-
برش گردون
چهارشنبه 14 مهر 1395 12:32
بیشتر از ده سال قبل، پانزده سال یا بیشتر، یکی از آشناها هروقت منو می دید می گفت: -اَاَاَاَه... بخاری تون هنوز به راهه؟؟ الان اردیبهشته ها!!! ما همون اسفند، با خونه تکونی جمعش کردیم. جمعش کن بابا گاهی هم می گفت: -پروانه؟؟؟... هنوز مهرماهه. کو حالا تا سرما. این آستین بلند چیه پوشیدی؟ وای ببینش...اون لباس کلفته هم نکنه...
-
دنیای کوچک دن کامیلو
سهشنبه 13 مهر 1395 22:46
دنیای کوچک دن کامیلو یا طنزی بسیار قوی و ترجمه ای روان، خواننده را بر سر شوق می آورد. دن کامیلو کشیش یکی از قصبات کوچک ایتالیاست. پپونه شهردار شهر و نماینده ی کمونیست های چپ است. تقابل رفتارها و حرکات دن کامیلو و شهردار نماد تقابل مذهب و چپ گرایی در جامعه ی بعد از جنگ جهانی دوم در ایتالیاست. لجبازی ها ، زیر آب زنی ها،...
-
مینی مال!
پنجشنبه 8 مهر 1395 23:18
چندباری سرصبح زود زنگ زدند.بار اولش را گفتم : ( نه) و دفعات بعدی را که از خواب پریدم، جواب ندادم. یا دیگر قطع شده بود. دیروز زنگ زد. گفت: شنیدم گفتین دیگه نمیایین. -بله. -چرا؟ دلیلشو نمیگین؟ -می خوام خونه بمونم. -خیلی خب. خداحافظ! 1-صدای جیغ های افسار گسیخته و فریادهای بی رحمانه هنوز توی سرم صدا می کند.هنوز صدا می کند...
-
از پشت پنجره
دوشنبه 5 مهر 1395 23:58
از وقتی ساخت مجتمع روبرویی تمام شد و مستاجر یا مالکین، ساکنش شدند، سالی چند تا عروسی را شاهدیم. عروس و داماد و یحتمل اقوام نزدیک ، ماشین ها را با درهای باز و صدای بلند موزیک، توی خیابان ، نزدیک به هم می گذارند و خودشان وسط خیابان خلوت آخر شب، توی هم می لولند و می رقصند. بعد جلوی پای عروس و داماد گوسفند قربانی می کنند...
-
از دیوانگی های چهل سالگی
چهارشنبه 31 شهریور 1395 23:56
یکی از تجربه های خفن چهل سالگی ام، خیابانگردی و خرید در ساعت یک تا دو نیمه شب یکی از شبهای شهریور امسال بود.تجربه ای برای اولین بار. سالها بود که خواهرها گفته بودند بازار شبانه در شبهای قبل از عید قربان در شهر راه می افتد. هرسال هم به شوخی و طنز حرف از چیرهایی که توی بازار و خریدهای مردم دیده بودند می زدند. تمام اینها...
-
مرسی که هستی !
چهارشنبه 31 شهریور 1395 23:17
آخرین برگ دستمال کاغذی را از توی جعبه ی فلزی گل گلی خوشگلم، بیرون می کشم و سیاهی ریمل زیر چشم هام را آرام پاک می کنم. می روم جعبه ی جدید می آورم و توی جادستمالی می گذارم. فکر می کنم دارد بازی می کند؟ آهنگ گوش می دهد؟ مرا که ببیند باز یک حرف خنده دار می زند؟ سراغش می روم. خوابیده. هردو خوابند. پتو های نازکشان را از زیر...
-
با مسواک همه تون...
چهارشنبه 31 شهریور 1395 11:44
ماه قبل همه ی مسواک ها را عوض کردم. در طول این همه سال شاید این سومین یا چهارمین باری بود که همه ی مسواک ها با هم عوض می شد. معمولش این شده بود که هرکس خودش می گوید مسواکم را عوض کن یا خودم حواسم هست. حالا ماه قبل طوری پیش رفت که مسواک من و پسرها نیاز به تعویض داشت. جلوی قفسه ایستادم و گفتم: خب چه کاریه. مسواک آقای...
-
حالا...
چهارشنبه 31 شهریور 1395 11:29
گفت : می خوام صبح ها نیم ساعت برم پیاده روی فورا گفتم: باریکلا. منم پایه م. میام. نمیشه بکنیش یکساعت؟ چپ چپ نگاهم کرد. گفت: نخیر. باید وقت کنم صبحونه هم بخورم. دیرم میشه. دیروز صبح گفتم: یه هفته ای گذشته. برنامه ی پیاده روی تو کی شروع می کنی؟ گفت: حالا باید فرصت کنم. اول باید لباس ورزشی هامو پیدا کنم! گفتم: خودم...
-
دوست داشتنت بند نمی آید !
دوشنبه 29 شهریور 1395 10:56
خب... باز فرو ریخت عشق... از در و دیوار من! مولانا
-
بیشعور
جمعه 26 شهریور 1395 23:38
سفت ایستادیم پای برنامه ریزی خودمان. وقت کم بود و کارهایی که باید انجام می شد می بایست سر موعد پیش بینی شده ، اتفاق می افتاد. مهمانی، تغییرات دقیقه ی نود و جابجایی نوع و برنامه های مهمانی ، مانع تراشی می کرد.اما سفت ایستادیم پای برنامه های از پیش ریخته مان. نه بحث لجبازی بود نه درس عبرت دادن. فقط وقت کم بود و کاری که...
-
وی
جمعه 26 شهریور 1395 23:23
پنجشنبه ی قبل ، وقتی آقای همسر ، بعد از باز کردن هدایایش، هدیه ی بیست و دومین سالگرد ازدواج مان را به من داد و پسرها برایمان دست زدند، تلالوء برقی شیطانی در چشم هایم آغازیدن گرفت. با لحنی طنز آلود و شیطنت آمیز گفتم: - او در ابتدای زندگی علاقه ای به طلا نشان نمی داد و به همگان اصرار می کرد به من کتاب هدیه بدهید اما طلا...
-
مصایب مامان
جمعه 26 شهریور 1395 18:09
با پسر جان تنش دارم. یک دقیقه حالش خوب است. می آید برایم زبان می ریزد و آهنگ می خواند و از دستپختم تعریف می کند و دلش می خواهد خانم آینده اش عین عین من باشد، همینطوری لباس یپوشد، همین طوری کتاب بخواند، همین طوری اهل مسایل و اطلاعات روز باشد و ...( نه که من گول بخورم و حرف هایش باورم شود، ها...) ، یک دقیقه ی بعد طوفانی...
-
هدیه گرفتم
جمعه 26 شهریور 1395 10:59
خواهرم کتاب یکی از دوستان شاعر را گذاشت توی دستم یک کتاب امضا شده و دوست داشتنی راحمه شهریاری یکی از شاعران جوان گرگانی است که از گروه های تلگرامی شعر گلستان می شناسمش چند وقت پیش رونمایی شاعرانه ای برای کتابش برگزار کرده بود و این کتاب پیک مهربانی اش شد برای من هنوز آینه بودن برای من زود است راحمه شهریاری نشر مایا
-
جایی به نام تاماساکو
جمعه 26 شهریور 1395 10:55
هرکاری کردم نشد که کتاب را بدون چهره ی نویسنده و اداها و لحن گفتارش بخوانم و از داستان ها لذت ببرم. تمام داستان ها را با صدا و لحن نویسنده خواندم و لبخند زدم. چه بد که نمی توانم بین دو وجه شخصیت بازیگر و نویسنده ی یک آدم تفکیک ایجاد کنم !! جایی به نام تاماساکو مجموعه ای از هفت داستان کوتاه است. داستان هایی که به غایت...
-
یه کار تر و تمیز
جمعه 26 شهریور 1395 10:44
از مهناز کریمی در سالهای دور، کتاب ( سنج و صنوبر) را خوانده بودم. کتاب به اندازه ای مرا تحت تاثیر قرار داد که تا به امروز هرجا بخواهم نام کتاب مورد علاقه ام را بنویسم، بدون تامل می نویسم ( سنج و صنوبر). مجموعه داستان ( یه کار تر و تمیز) کار شسته روفته ای است. شاید درست نباشدکه یک اثر بلند داستانی را با کارهای کوتاه...
-
جنایت و مکافات
چهارشنبه 17 شهریور 1395 19:07
هرچند وقت یکبار یادم می افتد که اسمش را فراوش کرده ام. آنقدر با خودم کلنجار می روم تا کفری شوم و باز هم اسمش یادم نمی آید. اصولا به یاد آوردن اسمش هیچ دردی هم از من دوا نمی کند، اما همین قدر قدرت دارد که به من یادآوری کند ، حافظه ام به درد لای جرز هم نمی خورد. همین الان هم که می خواستم در موردش بنویسم کلی فکر کردم تا...
-
صبحانه ی دونفره / پشت کوچه های تردید / پرتقال خونی
چهارشنبه 10 شهریور 1395 16:18
کتــــــــــــــــــــــــــــاب هام : 1- صبحانه ی دونفره ( مجموعه شعر ) نشر مایا سفارش مستقیم از نشر مایا 66410814 2- پشت کوچه های تردید انتشارات شادان سفارش مستقیم از نشر شادان 88241020 3- پرتقال خونی نشر آموت نامزد نهمین دوره ی جایزه ی ادبی جلال آل احمد / 1395 سفارش مستقیم از نشر آموت 66496923 66499105 09360355401...
-
جایزه
دوشنبه 8 شهریور 1395 10:13
پسرک تا چشم بقیه را دور می دید می پرید پشت فرمان و ادای رانندگی در می آورد. به همه چیز هم دست می زد. همه چیز..ها! سه بار وقتی نور چراغ های جلو را دیدیم، بهش گفتیم که با چراغ ها بازی نکند. ممکن است باتری خالی شود و توی راه بمانیم. آینه ها را جابجا می کرد. دنده را عوض می کرد. فرمان را تا آخرین حدش می چرخاند. یک جمله ی...
-
میشه دو روز مراقب خودت باشی؟
یکشنبه 7 شهریور 1395 18:41
عید فطر و یکی دوروز قبل و بعدش رفتیم سفر دو سه روزه . دسترسی به خبر نداشتم و از دنیا و مافیها بی خبر بودم. خیلی هم خوشحال بودم. وقتی برگشتم و تبلت رو باز کردم، توی تموم گروه های خبری و ادبی و دوستانه و خانوادگی خبر فوت کیارستمی رو خوندم. خب شوکه شدم. نه که شیفته ش بوده باشم. نه.اما اخبار بیماری و حال و احوالش رو دنبال...
-
دو روز
شنبه 6 شهریور 1395 18:53
همچین بی برنامه هم نبود. از ماه قبل می دانستم که این دو روز، فقط همین دو روز را دارم که بروم و نفس بکشم. که بروم و زنده شوم. که این روح نیم جان را باید ببرم و احیا کنم. اما اعتراف می کنم که نگران قبول نشدنش بودم. نگران رد شدنش و انجام نشدنش. می دانستم که آخر شهریور عید قربان را داریم و تمام کلاس های اخطار دار و سفت و...
-
توقع نداشتن
سهشنبه 2 شهریور 1395 09:44
ای خودنمای متظاهر ای بلای بی معرفت ای سوخوی کله خراب لوس ای نارفیق...! با ما مهربونای بامعرفت ِ بشر دوست ِ کودک دوست ِ نامبر وان، چرا؟ اون از حسن اینم از تو ای نارفیقای متظاهر قدرت نمای بی معرفت!
-
بشنو
سهشنبه 2 شهریور 1395 09:39
من از تو چیز زیادی نمی خواهم که . اصلا...! نمی خواهم وقتت را بگیرم نمی خواهم کارهایت را ول کنی و از آن بالا بیایی ببینی من چه ها می خواهم خلاصه اش می کنم در یک جمله ی کوتاه ، آرامش برای خانواده ام و خودم. ممنون بی توقع ترینت : پری -اگر صلاح می بینی بده.اگر نه... بگذریم، قرار نیست خط و نشان بکشم.
-
خوابه !
شنبه 30 مرداد 1395 21:57
از نایاب وقتهایی بود که همه دور هم خوش و خرم حرف می زدیم. داشتیم از ساعتهای شب که بیهوده و الکی تموم میشن حرف می زدیم. من گفتم: -بعضی فیلمها سانس 11 تا 1 شب هم دارن. جور کنیم یه شب بریم سینما . پسرها در مورد فیلمها و حال و هواش و خوراکی هایی که می خوان بخورن حرف می زدن. حتی یکی شون اکیدا گفت که امکان نداره دیگه پفک...
-
قیافه مهم نیست
شنبه 30 مرداد 1395 14:15
جلوی تلویزیون دراز کشیده. هر دو دقیقه یکبار می گویم: ( برو سر جات بخواب) و اصرار می کند که خوابش نمی آید و فقط دارد به چشم هایش استراحت می دهد. می دانم که تا خندوانه تمام نشود، نمی رود توی تختش. یک تکان ناگهانی می خورد و بر می گردد سمت من که کنارش دراز کشیده ام.می گوید: -می دونی..اگه آدم یه شاهزاده باشه... نه اگه خیلی...
-
عاشقانه!!!
سهشنبه 26 مرداد 1395 23:29
پسرک برگشت و به من گفت: -کاش من دختر بودم. کاش پسر نبودم. گفتم: -چرا؟ -آخه اگه دختر بودم دیگه سربازی نمی رفتم. -از سربازی می ترسی؟ -خب معلومه که می ترسم. دلم نمی خواد برم. -اما اگه دختر بودی بعدا که بزرگ می شدی ، مامان می شدی. بچه می آوردی. کلی درد تحمل می کردی. باید غذای همه رو تو می پختی . لباس همه رو تو می شستی....
-
عاشقی
سهشنبه 26 مرداد 1395 10:51
پرنده ی قشنگ من، اگه بیای بهار میاد برای این شکسته دل، دوباره باز قرار میاد چشم که باز کردم داشت برای خودش توی سرم راه می رفت. می رفت و می آمد. هی می رفت و می آمد. ذهنم رفت به سالهای دور. خیلی دور. اول دبیرستان بودم. از اهواز آمده بودیم گنبد. تعطیلات تابستان بود. سری به خانه ی خودمان زدیم و برگشتیم خانه ی دایی. حیاط...
-
از عاشقانه ها
دوشنبه 25 مرداد 1395 00:51
این همه پتانسیل برای عاشقی کردن یک بخشی از عاشقانه جان. بدجنسی می کنم، عکس آن یکی بخش های جیگر را نمی گذارم لحاف هم می دوزیم !!
-
می نویسم
دوشنبه 25 مرداد 1395 00:48
به جامدادی بنفش گل گلی ام نگاه می کنم، آه می آید می رود. به کتاب آبی کت و کلفت سیمی نگاه می کنم، آه می آید و می رود. به سی دی هایی که جا دادام کنار کتاب های توی قفسه ی کنار کامپیوتر، نگاه می کنم، آه می آید و می رود. در موردش می نویسم. می نویسم. فعلا سینه ام پر شده از آه های کوتاه و اندوهناک !
-
بخند
دوشنبه 25 مرداد 1395 00:35
عاشق باب اسفنجی شدم نه..نمی شینم کارتون ببینم. حتی به تکیه کلام هاشم کاری ندارم. وقتی پسرک کارتون نگاه می کنه ، من مشغول کارام هستم. صدا می شنوم فقط. اما مگه می تونم عاشق این شلوار مکعبی نباشم وقتی یادم میاد خنده هاش عین عین بابا اسفنجی ان؟
-
گودی
یکشنبه 24 مرداد 1395 01:50
کشاورزان دست به شورش های گسترده زده اند. وخامت اوضاع اقتصادی سبب فقر و فلاکت در خانواده های پایین دست شده. دانشجویان با سری پرشور و نترس در دامن شورش های سیاسی افتاده و از رهبران شورشی کشورهای دیگر تاسی می کنند و کتابها و رهنمودهایشان را مخفیانه می خوانند و از بر می کنند. سوبهاش و اودایان ، دو برادر با فاصله ی سنی کم...