از قرار آدم بیخود می کند توی صورت کسی بخندد و بهش روی زیادی بدهد.
دخترک پیام می دهد:
-خانوم یه شعر نوشتم. میشه اشکالاتش رو رفع کنین. می خوام بفرستمش برای مسابقه.
شعرش کمتر از آهنگ و وزن اتل متل توتوله ست . مسابقه هه ، غزل می خواهد در حد محمدعلی بهمنی و ترانه های افشین یداللهی!! قانع نمی شود که اشکالات را درست کند. در نهایت باید شعری بسازی که کلا مال خودت است نه او . همین را می گویی.اما باز حرف خودش را می زند.
چند شب قبل دوباره پیام داده:
-خانوم..میشه خنده دار ترین خوابی که دیدین رو برام تعریف کنین؟ لطفا مثل داستان باشه. یعنی بشه فرستادش توی مسابقه ی ادبی!!!
گفتم:
-قربان سرت بروم من.... من کلا تا همین الان خواب خنده داری ندیدم!!
بلاکش کنم آیا؟؟
سلام!
یه مدت کم محلی کنین خودش مزاحمتو کم میکنه!
وبلاگ خوبی دارین...
موفق و شاد باشین
سلام


ممنون از راه کارتون
ممنون از محبت تون