-
دخترک مهربان آنتالیایی
دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 18:54
دخترک مهربان ، به جای دمنوش عشق ، از آنتالیا ، برایم عطر هدیه آورد. در جواب سوال بقیه ی دخترکان که: پس دمنو ش عشقت کو؟ جواب داد: -خانوم خودش عشقه!
-
حضرت اردیبهشت
یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 18:21
بهشت زمین ، اردیبهشت ، پارک جهان نما
-
ورود - خروج
یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 18:08
فروشگاه های این سالهای اخیر، یک در برای ورود دارند، یک در برای خروج. قاعدتا برای وارد شدن باید از در ورودی استفاده کنی و برای بیرون رفتن از در خروجی. اصولا بخاطر همین هم صندوق ها را نزدیک در خروجی گذاشته اند تا بعد از تسویه ، از همان در نزدیکت بیرون بروی و با بار و بندیلت، توی دست و پای مشتریانی که داخل می شوند نباشی....
-
دمنوش عشق
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 22:44
دخترک گفت: -خانم از دبی چی براتون سوغاتی بیارم؟ و ریز ریز خندید. بقیه ی دخترکان هم خندیدند. یکی شان گفت: -خانوم..این می خواد بره دبی، ما هم می خواهیم بریم دهات. کلاس منفجر شد از خنده. چند هفته بعد دخترک پرسید: -خانوم از آنتالیا چی براتون سوغاتی بیاریم؟ ریز ریز خندید. دخترکان گفتند: -برو بابا، هربار می گی می خوام برم...
-
شیشه نزدیک تر از سنگ، ندارد خویشی !
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 22:35
توی آشپزخانه داشت لیوان چای اش را می شست. مشغول عکس گرفتن از کتاب راهنمای اساتید شدم. کتاب راهنما را زیراکس کرده اند و فقط برای نیمساعت سرکلاس به تو امانت می دهند. گرم و دلربا احوالپرسی کرد. همیشه می گفت: با آدمها باید مثل بارشیشه رفتار کرد. باید بلد باشی چطوری حرفت را بزنی که بار شیشه نلرزد یا نشکند. توی این مملکت...
-
ببار بارون
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 12:27
شب ها وقت خواب، آدم ها هجوم می آورند به سرت. هرچه نامردترند و وقیح تر، بیشتر و بیشتر نیزه فرو می کند پس چشمت. هرچه می خواهی بیندازی شان ته چاه فراموشی، نمی شود که نمی شود. حرفها و حرکات و مارمولک بازی ها و ترفندهاشان را مرور می کنی و می بینی که خواب از سرت پریده. چهارتا فحش حواله شان می کنی و می چرخی تا در زاویه ای...
-
از دلخوشی ها
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 23:35
یکی از روزهای هفته ی قبل ، کنار همکلاسی های قدیمم بودم. دوتایی و سه تایی با هم آمده بودند. از دو روز قبل کارهایم را سر و سامان داده بودم که روز روزش راحت بنشینم کنارشان. مهمانی نبود. دورهمی بود. خسته نشدم. حس مراقب همه چیز بودن نداشتم. چای شان که تمام می شد هرکس خودش می رفت پای اجاق و چای می ریخت و بر می گشت. وقتی...
-
فیلم ایرانی
شنبه 26 فروردین 1396 13:10
پسرک میگه: -چرا توی همه ی فیلمهای ایرانی مردم گدا و بدبختن و فقیرن و یه عالمه مشکل دارن . یا اگه هم پولدارن، همه بدجنسن و بقیه رو اذیت می کنن و دروغگو هستن و بازهم مشکل دارن؟ چرا مردم توی فیلمای ایرانی شاد نیستن. چرا زندگی هاشون بی مشکل نیست؟ بقول اون جمله ی قصار!! از پاسخ می مانم!
-
قول میدم نیام
پنجشنبه 24 فروردین 1396 23:52
تا کجاها آتو داری عمو که نه اون می تونه بهت چیزی بگه..نه این..نه اونا و نه اینا؟ غلام راستگویی و پایبندی ت به حرفهای مفت خودتیم ! ای تو روحت عکس پفک نمکی !
-
تریاک را آزاد می کنم !
پنجشنبه 24 فروردین 1396 23:48
سیرکی هم به تهران آمده که جدید نیست. هر چهارسال یکبار برنامه دارد. از کودک دختر و پسر چهاریا شش ساله تا زن و مرد دیپلمه و مدعی آزادی کشت خشخاش و فروش تریاک ، آماده برای شکستن دماغ سازمان مللی ها، پدر و دختر ، پیامبر جدید با کتابش و ... همه در آن حضور دارند. درست که خنده دارند. درست که به اوضاع قمر در عقرب و قضا قورتکی...
-
شب بود، سیبیلاتو ندیدم :)
چهارشنبه 23 فروردین 1396 14:14
دخترهای دبیرستانی دهه ی هفتاد ، بعد از جوک های تصویری و متنی روز پدر ، سمت و سوی حرفهاشون رفته بود به مسایل شخصی خودشون. خسته از آنفولانزای بیست روزه و مهمونی و ... دیروقتیِ شب، مشغول خوندن حرفهاشون بودم. یکی از دخترها که سالهاست بار زندگی رو تنهایی به دوش می کشه اسکرین شات یکی از پیام هاش رو فرستاده بود. دوستی بهش...
-
بیرونش کنید
دوشنبه 21 فروردین 1396 20:43
یک موضوعی را در مورد فتواهای متشرعین ِ ... ( نمی دانم چه صفتی برای توصیف کردن شان بکار ببرم. واقعا درمانده ام )، شنیده ام و خوانده ام که خداییش هنوز باورش برایم سخت است. و آن این است که جواز داده اند برای ازدواج با دختر دوساله به بالا. ملاعبه و بوس و کنار به قصد لذت با ااین اطفال به عقد در آمده را حلال اعلام کرده و...
-
از دلتنگی ها... :(
شنبه 19 فروردین 1396 00:15
هم دوره ی دانشگاهی م بعد از چندماه بی خبری و سکوت ، دل تنگم را تنگ تر کرد. بعد از دیدن فوتو بوک پست قبل، توی کانال، پیام داده. خیلی با هم حرف زدیم. خیلی دلم ریش شد. خیلی براش دعا کردم. خدایا خودت قوت و نیرو بده بهش. آمین.
-
فوتو بوک / پرتقال خونی
پنجشنبه 17 فروردین 1396 20:21
هدیه ی مریم گلی عزیز
-
فانوس دریایی
پنجشنبه 17 فروردین 1396 20:05
پسرک هرجا مناره ی سفید مساجد شهرهای جنوبی را می دید با شعف و شادمانی می گفت: -یه فانوس دریایی دیگه. بازم یه فانوس دریایی دیدم. اینجا واقعا جزیره ست! وقتی فهمید اینها مناره ی مسجد هستند، دپرس شد
-
کوری
پنجشنبه 17 فروردین 1396 19:47
خانم دکتر برگه های آزمایشهای رنگارنگ را نگاه کرد. گفت: -چربی هم که داری. -بله . دیدم. -تاری دید داری؟ -نه زل زد و گفت: داری! -ندارم دکتر. -داری. فکر کردم. سعی کردم یادم بیاید. گفتم: -راستش وقتی زیاد به تبلت یا تلویزیون زل می زنم و بعدش جایی رو نگاه می کنم کمی بد می بینم. اما تار نه . چند ثانیه ای طول می کشه تا حالتی...
-
:))
پنجشنبه 17 فروردین 1396 09:19
از اولش هم آدم جنگنده ای نبودم. اهل دنبال حق خودم رفتن و حقم را از حلقوم ملت بیرون کشیدن نبودم. اصولا کدام حق؟ اگر کسی با بازی کردن با دل و روحت سیر می شود بگذار آنقدر بخورد و ببرد تا خفه شود. بلکه دست بردارد از خباثت و پلیدی. بروم تلافی کنم که چه؟ حیوانی بشوم بدتر از او؟ جانوری باشم نکبت تر از او؟ برای بعضی ها هم...
-
شکر
سهشنبه 15 فروردین 1396 00:02
و یکی از نعمتهای بزرگ خدا ، بعد از تمام شدن حماقت ، شامل مرور زمان شدن قضایا هست. چیزی که به تو نشون میده تصمیم درستی گرفتی و خاک عالم به سرت که زودتر این تصمیم رو نگرفتی و خودت رو راحت نکردی.
-
حد ترخص
یکشنبه 13 فروردین 1396 01:35
تابلوی ( حد ترخص) را توی جاده زیاد دیدیم. پسرک پرسید حد ترخص یعنی چی؟ برایش توضیح دادم. گفت: -پس یعنی همین الان که توی راهیم نمازامون شکسته ست ولی وقتی می رسیم خونه ی خودمون نمازامون نشکسته ست؟ همه خندیدیم. -بله. نشکسته ست!
-
بالا بلندِ عشوه گرِ کافر کش
یکشنبه 13 فروردین 1396 01:31
در کنار زیبایی های دریای جنوب و صدف های خوشگلش و زن های بندری و لباس های رنگ رنگی و دلبر و نخل های نازنین، عاشق مساجد اهالی جنوب شدم. نمای بیرونی تماما سفید،مناره به غایت بلند، با ماه نازکی بر سر مناره. عاشق این مساجد تک مناره شدم. -ظاهرا دلیل شرعی و فقهی برای تک مناره بودن مساجد اهل سنت و دو مناره بودن مساجد تشیع...
-
عید ما، نوروز ما...
یکشنبه 13 فروردین 1396 01:12
از دیدن و خواندن جوکهایی که در مورد دید و بازدید عید و عذاب آور بودن مهمانداری و ... گفته می شوند، دلم گرفت. حالم بد شد. از اینکه مهمان به پسته ها پاتک می زند ، شیرینی ها را نیم خورده می گذارد، دستشویی می رود و چاه را پر می کند و ... اگر دل ِ رفت وآمد کردن را نداریم پس این همه پز خرید عید و آجیل و خانه تکانی و غیره...
-
رسم دنیا
یکشنبه 13 فروردین 1396 00:56
تابلوها می گفتند توی اتوبان تهران-قم هستیم. باران به شیشه می زد. بعد از هفت روز سفر و رفتن بی وقفه ، به خانه بر می گشتیم. پسرها از جنوب خوششان آمده بود. درد گردن و دستم کلا محو شده بود. حالم خوب بود. خیلی خوب. پیاده روی های چند ساعته، بدخوابی های سفر، کثیف بودن دستشویی های بین راه ، هیچ کدام از سفر خسته ام نکرد. فلش...
-
رودکی و دوست قدیمی
پنجشنبه 3 فروردین 1396 23:59
دخترک پیام داده و یک عکس فرستاده. عکس از پرتقال خونی و کتابهای دیگر است. زیرش نوشته : (خوشحالی یعنی عیدیت کتاب باشه و خوشحالی یعنی نویسنده ی رمان معروف پرتقال خونی دوست قدیمی مامانت باشه.) دلم قیلی ویلی می رود. هیچ کجای پیام را نمی بینم بجز آنجا که نوشته دوست قدیمی مامانت. فکرم هزار جا می رود. یعنی کی؟ کجا؟ بچه های...
-
مامان... تمام زندگی ام درد می کند !
یکشنبه 22 اسفند 1395 18:09
قبل از هرچیز ، فورا یاد آن عکس می افتم. یاد صورت اخمو و ابروهای درهمت توی عکس. به ترتیب قد، رضاست، عمه است. منم . تویی. چهارتا بچه ی کله فرفری ایستاده ایم کنار باغچه. بهار است شاید. جلوی پایمان گل های همیشه بهار قد کشیده اند. چهارساله ام شاید. خوب نمی دانم. خانه مان هنوز نیمه کاره است. دیوارهای حیاط آجری است. هنوز...
-
زن ها
یکشنبه 15 اسفند 1395 11:45
چند شب قبل به زنهایی که از سالهای دور می شناسم شان نگاه می کردم. چیزی حدود بیست سال است که آنها را می شناسم . در تمام این سال ها سالی چند بار یا چند سال یکبار دیده ام شان . همه تغییر کرده اند. دختر جوانی که تمام فکر و ذکرش تعداد صندل هایش بود و همه را از سیزده سالگی کلکسیون کرده و هنوز نگه داشته، تمام موهای جلوی...
-
باران نیمه ی اسفند
یکشنبه 15 اسفند 1395 11:25
دیشب پسرجان آمده بود جلوی موسسه زبان دنبالم. آقای پدرش خسته بود و این کاررا سپرده بود به او . کلاه کاپشنش را کشیده بود روی سرش و شانه های لباسش نم برداشته بود از بارن شبانگاهی . پسرجان کیف می کند وقتهایی که مرد حسابش می کنند و کارهای مردانه را به او می سپرند. هوای آفتابی و بهاری روز تبدیل شده بود به باران شلاقی و تند...
-
اسفند قشنگ
چهارشنبه 11 اسفند 1395 15:23
خوب شد اسفند مثل همیشه ی خودش شد. نیمه بهاری و نیمه گرم و نیمه دلبر. نه اصلا تمام دلبر. آنقدر که تا تاریکی بچرخی توی خیابان ها و حوض های ماهی را نگاه کنی. تخم مرغ های رنگی را و گلدان های پامچال را و سرما نرنجاندت. خوب است هرچیزی مثل خودش باشد. مثل خود خوش. اصلا ادای یک چیز دیگر را درآوردن خوب نیست. حال بهم زن است....
-
نیدل
یکشنبه 8 اسفند 1395 23:18
نیدل تراپی می دانید چیست؟ امیدوارم هیچ وقت لازم نباشد که بدانید. می گویند یک سوزن به لطافت و ملاحت و مهربانی سوزن های طب سوزنی دارد. درد زیادی هم ندارد. یکی دو روز بعد از نیدل تراپی هم اندکی سنگینی توی موضع احساس می کنید. اما تجربه ی یک آدم لوس و نازک نارنجی و نق نقو را هم بشنوید: سوزنش کأنهم میخ طویله است ، فرو می...
-
شعر
یکشنبه 8 اسفند 1395 23:09
هدیه ی مهربانی مریم عزیز
-
مورد آلفا
دوشنبه 2 اسفند 1395 00:37
هفته ی قبل دوتا انگشت دستم سخاوتمندانه ، تا نصف انگشت، رفت توی رغن داغ. به همین سادگی. شیرجوش چدنی تا نیمه پر از روغن داغ قل قل بود. دلم خواسته بود برای اهالی پیراشکی گوشت درست کنم. انگار هرچه عاجز تر و ناکار تر می شوم، بیشتر قصد می کنم که کارهای هیجان انگیزتر بکنم! لبه ی خمیر برگشته بود روی خودش . خواستم برش گردانم...