پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مصرف بی رویه... کار خیلی بدیه !!!

یه سری کتابها هست که وقتی می خونی شون یاد وبلاگ خودت و وبلاگ پربازدید دیگران  و کتاب های دیگران می افتی. همونا که انگار پرینتهای عجولانه ی درد دل های مردم رو به هم چسبوندن تا با زبان ابتدایی و جملات سطحی  و تغییر کاربری!! مثلا زیرکانه و بدون اینکه کسی بفهمه ، تبدیل بشه به یک کتاب بدیع و نو . اونم با کپی پیست جملات کاملا تابلو و توی چشم کتابهای تازه منتشر شده ی روی بورس برای جماعت کتابخون ! خوشم میاد که کتایون سنگستانی هم به این موضوع به خوبی و زیبایی و فراست و درایت اشاره کرده و حق مطلب رو ادا کرده.

جالب بود که ببینم همه از این بازی ها خبر دارن. همه. همه. همه !

متاسفانه... همه !

و البته خواستم بگم :خسته نباشید واقعا



این متن از کتاب جلبک رو بخونید:


ص97 و ص 98 کتاب جلبک

کتایون سنگستانی

نشر چشمه


خودم را روی کاغذ ول کرده بودم تا هرچه آمد بنویسم و کاغذ را پر کنم تا دویست صفحه جفنگیات دیگر هم برود تنگ صدوپنجاه صفحه ی قبلی، اما دریغ از یک کلمه.

این طور مواقع می روم سراغ کتاب هایم.رمان هایی که قبلا یک دور خوانده ام شان و صحنه های شان را حدودی بلدم. جمله ها را نمی خوانم تا ذهنم شکفته شود. نه، می خوانم تا بدزدم و مال خود کنم. من رمان نویس نیستم، سارق صحنه های رمانم. با سه تا رمان می توانم نه تا رمان دیگر بنویسم . هربار یک جور صحنه ها را از نو کنار هم می چینم و هر بار یک رمان تازه علم می کنم. این طوری هر ده دقیقه یک صحنه را تایپ می کنم. صحنه ها را بالا می کشم و اسم ها را عوض می کنم و آب هم از آب تکان نمی خورد. این هم می رود کنار همه ی نخ هایی که بُژنه از بیمارستان بلند کرده. صحنه های سرقتی من  میان این همه کتاب گم می شوند. خواننده ها، ناشرها و خود نویسنده ها هم نمی فهمند. همه غیر از قاف که هر آن ممکن است سرو کله اش توی دفتر اُسام پیدا شود.قاف جمله هایش را می شناسد و از بین این همه جمله تشخیص می دهد.اگر دل شکسته را توی یکی از کتاب فروشی های انقلاب ببیند یادش می آید زمانی برای انتشارات اُسام تست نوشتن داده و برگه اش را به دختری سپرده که دماغش هم گنده بوده و اسمش را توی سکوت دفتر بلند جار زده. حتما کتابش را از قفسه بر می دارد و با خواندن جمله ی اول لو می روم. اسمم را از شناسنامه ی کتاب به عنوان باز نویس پیدا می کند و آن وقت...

دوست داشتم کسی جایی منتطرم باشدِ آنا گاوالدا را می گذارم جلوم . اول و آخر یکی از صحنه های سقط جنین را علامت می زنم و زاویه دید دانای کلش را می کنم اول شخص دل شکسته.مادام بواری را بر می دارم. رمان که کم می آورم می خواهم لباس بپوشم و بروم کاربردی و با اینترنت مجانی دانشکده کتاب های دانلودی را هم آباد کنم  و پای دل شکسته را به همه شان باز کنم.





نظرات 1 + ارسال نظر
بازم من(دانشجو) شنبه 24 مهر 1395 ساعت 21:52

سلام وعرض ارادت عزیز ممنون که وقت گذاشتین وجواب دادین . اما متاسفانه ایمیلی از شما دریافت نکردم.
بی صبرانه منتظرم
البته به هرسه وبلاگتون سرزدم وبالذت بخشهایی رو خوندم همچنین مصاحبه تون رو کامل.

سلام خانم اقدسی عزیز
دوباره ارسال شد. لطفا باز هم چک کنید

لطف دارین نازنین

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.