پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خاطراتی از نوع دوربین توی کانال کولر

صدای سرفه ی پسرک از توی تختش می آید. بهش قرص سرماخوردگی دادم و فرستادمش بخوابد. بماند که یکساعت  همه جا چرخید و چرخید تا رفت توی تخت. آقای پدرش سوال کرد:

-بهش دارو دادی؟

-بله. دادم. این سرفه ها مال لخت بیرون رفتناشه. توی حیاط مدرسه بدون کاپشن و کلاه  میره. فقط با یه پلیور بافتنی می چرخه.

پر سوال نگاهم می کند. می گویم:

-از خودش سوال می کنم که توی حیاط مدرسه کاپشن و کلاه داری یا نه، میگه بله می پوشم. اما وقتی عکسهای کانال مدرسه رو می بینیم یا عکسهایی که خانومشون از فعالیتهای روزانه ی بچه ها توی تلگرام میذاره، می بینم که با یه پلیور توی حیاطه. مخصوصا هرچی هوا سردتره، انگار اجبار دارن که برن توی حیاط.

برادربزرگه، می خندد. از اینکه تلگرام شده بلای جان دانش آموزها و مثل یک جاسوس عمل می کند ریز ریز می خندد. آقای پدرشان  نیز!

می گویم:

-بهش میگم که عکساتو توی تلگرام مدرسه دیدم. اما باز هم حرف گوش نمیده.

هردو می خندند. ادامه می دهم:

-طفلی نسل قبل از اینا که با دوربین خیالی معلم ها توی کانال کولر می ترسیدند و هرچی ما و  معلم می گفتیم گوش می دادن.

برادر بزرگه می گوید:

-اگه بدونی چقدر از این دوربین توی کانال کولر می ترسیدم و چقدر ازش متنفر بودم. فکر می کردم معلم مون توی تموم اتاق های دوربین مخفی داره. حرات نداشتم تکون بخورم. آخ که چه بی عقل بودیم ما.آخ آخ آخ... حالا این بچه ها از تلگرام که حی و حاضره نمی ترسن.

می گویم:

- آقای دکتر روانشناس مهد شون ، توی جلسه ی معارفه ی مهد، چند سال قبل گفت((  اگه معلم بچه گفت توی کانال کولر دوربین گذاشتم و بچه رو ترسوند، شما مخالفت کنید. به بچه بگین واقعیت نداره. وگرنه بچه فکر می کنه که والدین من بلد نیستن منو کنترل کنن. قدرت ندارن منو تربیت کنن و متوسل میشن به دوربین خیالی معلم. و عوامل بیرونی همیشه براشون پررنگ تر از قدرت تربیت والدین میشه. پس خودتون، خودتونو پررنگ کنید. نذارین عقاید فسیل شده و غلط نسل های قبل بچه هاتونو تخریب کنه و به شما بی اعتماد بشن .))

من هم دوربین و موربین رو تو ذهنش از بین بردم . بدون دوربین تربیتش کردم. والله همون نسل دوربینی بهتر و محتاط تر بار اومدن. ببین اینو..از هیچی نمی ترسه. هی سرک می کشه اینور و اونور. اووووف اسباب بازی ها رو ببین. ببین!!!


( دوهفته است که افتاده به جان اسباب بازی های بیچاره. همه را با پیچ گوشتی باز کرده. همه را . آرمیچرهاشان را در آورده و با دوتا سیم نازک آرمیچر ها را می چرخاند. یا یک مقوای نازک  چند پرّه جلوی دماغک آرمیچر، پنکه درست می کند. هواپیما درست می کند. طرح ترافیک راه اندازی می کند.اووووووووووووف..راه که می روی روی فرش،  پیچ های ریز ریز و سیم های سبز و قرمز و آبی به پایت می چسبد. دیشب برادر بزرگه دوتا کیسه ی بزرگ زباله از اسباب بازی های تخریب شده جمع کرد تا بیندازیم دور. کلی اسباب بازی که بعضی ها مال بچگی های برادرجانش است.کلا خاطره بازی و یادگاری توی مرامش نیست).

آقای پدرش قاه قاه می خندد. می گوید:

-فکر کن بهش می گفتی معلمش توی کانال کولر دوربین گذاشته و می بیندش. باور می کرد؟؟

گفتم:

-معلومه که نه. می رفت دل و روده ی کانالو می کشید بیرون. آرمیچر وصل می کرد بهش. خودش دوربین می گذاشت توی خونه ی همسایه. اطلاعات جعلی می داد به معلمش.

دارند قهقهه می زنند. صدای سرفه اش دوباره می آید. یک لیوان آب می برم. سرش را می بوسم.برمی گردم و همراهشان می خندم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.