-
دختر روس
یکشنبه 1 اسفند 1395 08:19
آخرین عنوان هایی که از ادبیات روس خوانده بودم مال بیشتر از 18 یا 19 سال قبل است. شاید ماه های بارداری پسرجان، یا روزهای نوزادی اش. (رستاخیز) و (ابله) ، آخرین اسم هایی است که یادم می آید. چه می دانستم از سبک و اقلیم و تاثیر دانش نویسنده روی قلمش! فقط دیوانه وار می خواندم. هرچه دم دستم بود.آندره ژید ، هرمان هسه ، سارتر،...
-
وقت مردن...بر سر دار آمد و جلاد شد!
جمعه 29 بهمن 1395 23:43
دارم فکر می کنم چه می شود که هرروز تنها تر می شویم؟ هر روز آدمهای بیشتری را دور می ریزیم؟ هر روزی یک ( به درک) بلندتر به آدمهای دور و برمان می گوییم و در سطل را روی شان می بندیم و با چشم های سرد به افق خیره می شویم؟ هر روز منتظریم ببینیم امروز باز بوی گند کدامشان بلند می شود و خیانت و نامردی و جفا و ظلم و حباثت شان را...
-
:(
جمعه 29 بهمن 1395 23:35
چه تلخ و واقعی نیکولا
-
خاطراتی از نوع دوربین توی کانال کولر
جمعه 29 بهمن 1395 23:27
صدای سرفه ی پسرک از توی تختش می آید. بهش قرص سرماخوردگی دادم و فرستادمش بخوابد. بماند که یکساعت همه جا چرخید و چرخید تا رفت توی تخت. آقای پدرش سوال کرد: -بهش دارو دادی؟ -بله. دادم. این سرفه ها مال لخت بیرون رفتناشه. توی حیاط مدرسه بدون کاپشن و کلاه میره. فقط با یه پلیور بافتنی می چرخه. پر سوال نگاهم می کند. می گویم:...
-
برشی از یک کتاب
یکشنبه 24 بهمن 1395 09:57
یک هدیه ی پر مهر دیگه از مریم گلی عزیز
-
تقبل الله...
شنبه 23 بهمن 1395 00:54
حضرتا... ببخشین که چندباره فقط میام تو بازار یه چرخی می زنم و بعدش میرم کباب می زنم با لواش تنورپز و ریحون و مخلفات . و ... نمیام دیدنت. شوما که توقع ندارین . دارین؟؟؟ یه چیزی باشه بین خوم و خوت!! خب؟ !! - (دال) از جمله ی آخر جا نیفتاده. لری حرف زدم باهاشون. ساده و بی پیرایه!
-
تعارف نکنی یه وقت...
شنبه 23 بهمن 1395 00:51
از قرار آدم بیخود می کند توی صورت کسی بخندد و بهش روی زیادی بدهد. دخترک پیام می دهد: -خانوم یه شعر نوشتم. میشه اشکالاتش رو رفع کنین. می خوام بفرستمش برای مسابقه. شعرش کمتر از آهنگ و وزن اتل متل توتوله ست . مسابقه هه ، غزل می خواهد در حد محمدعلی بهمنی و ترانه های افشین یداللهی!! قانع نمی شود که اشکالات را درست کند. در...
-
طلا بازی
شنبه 23 بهمن 1395 00:39
کتاب خوندن با اعمال شاقه!! همراه با مچ بند پل دار و گردن و دست دردناک و قس علی هذه... دو سه هفته ای از خوندن کتاب می گذره. یادم رفته چیا می خواستم در موردش بگم. کتاب خوبیه. اصطلاحات طلافروشها و مدل داد و ستدشون جالبه. پسری که از پدرش متنفره و عاشق پدربزرگ مرحومش هست، طلافروشی میراثی مادری رو اداره می کنه. پدره گرفتار...
-
مسابقه ی دلبری
شنبه 16 بهمن 1395 16:57
آنقدر حادثه و اتفاق توی همین یکی دوهفته باریده که آدم می ماند از کدام حرف بزند. ما یک اصطلاحی توی گفتارمان داریم که شاید خاص نژاد و قوم خودمان است. وقتی اتفاق بد و شومی بیفتد نمی گوییم ( اتفاق افتاده یا پیش آمده) می گوییم ( اتفاق باریده). انگار که خبرهای بد مثل باران سیل آسایی باشد که می بارد و تمام ترا توی خودش غرق...
-
تکذیب
پنجشنبه 7 بهمن 1395 22:48
کاش بخش خبر این را نیز تکذیب کند: ساختمان پلاسکو آتش گرفت ساختمان پلاسکو فرو ریخت آتش نشان ها و تعدادی از مردم زیر آوار ماندند دیگر امیدی به زنده یافتن آنها نیست ! کاش تکذیب کند بلکه شبی بخوابیم و بیدار شویم و بینیم بدترین خبر دنیا نامشروع بودن نوزادان امریکایی ست آنگاه به راه راست هدایت شویم و به نان کم اما حلال قانع...
-
قربان دل سوخته تان
چهارشنبه 6 بهمن 1395 00:48
یعنی چقدر امید داشتید؟ چقدر فکر کرده اید که ( نه بابا... نجات مان می دهند). چقدر فکر کرده اید این مثل یک بازی ست. قایم باشک است. بالاخره پیداتان می کنند. چقدر خدا را صدا زده اید و گفته اید ( بهت ایمان دارم. خودت به دادمون می رسی). چقدر هی گرمای نامرد را نزدیک و نزدیک و نزدیک تر دیده اید و فکر کرده اید باز هم راهی برای...
-
تو سوختی...
سهشنبه 5 بهمن 1395 18:47
بازی ناجوانمردانه بود آنها بردند ما باختیم تو سوختی آنها همه چیز را ما خودمان را تو ... آتش همچنان شعله می کشد ! #پروانه_سراوانی
-
برگرد
شنبه 2 بهمن 1395 08:05
گفته بودم در ساختمان نوساز روبرویی، هروقت عروس و داماد جدیدی ساکن می شوند ، ماها می ایستیم به تماشای رقص و شادمانی مهمان ها و همراهان عروس و داماد. من از پشت پنجره ی آشپزخانه ی خودم و ساکنان ساختمان روبرویی از پشت پنجره های خوشان. می ایستیم به تماشای نیم ساعته ی شادمانی مردمی که وسط خیابان می رقصند و شادند. دیروز یک...
-
غارنشین عزیز
پنجشنبه 30 دی 1395 00:53
دیروز صبح تلویزیون داشت عزیز غارنشین را نشان می داد. گاهی صبح ها بعد از آماده کردن صبحانه ی اهالی، تلویزیون روشن می کنم. پسرها رفته بودند و آقای همسر داشت دقیقه های آخر قبل از رفتنش را با من تلویزیون می دید و لباس می پوشید.گفت: -میگن این یاروهه عاشق شده و سرگذاشته به بیایون و جنگل آقایی توی تصویر داشت می گفت قصه ی...
-
چهلم ...
چهارشنبه 29 دی 1395 23:14
داشتم کلمات انگلیسی را روی تابلو می نوشتم با جاهای خالی بین کلمه ها ، تا دخترکان توی دفتر املاهاشان بنویسند و جاهای خالی را پر کنند. اینطور وقتها معمولا کلاس ساکت است . گاه گداری یکی غر می زند که: -تیچر... من هنوز ستون اولم. اینقدر تند می نویسین -وای من عقب موندم -وای این کلمه هه یادم نمیاد -تیچر فلانی داره از روی دست...
-
من از یادت نمی کاهم
چهارشنبه 22 دی 1395 16:11
مهدیه، دخترک با استعداد سال قبلم، عکس خبر نامزدی جلال را روی پروفایل قبلی تلگرامم دیده. پیام داد و تبریک گفت و سوال کرد: -خانوم...کیا اومده بودن؟ میشه اسم نویسنده هایی که اومده بودن رو بگین؟ اسم ها را تا جایی که یادم هست و از روی عکس ها و خبر ها بهش می گویم. می نویسد: -وای خانوم..از الان دار خودمو اونجا تصور می کنم....
-
خب حالا
چهارشنبه 22 دی 1395 15:59
عکس بافتنی های دست بافت روسی و ترک را توی اینستاگرام می بینم و دلم می رود برای این همه رنگ و پیچ و تاب و تنوع . کامواهایی که دست نخورده مانده اند جلوی چشمم می آید و می گویم: -خب حالا... اینم شد آرزو که تو داری؟
-
مثل کودکی وانکا
چهارشنبه 22 دی 1395 15:52
مچ بند پل دار دارم که باید شب ها توی دستهایم بکشم تا صبح. بعضی وقتها از خواب می پرم از شدت درد و از صدای ناله هام بقیه را هم بیدار می کنم. ماساژ و مسکن و این حرفها تاثیری ندارد. انگار هزار هزار موجود خونخوار زیر پوستم دارند ماهیچه ها را می جوند و درد به جانم می ریزند. روز و شبهای بدی است. نمی دانم همین تایپ کردن کی...
-
بهترین شکل ممکن
چهارشنبه 22 دی 1395 15:47
آخرین کتاب مصطفی مستور، به نحوی بزرگداشت دوستان دوران کودکی و نوجوانی اوست. او که پیش تر نیز از دوستان دوران کودکی اش در قصه هایش نوشته بود، در این کتاب اختصاصا ماجراهایی از مرگ و زندگی دوستانش را با خیال و قوه ی تخیل خویش در آمیخته و مجموعه ای خواندنی پیش رو گذاشته. قطع، تعداد صفحات و نوع کاغذ کتاب، تجربه ای جدید از...
-
خخخخخ
شنبه 18 دی 1395 23:42
خانم دکتر نوار عصب عضله ی سه سال قبلم را دید و چیزی نگفت. یک سری تست با مچ دست و گردنم گفت و انجام دادم دارو نوشت. خودم سوال کردم: -پرهیزی..توصیه ای..ممنوعیت فعالیت و حرکتی ندارم برای بهتر شدن دردهام؟؟ گف: نه و بدین گونه تمام کسانی که کمین کرده بودند تا با توصیه های دکتر مرا از تبلت جان و کتاب جان ها و این جور چیز جان...
-
مرد زن دار!!
شنبه 18 دی 1395 23:38
همین چند روز قبل فیلم اینستاگرامی یک دقیقه ای از بهاره رهنما دیدم که به دخترهای جوان می گفت وارد زندگی مردهای زن دار نشوند. نگفت مردهای متاهل تا شیک و با پرستییژ به نظر برسد . کلمه ی ( زن دار) را کوبید توی صورت خیل کسانی که بی ملاحظه و وقیحانه مشغول این کار هستند. راستش حرفها را که شنیدم، نظری نداشتم. از این موارد...
-
پیش بینی خوفناک :((
یکشنبه 12 دی 1395 22:26
(( کتاب نخون. خیاطی نکن. بافتنی نباف. ظرف نشوی. سیب زمینی رنده نکن. پیاز خرد نکن. جوراب با دست نشوی. گردنت کلا خم نشه به سمت پایین. دستهات کلا از قاشق سنگین تر چیزی برنداره. اصلا قاشق هم سنگینه. اونم برندار! )) دارم حرفهای دکتر در چند روز آینده را پیش بینی می کنم. از چند هفته قبل وقت گرفته ام. همین روزها وقتم می شود....
-
خودتی
جمعه 10 دی 1395 23:52
یک بدبینی سرشتی بی رحمانه در من وجود دارد که از نمیدانم کی با من بوده ، رشد کرده و الان با من چهل ساله شده. اولین نفری که به بدبینی ام گیر داد، لادن بود. دختر احساساتی و شاعر مسلک و عاشق پیشه ای که عاشق پسر یکی از اقوامش بود.کلی شعر عاشقانه برایش گفته بود و سرکلاس اول تجربی 1، برایمان می خواند. هی از پسره خاطره ی...
-
اندر احوالات جایزه ی جلال
چهارشنبه 8 دی 1395 22:00
مثل هرباری که گذرمان به زیرگذر چهارراه ولیعصر می افتد، باز هم چندبار خروجی ها را اشتباه رفتیم. آن هم چند بار. بهرحال... رفتیم محفل نهمین دوره ی جایزه ی ادبی جلال آل احمد و برگشتیم. انتظار نداشتم که جایزه ی برگزیده را به کتاب من بدهندو قبلا با مهربانی! و لطافت! آگاهم کرده بودند که اگر کسی برگزیده بشود، از چند روز قبل...
-
بچه زرنگ
سهشنبه 7 دی 1395 14:15
از آدمها توقع زیادی ندارم. سالهاست یاد گرفته ام پوست و گوشت ظاهری آدم ها را ببینم و از درون شان ( خواه معطر، خواه متعفن) چیزی نخواهم. هرچند بارها و بارها، دچار اشتباه می شوم و فکر می کنم نقاب شغل و خانواده و عنوان اجتماعی و مناسبت های کاری ، می تواند از یک آدم چیز موجهی بیرون بدهد که البته هرگز نمی دهد. آدمهای حقیر...
-
اختتامیه نهمین دوره جایزه ادبی جلال آل احمد
یکشنبه 5 دی 1395 09:24
تقدیر از نامزدهای جایزه ی ادبی جلال آل احمد
-
پرتقال خونی، چاپ دوم
پنجشنبه 25 آذر 1395 20:17
رمان #پرتقال_خونی به چاپ دوم رسید
-
وقتش شده
پنجشنبه 25 آذر 1395 20:14
یک سالی می شود که چشمم دنبالش است. البته نرفتم ببینم کجا می شود پیدایش کرد. کلا یک بیماری مخصوص به خودم دارم که وقتی چیزی دلم را می برد، مدت مدیدی با فکر کردن و عشق ورزیدن بهش روزم را می سازم و کیفور می شوم. خیلی هم کیف می دهد. این روزها به شدت دلم می خواهدش. فکر می کنم این خواسته ها و آرزوهای فانتزی زمان ویژه ی...
-
پرتقال خونی کاندید جایزه ی جلال آل احمد شد
سهشنبه 23 آذر 1395 13:49
نقل از کانال آموت: [Forwarded from نشر آموت] نامزدهای جایزه جلال آلاحمد در بخش رمان و داستان کوتاه معرفی شدند. به گزارش ایسنا، بر اساس اعلام هیأت داوران بخش رمان و داستان بلند نهمین دوره جایزه ادبی جلال آلاحمد، رمانها و داستانهای بلند «برکت» نوشته ابراهیم اکبریدیزگاه از نشر کتابستان، #پرتقال_خونی نوشته پروانه...
-
پرتقال جلالی
سهشنبه 23 آذر 1395 13:46
حدودهای دوازده ظهر با صدای تلفنم از خواب!!! بیدار شدم. مدتی است گردن درد و درد دست به طور کشنده و بی رحمانه ای دارند خدمتم می رسند. صبح بعد از رفتن اهالی به سرکار و مدرسه، ناتوان از گردن برافراشتن، گرفتم خوابیدم. تا خود ظهر!!! ( بیمارم ها...تنبل نیستم..روم به دیفال!! ) دوست جان پشت خط بود. گفت: تبریک میگم منگ و دردمند...