-
آی آدمها... بمانید
شنبه 20 آذر 1395 22:37
آدمها آمدن و رفتن شان دست خودشان نیست. ماندن و نماندن شان هم دست خودشان نیست. عجیب نیست که آدمی را فقط یکی دوبار دیده باشی، هیچ خاطره ی سمعی یا بصری ازش نداشته باشی، اما با شنیدن خطری که تهدیدش می کند ، نگران شوی و از رفتن ابدی اش اندوهناک ؟ آدمی که اصلا ندیده ای چه؟ تنها اطلاعت از وجودش در دنیا خاطرات و حرفهایی ست که...
-
پان ! تَوَهُمیسم :))
یکشنبه 14 آذر 1395 09:23
عضو گرو ه های پان تورکیسم ترکیه است و چرت و چلاهای آنها را مدام اینور و آنور تکرار می کند. اجبارا در گروهی هستم که از طرف اداره تشکیل شده، برای مطرح شدن و پاسخ دادن مشکلات کتب درسی و سوالات چالش برانگیز ادبیات در سطح مقاطع تحصیلی دبیرستان، خصوصا در حوزه ی زبان فارسی و لاغیر. جمعی از دبیران ادبیات اداره. مدیر گروه که...
-
سلام
پنجشنبه 11 آذر 1395 14:55
محوریت کتاب بر زندگی چند دوست روزنامه نگار که در دهه هفتاد دچار درگیری های شغلی و اجتماعی و سیاسی هستند، می چرخد. کتاب به سبک نامه نگاری روایت شده. ماجراها و اتفاقات در خلال نامه هایی که شخصیت ها به هم می نویسند، بیان می شود. مینا و همسرش صالح به نوعی نقطه ی وصل این دوستان که اکثرا زن و شوهرند، هستند. هرکدام از دوستان...
-
یک جایی
پنجشنبه 11 آذر 1395 00:52
عکس یک جایی را دیدم که راه باریکه ی خاکی با حصار چوبی داشت. چوبهای نازکی که بی قیدانه برای خانه ی دوطبقه ی متروکه حریم درست کرده بودند. خانه یک طبقه داشت و یک نیم طبقه انباری. پنجره ای چوبی آبی رنگ. از همان ها که جان می دهد برای گلدان های شمعدانی پر از گل های قرمز تا از ترکیب آبی و قرمز آدم را بکشد. درختهای پرسال و...
-
پاییز از پاهایم بالا می رود
پنجشنبه 11 آذر 1395 00:36
دختری جوان همراه سایه اش وارد یک روستای دور افتاده می شود. او با سِمَت مدیر آموزگار مدرسه ی متروک روستا ، آمده و بیشتر از ممانعت پدر و مادر و اطرافیان،برای رفتن به این روستای دور از دسترس، این سایه ی مرموز اوست که راهنمای زندگی اش است.سایه از ابتدای زندگی همراه او بوده. تا جایی که نمی داند سایه ، سایه ی اوست یا خودش...
-
اندوه نارنجی
یکشنبه 7 آذر 1395 01:21
آخر شب، یک فیلم رمانتیک. گریه و گریه و گریه. تا جایی که سرم درد بگیرد. بیرون آمدن از سوگواری و پیدا کردن سررشته ی زندگی کار خیلی خیلی سختی است. مخصوصا اگر عاشق کسی باشی و تمام لحظات خوشت با او ساخته شده باشد. مخصوصا اگر خنده های از ته دلت با او بوده باشد. رویاهای فانتزی ات با او مرور شده باشد. کابوس هایت را او مرهم...
-
مفت
یکشنبه 7 آذر 1395 01:09
به هم ریخته ام. خیلی. چیزهایی هست که اصلا ربطی به تو ندارد. اصلا هرکسی هم که بشنود پوزخند می زند و پشت چشم نازک می کند و شاید توی دلش دوتا حرف کلفت هم بارت کند که ( به تو چه)، اما ، آدم را پریشان می کند. چندسال قبل زنگ زده بودند که : فلان شخص مرد. ( فوت کرد. مرحوم شد یا این دست حرفهای سوسولی نه... مرد! همین! ). شماره...
-
زبان گل ها
سهشنبه 2 آذر 1395 17:02
در عصر ویکتوریا ( نیمه ی اول قرن نوزده) ، فرستادن پیغام با زبان گل ها از کارها و رفتارهای رایج اجتماعی بود. گویا همگان از رمز و نمادی که گل ها دارند باخبر بودند و پیام های مختلف خود را اعم از عشق و همدلی و حسادت و مردم گریزی و معصومیت و ... را از طریق فرستادن گل های گوناگون به یکدیگر می فهماندند. هر گل نماد احساس و...
-
پلنگ من
پنجشنبه 27 آبان 1395 23:53
نی نی و کوچولو که بودند برایشان لالایی می خواندم. هم لالایی های معمول را ، هم خودم چیزهایی با قافیه ردیف می کردم و می خواندم برایشان. صدام که گرم می شد، بغض می آمد و لالایی با چند قطره اشک نیمه تمام می ماند. خودم هم نمی دانم چرا با گرم شدن گلویم، بغض می کردم و گریه ام می گرفت. پریشب که از صدای اخبارِ وحشی و غیرقابل...
-
دقیقا ... کجایی؟
یکشنبه 23 آبان 1395 00:16
اینایی که توی برنامه ی رسانه ی ملی میگن: مادر و پدرم اهل قزوین هستن ، خودم هم تا دبیرستان قزوین بودم. دانشگاه آزاد قزوین هم درس خوندم. اما خودم اهل تهرانم. تهرانی ام... فازشون چیه دقیقا؟ تازه آقای دکتر اسم و رسم دار هم می باشن! به طرف گفته بودن تُرکی؟ گفته بود.. نه من تهرانی ام. مادر و پدرم تُرک هستن. گفته بودن کجا...
-
گل و دندون
چهارشنبه 19 آبان 1395 21:58
دندانپزشک ها هم می توانند مطب هاشان را به جایی تبدیل کنند که استرس و کلافگی و ترس کمتری به جان خلق الله بریزد. این نمای روبروی بیمارانی است که روی یونیت دندانپزشکی دراز می کشند و از تصور ابزار ترسناک و دردآور و درد و درد و درد، در حال غش و ضعفند. بخش دیگر مطب هم از گلدان های بامبو و کاکتوس و ... پر شده.
-
کفتر کاکل به سر
چهارشنبه 19 آبان 1395 21:45
دارم با پسرک هدیه های آسمان کار می کنم. یک بخشی در مورد شکر نعمات خداست. می گوید همه ی موجودات از نعمتهای خداوند تشکر می کنند. پرندگان با آواز خوش و گنجشک ها با جیک جیک کردن دارند از خدا تشکر می کنند. انسان ها هم باید با استفاده ی صحیح از نعمتهای خدا، کمک کردن به دیگران و یاری کردن آدم های ناتوان و ضعیف، از نعمتهایی...
-
یتیم
چهارشنبه 19 آبان 1395 21:37
دخترک وسط درس دادن و تکرار بقیه دخترها هی گفت: -تیچر...؟ تیچر...؟ گفتم: -وسط درس دادن، حرف نداریم! -چشم! دخترها ی کم سن و سال، با اینکه هی ( چشم ) می گویند، اما زود فراموش می کنند و هی صدات می زنند و هرکدام هم حرف واجب دارند! آخر کلاس گفت: -تیچر ... فیلممو بیارم براتون ببینین؟ -فیلم چی؟ -فیلم خودم تیچر... -خب فیلم چی؟...
-
یکشنبه ی غم انگیز
سهشنبه 18 آبان 1395 20:18
هوا سرد شده. پسرک رو مجبور می کنم که زیر بلوز هاش ، عرقگیر بپوشه. غر می زنه. ادا در میاره. میگه گرمم میشه. میگه تنمو می خاره. اکثر مواقع هم لبه های عرقگیر از پایین لباسش بیرون زده. دو سه روز قبل بهش گفتم: -میدونی ما که بچه بودیم ، وقتی لباسهامون از پایین بیرون می زد و لبه هاش دیده می شد بهمون چی می گفتن؟ -نه... چی می...
-
دوساعت
سهشنبه 18 آبان 1395 19:33
ساعت شش و هفت هشت دقیقه ی صبح امروز از آقای همسر سوال کردم: -میدون سپاه کرج کجاست دقیقا؟ گفت: -سری قبل که بانک دی رفتم...یادته؟ همونجا یادم نبود. چون فکر می کردم بانک ملت رفته بود نه دی. بعدش که سوال کرد (چرا؟ کرج چیکار داری ؟) و ... گفتم: -با دوستام قراره دور هم جمع بشیم. لابلای سوال و جواب ها گفتم که قرار است پارک...
-
شماره ی ناشناس
پنجشنبه 13 آبان 1395 21:40
چندباری یک شماره ی ناشناس در وقت های بی وقت تک زنگ می زد و تمام. قبل ترها این جور شماره ها را می دادم به دوست و خواهرها تا چک کنند ببینند آشنایی چیزی هست یا نه. حوصله ی اینکار را هم نداشتم. اما روی اعصابم بود. خب اگر شماره ام آنقدر راه دستش هست که هی دستش بخورد و تماس برقرار شود، لااقل یک پیام ( ای وای..اشتباهی شماره...
-
اطلاعیه!
سهشنبه 11 آبان 1395 20:18
بدین وسیله شعف و مسرت خود را از ترمیم و تعمیر وبلاگ و رفع خطای ثبت پست، اعلام می نماییم!
-
خور...پف...
سهشنبه 11 آبان 1395 20:17
بهار که خواب آلود و منگ و مست و ملنگیم ، میگیم هوای بهار خواب میاره. الان که از 24 ساعت نصف شو خوابیم، بندازیم گردن چی؟؟؟ هوای پاییز هم خواب میاره؟ مست می کنه؟ گیج میشی؟ چندبار دوست جان سوال کرده : کتاب چی می خونی؟ هربار گفتم: همه ش خوابم. کتاب جدید خوندنم کجا بود؟؟ دیشب دیگه دیدم جوابم خیلی تکراری میشه. گفتم: چگونه...
-
پشمک حاج عبدلله
سهشنبه 11 آبان 1395 20:10
ده ، دوازده روز پیش ، پسرک رو بردم دکتر. سرما خورده بود. با کلی قسم و آیه که: ( معلوم نیست آمپول بده. حالا اگه هم داد، لازمه برات. زود خوب میشی و ...) رفتیم دکتر. آقای دکتر با خوشرویی ِتمام معاینه کرد و آمپول هم داد! همونجا جلوی آقای دکتر قول دادم که خودم توی خونه آمپولش رو بزنم تا خیالش راحت بشه . تمام طول راه برگشتن...
-
قاعده ی بازی
سهشنبه 11 آبان 1395 20:08
چقدر بده که وقتی توی یه جمعی ، ناگهان می بینی از یه نفر دلگیری، دلخوری، ناراحتی، خوشت نمیاد یا حتی بدت میاد، کم کم به این مرض دچار میشی که حرف ها و رفتار و سکنات بقیه ی افراد اون جمع رو هم می بری زیر ذره بین. کم کم هر حرفی برات معنا دار میشه. نیش دار به نظر میاد و فکر می کنی پشت هر شوخی و حرکتی منظوری هست. دیگه تحمل...
-
؟؟؟
جمعه 7 آبان 1395 22:24
دوباره یک مطلب جدید و دوباره خطای ثبت باز هم پست ثبت نشد
-
چرا؟؟
شنبه 1 آبان 1395 22:00
یک متن رو از صبح بارها و بارها ارسال می کنم اما ثبت نمیشه نمیشه... هرچیز دیگه ای ثبت میشه.اون چند خط نمیشه
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 آبان 1395 21:58
-
مامان...خیلی مامان !
دوشنبه 26 مهر 1395 16:46
امسال هم یک گروه تلگرامی داریم با مادرهای کلاس سوم دبستان. همکلاسی های پسرم. خانم معلم از همان اولین جلسه با اولیا، از دادن شماره تلفن و همراهی با گروه تلگرامی ابا کرد. می گفت تجربه ی بدی دارد. گویا مادرهای سال قبل وقت و بی وقت تماس می گرفتند و از شکایت بین بچه های کلاس تا مشکلات بین مادر و فرزند و حتی اختلافات...
-
بنگاه املاک
یکشنبه 25 مهر 1395 12:27
بنگاه ها خوبن. بنگاه های املاک. نه که معتقد باشم آدمایی که بنگاه دارن خوبن. نه. اصلا شاید خوب باشن. شاید بد باشن. کاری به این ندارم. آدماش برام اهمیت ندارن. اما همه ی بنگاه های املاکی که توش گلدون گل دارن، خوبن. خیلی خوب. توی مسیرهای مختلفی که میرم، مدرسه، بانک، خرید، زبان و ... بنگاه های مختلفی می بینم. یه جایی دو سه...
-
مصرف بی رویه... کار خیلی بدیه !!!
جمعه 23 مهر 1395 00:01
یه سری کتابها هست که وقتی می خونی شون یاد وبلاگ خودت و وبلاگ پربازدید دیگران و کتاب های دیگران می افتی. همونا که انگار پرینتهای عجولانه ی درد دل های مردم رو به هم چسبوندن تا با زبان ابتدایی و جملات سطحی و تغییر کاربری!! مثلا زیرکانه و بدون اینکه کسی بفهمه ، تبدیل بشه به یک کتاب بدیع و نو . اونم با کپی پیست جملات کاملا...
-
نیامد
سهشنبه 20 مهر 1395 23:00
-
جلبک
یکشنبه 18 مهر 1395 23:27
بُنشاد سروری به جز اسم زیبا و خاصش هیچ چیز قابل توجه و دوست داشتنی ای در زندگی ندارد. در تمام چهار فصل کتاب، بی اعتنا به قوانین جهان هستی، آدم ها و رفتارهاشان را با بی قیدی خصمانه ای نقد می کند. فرقی نمی کند آدم مورد نظرش مادر و خواهرش است یا پسر شکم گنده ی موفرفری ای که عاشقش شده. او دانشجوی تئاتر است و برای تامین...
-
امان...
یکشنبه 18 مهر 1395 22:20
هی نخواستم چیزی بگویم و غر نزنم. هی خواستم سکوت کنم و به روی خودم نیاورم. اما آخه لامصب... سرما پیرم را در می آورد. از خیلی سال پیش تر سرما دشمنم شده. از پاییزی که پسرجان هنوز یکسالش نشده بود و بیماری ویروسی گرفت و چند روزی توی بیمارستان بستری شد. از ترس و بی تجربگی آنقدر گریه می کردم که دکتر آنکال اطفال مدام مسخره ام...
-
زنده خواهم ماند!
جمعه 16 مهر 1395 23:36
خدا را شکر دو روز است که هوا گرم تر است. من بهترم. دیروز یک جفت پاپوش پشم و پولیشی شبیه پوتین پیدا کردم. حسابی بلند و غیر قابل نفوذ در برابر سرما. به دوستان و خواهرم پیام، همراه عکس آن پاپوش دلبر دادم و گفتم: فکر کنم زمستان امسال زنده خواهم ماند! و... خنده ی حضار !!