرم که هرکدام خاصیت و شفایی داشته باشند.گیرم که هیچ پدیده ای بی مصلحت خلق نشده. گیرم که هر کج و کوله ی بدبوی بی ترکیبی مثل هر راست قامت...
-
چی می زنی؟
دوشنبه 16 تیر 1399 08:11
اینایی که مدل چرت زدن شون چهارزانو نشستن و خم شدن کامل روی تقاطع زانوهاست ، چی می زنن؟ جدا می خوام بدونم. خوابن، خمارن، نشئه ان یا هرچی، اما با انعطاف کامل خم شدم روی پاهای چهارزانو نشسته. محل مشاهده: پارک ها ویژگی : اعتیاد
-
این همه بار
یکشنبه 15 تیر 1399 22:02
بار تمام خستگی های جهان روی دوشمه. بار تمام غصه های جهان توی دلمه. بار تمام اشکهای جهان توی چشمامه. بار تمام بی کسی های جهان روی وجودمه.
-
کتلت گیر
یکشنبه 15 تیر 1399 09:05
از وقتی یاد دارم، از نمیدانم چند سالگی،سرویس رنده و کفگیر ملاقه مان دسته قرمز بود. حالا قرمز هم که نه. نارنجی بود. طوری به این دسته نارنجی ها خو کرده بودم که فکر می کردم در تمام خانه ها باید از همین ابزار دسته نارنجی موجود باشد. فکر می کردم یکی از رکن های بند و بساط زندگی باید همین دسته نارنجی ها باشد. برای همین تا...
-
نظر
یکشنبه 15 تیر 1399 08:46
از صندلی پشتی گفت: -داشتم توی راه فکر می کردم که دل تو چقدر بزرگه. واقعا بزرگه ها. منظورم اینه که واقعا دل بزرگی داری. می دونستم چرا این حرف رو زد.گفتم: -برای اینکه دوست تون دارم.این هم یه نوع بی عرضگی و بدبختیه که بخاطر دوست داشتن کسی، نتونی در برابر حرف زور یا غیرمودبانه ش چیزی بهش بگی. یا تنبیهش کنی. یا قهرت رو...
-
قفل
جمعه 13 تیر 1399 23:34
این اتاق قفل شده از بس این روزها اتفاق می افته توی خوابهام هم به صورت نمادین جلوه کرده بچه های کصافط در اتاق قفل کن!!!
-
آشفتگی
جمعه 13 تیر 1399 23:32
خواب آشفته ای دیدم. می دونم تحت تاثیر اتفاقات اخیر و نگرانی ها و استرس هاشه. آدم عزیزی مهمونم بود. با همکارهاش که اونا هم عزیزن و دوست داشتنی. توی خونه ی شهرک گلستان اهواز که شهرک نظامی بود و سال68 و 69 اونجا بودیم. .اما خونه ی من بود. توی همین سن و سال. برادر و خواهرها سن بچگی شون بودن. مامان همونجایی که توی اون خونه...
-
نامجو
پنجشنبه 12 تیر 1399 20:01
قبلا گفته بودم وقتی موهام با عرق سرم فرفری میشه یاد مارگارت اتوود می افتم با اون موهای فلفل نمکی بامزه ش. الان عرض می کنم ایشون رو فراموش کنین. حیفه که اون پرتره ی قشنگش توی ذهن تون تخریب بشه. از این به بعد آقای محسن نامجو رو در نظر بیارین. با فرهایی در شعاع های به اطراف پراکنده. حتی رو به آسمون خدا. فر موهام همون قدر...
-
مغزشوری
پنجشنبه 12 تیر 1399 19:58
کمال همنشین ( بخون خواندن محتواهای روز جامعه ی جوانان در اپلیکیشن های ارتباطی / بابا تلگرام و اینستا و واتساپ رو میگم ) در من بسیار اثر کرده. موقع نوشتن اینجا یا توی کانال ، درباره ی هرموقعیتی اصطلاحات و کلماتی سر زبونم می چرخه که بیاد بیرون که اگه نوشته بشن، همون لحظه باید زمین دهن باز کنه و منو درسته قورت بده . آخه...