-
بی تو بر می گردم
چهارشنبه 8 مهر 1394 23:52
بخش های خبری این روزها آنقدر درد و غم دارد که دلت می خواهد اصلا تلویزیون توی خانه نداشته باشی. همیشه فکر می کردم خبر جنگ های داخلی، آوارگان جنگی، پناهجویان، جنایات وحشیانه ی داعش، طوفان ها، سیل های مهیب و ... بدترین چیزهایی بودند که من توی خبرها می دیدم و روحم را پریشان می کرد. همیشه فکر می کردم چرا باید اینقدر وابسته...
-
فوتو شعر
چهارشنبه 8 مهر 1394 00:39
-
فوتو شعر
چهارشنبه 8 مهر 1394 00:39
-
فوتو شعر
چهارشنبه 8 مهر 1394 00:37
-
نهضت
چهارشنبه 8 مهر 1394 00:24
یک نهضت 21 روزه را شروع کرده ام. دیشب برای چند تا دوست اعتراف کردمش. امروز روز چهارم بود. اعتراف می کنم که یوخده زیرآبی رفتم. خدا می بخشدم آیا؟؟
-
همیشه باهاتم
سهشنبه 7 مهر 1394 17:46
پیرمرد و پیرزنی که قبلا در موردشون حرف زده بودم
-
دل خوشی های کوچولو
سهشنبه 7 مهر 1394 17:41
-
گلدون تازه
سهشنبه 7 مهر 1394 17:39
بالاخره کاشته و جابجا شدن
-
حلال
دوشنبه 6 مهر 1394 23:32
جلسه ی قبل بهنوش مشکوک نگاهم کرد و وقتی چشمم توی چشمش افتاد انگشت حلقه ی دستش را نشان داد و چیزی زیر لب گفت که نفهمیدم. یا چشم و ابرو سوال کردم که یعنی چی؟ دوباره دستش را نشان داد و دور انگشت حلقه اش یک انگشتر فرضی را چرخاند. فکر کردم مثل همیشه به انگشترهای من اشاره می کند. انگشتر خودم را نشان دادم. گفت نه. دوباره...
-
آبرو داری
یکشنبه 5 مهر 1394 19:16
امروز دین و زندگی درس دادم. روبروی دخترهای سال سومی ایستادم و از هدف آفرینش و انواع هدایت و دو حجتی که بر آدمیزاد نهاده شده، برایشان حرف زدم. دخترها خمیازه می کشیدند. یکی دو تا رفتند آبی به صورت شان بزنند و برگردند. دخترها قول دادند خوب درس بخوانند تا مثل سال سومی های پارسال که درس دین و زندگی شان پاس نشد، نشوند. سال...
-
فراموشی
شنبه 4 مهر 1394 16:19
از همان روزی که آقای همسایه فوت کرد، یک پیرمرد مو سفید می آید در واحد ما را می زند و کمی من من می کند و بعد عذر خواهی می کند و می رود. دوباره در می زند و سوال می کند و عذر خواهی می کند و می رود. هر روز پسرها در را باز می کردند. امروز توی ساعتی که هنوز توی خانه بودم، با شنیدن صدای آرام تق تق در، احتمال دادم که یکی از...
-
سرزنش
جمعه 3 مهر 1394 23:47
شاعران گروه های شعری در ذم حاجیان شکم گنده ی پولداری که هر سال و به ویژه امسال به مکه رفته اند، شعر می گویند و زنده زنده و تازه از تنور در آمده می فرستند برای هم گروهی ها. برخی می خندند و مسخره می کنند. برخی مرحبا گویان تایید می کنند و چند تا فحش هم نثار اعقاب و اسلاف حاجیان می کنند و برخی هشدار می دهند که بس کنید....
-
سفر
جمعه 3 مهر 1394 23:23
بچه که بودم کمتر پیش می آمد که روز اول مهر را مدرسه باشیم. بابا حسابی اهل سفر و گشت و گذار بود . تابستان ها و عید نوروز.. معمولا در سفر بودیم. برای همین اول مهر جزو عادات مألوف مان نبود. برعکس بچگی ماها، بچه هایم همیشه اول مهر مدرسه بودند. هرسال. هر مهر. امسال دل زدیم به دریا و بچه ها را هم با ساختار شکنی مهرانه! رودر...
-
مسافر ابدی
سهشنبه 31 شهریور 1394 00:37
از طبقه ی پایین مدام صدای گریه می آید. صدای (وای ..وای..وای..). صدای ( برادرم...سالارم..سرورم...). صدای ( خاله تو نمی تونی منو درک کنی.. خاله ..نمی تونی درکم کنی..خاله نمی تونی درکم کنی...).صدای ضجه های نامفهوم. صدای ناله های شوریده. صدای شیون. صدای عزا. آقای طبقه ی پایینی به رحمت خدا رفته. طبقه ی پایینی ها دو هفته...
-
دختر دایی جان
دوشنبه 30 شهریور 1394 16:07
دکتر بعد از معاینه های پس از عمل ، توصیه ی اکید کرده که همه ی خواهر ها، دختر خاله ها، دختردایی ها، دختر عموها و نوه های دختر طرف مادری و پدری باید سریعا چکاپ شوند و از سلامت سینه شان مطمئن . اخطار داده که این ژن گردن کلفت که از دو طرف داریم، باید در مراحل اولیه شناسایی و درمان شود. خواهر سومی با خنده گفت: -دکترا الکی...
-
آهوی دشت زنگاری
دوشنبه 30 شهریور 1394 16:06
نمی دانم این هم جزو خوشبختی های کوچک یک مادر محسوب می شود یا نه؟ پسرهایم عاشق ترانه های دهه شصت شده اند. (مدیونید فکر کنید آقای پدرشان مدام توی ماشین از این دست ترانه ها به خورد گوش شان داده است ). یک فلش دارند پر از آهنگ های هایده و مهستی و معین و ویگن و مرتضی و شهرام شب پره و مارتیک و شماعی زاده و ... . به نوبت فلش...
-
چراغ های رابطه تاریکند
دوشنبه 30 شهریور 1394 16:06
روبوسی کرد و گفت: -هر رابطه ای رو می شه از همون جایی که بریدی دوباره به هم وصل کن. هر رابطه ای رو. با لبخند مضحکم نگاهش کردم. گفتم: -از اونایی که ( من رشته ی محبت تو پاره می کنم..شاید گره زده به تو نزدیکتر شوم)؟ -حالا شعر معر نخون برام. خلاصه هیچ وقت برای دوباره شروع کردن یه رابطه ی بریده شده دیر نیست. دیدی که شد....
-
دلتنگی
دوشنبه 30 شهریور 1394 16:05
هرّه و کرّه کردن به موزاییک های سنگ قبر و جیش های نورانی و دختردایی های سالم و عاری از بیماری ، روزم را پر می کند. کوری و کری ام را همراهی می کند. توی کلاس زبان چشم هایم دو دو می زند. تلویزیون مدام دارد برنامه های هشدار دهنده پخش می کند و لعنتی هی دارد یادم می اندازد که : احمق جان، او همینجاست. بیخ گوشَت. حالا تو هی...
-
دو توتی خوش وقت
دوشنبه 30 شهریور 1394 16:00
امروز خمیر جادویی درست کردم و هی ورز دادم و هی ورز دادم و به ریش عصب های آسیب دیده ی دست و گردنم خندیدم و برای پسرها پیتزا درست کردم. آمدند به کالباس های پنیردار ناخنک زدند. قربان صدقه ام رفتند و زیر جلکی گفتند که برای خوردن سهمیه ی پیتزای آقای پدرشان که خیلی اهل پیتزا خوردن نیست، داوطلب هستند. البته این شکمو بازی ها...
-
تابستون
دوشنبه 30 شهریور 1394 15:59
از تابستون خیر ندیدم والله. اسمش تابستونه اما عین تموم روزهای هفته رو هی صبحها رفتم بیرون و برگشتم و دوباره ظهر رفتم بیرون و برگشتم. یک روز درمیون هم عصر ها رفتم بیرون و برگشتم. بدین ترتیب میزان تردد من در فصل عزیز تابستون که مدارس تعطیله و فصل استراحت مامانا و معلماست، از نه ماه تحصیلی بیشتر شد. پسرک رو تقریبا هرروز...
-
لاله ندارد، اما عشق ...چرا، دارد !
دوشنبه 30 شهریور 1394 15:58
یک جایی هم هست که اسمش عشق است. خود خودش عشق. دوطرف خیابان اصلی اش عشق فروشی است . بجای مغازه های لباس و کیف و کفش فروشی، بجای رستوران های لوکس، بجای بلور و کریستال فروشی های ژیگولی، هر مغازه اش فقط عشق می فروشد، فقط عشق می فروشد! جایی که من از هیجان و اشتیاق لاک تمام ناخن هایم را می خراشم و تماما پاک می شوند. جایی که...
-
اندر مکالمات خانوم همسایه
دوشنبه 30 شهریور 1394 15:57
خانومای همسایه لطف دارن. هروقت دور هم جمع می شیم، از اخلاق و رفتار پسرا تعریف می کنن. منم لبخند می زنم و تشکر می کنم. آی دلم می خواد بگم..آی دلم می خواد بگم که: وقتی این دوتا با هم دعواشون میشه.... نه بی خیال. چیزی نمیگم! اینم پیام یکی شون :
-
رجیم
دوشنبه 30 شهریور 1394 15:57
- م خیلی ساله که داره کالری غذاها و شیرینی ها و میوه ها و خوراکی ها رو می شمره. از آجیل عید بگیر تا سحری و افطاری ماه رمضون، همه رو اول از نطر کالری اسکن می کنه و بعد از شمردن میزان کالریش، یه دونه می خوره. با عذاب وجدان بسیار! انواع و اقسام رژیم های افراطی و سالم و ناسالم رو روی خودش امتحان کرده. ورزش هم می کنه. شبها...
-
پاچه گیرون
دوشنبه 30 شهریور 1394 15:56
امروز از آن روزهاست که پاچه ی همه را میگیرم. مهسا دیروز جلوی پله های ورودی کلاس می گفت: هروقت از سفر برمی گردد تا یه هفته این حال را دارد و کسی نباید بیاید طرفش. و همانا نمی دانستم عنقریب من نیز به آن دچار خواهم شد. -صبحانه ی پسرها با پاچه گیری تمامِ مادر مهربان شان سپری شد. -توی خیابان یک زن خیلی چاق و مسن چادری را...
-
شخصیت بیچاره
دوشنبه 30 شهریور 1394 15:55
دخترک دو سه جلسه قبل کلید کرد روی کتابهای مجازی. روی یکی از نویسنده های این دست کتابها. روی خوب بودن کتابهای مجازی نسبت به کتابهای چاپی،( چون همه چی رو قشنگگگگگگ برات توضیح میدن و گمراهت نمی کنن). موضوع درس سرگرمی های اینترنت بود. مزایا و معایبش. تیچر برای هر درسی از تجربیات واقعی خودمان می پرسد و ما با زبان الکن و...
-
هیچ وقت یه ایرانی رو تهدید نکن !
شنبه 28 شهریور 1394 10:45
صبح دل انگیزی با صدای فریادهای ترسناک پسرک از خواب پریدم. هول کرده و هراسان ، دویدم سمت هال. مچ پای آسیب دیده ام تیر کشید. تا برسم بهش هزار فکرو خیال آمد توی سرم. پسرک روی مبل دراز کشیده بود.دستش را روی چشمش گرفته بود و داشت فریاد می کشید. پسربزرگه هم بالای سرش ایستاده بود. آرام و با هزارسلام صلوات دستش را برداشتم تا...
-
عقد کنون میری، نرقص
پنجشنبه 26 شهریور 1394 19:52
- آدم بلند بشود برود عقد کنان همکار جیگر طلایش و با دو تا همکار دیگرش بگوید و بخندد و ای... حالا قری هم بدهد آن وسط و بعد بین مهمان های نشسته دور میزها ، تیچر زبانش را ببیند که لبخند به لب دارد تماشایش می کند. بعد که ببینی اش، سریع نگاهش را بگرداند و مثلا رد گم کند که (ندیدمت بابا) باید بروی جلو و با خودش و مامانش...
-
باران آخر تابستان
پنجشنبه 26 شهریور 1394 19:36
ناگهان می بارد. نوارهای نقره ای آسمان را به زمین وصل می کند. تا بیایی بایستی کنار پنجره و نگاهش کنی و خوش خوشانت بشود، باریدنش تمام می شود . خیابانی که آسفالتِ خاک گرفته اش، لکه لکه سیاه شده، سریع خشک می شود و دوباره آسفالتی خاکی کف خیابان می چسبد. اخبار هشدار می دهد که باد و باران شدید در راه است. که عابران تهرانی...
-
گردش دونفره
دوشنبه 23 شهریور 1394 16:42
تازگی ها یک پیر مرد را توی خیابان مان می بینم که همسرش را با خودش به گردش می برد. بیشتر وقتها از پنجره دیده ام شان. یک بار هم از پنجره ی ماشین پسرم نشانشان داد و گفت: -مامان این آقاهه رو دیدی؟ همیشه من می بینمش که زنشو می بره بیرون گردش. خیلی انسان فداکاریه... نه؟ تاییدش کردم. همسر پیرمرد یک زن مسن با مانتوی گل گلی...
-
یعنی چه!!!!
دوشنبه 23 شهریور 1394 16:33
فکر می کنم عاقبت کار ه اینجا برسه که کلا بلاگفا رو ترک کنم و بیام اینجا مستقر بشم. بس که بلاگفا جور و جفا رو به حد اعلا رسونده و صبر و قرار از ما ربوده!!! یک روز حافطه شو از دست میده. یه روز مورد حمله قرار می گیره. یه روز در به رومون می بنده. نشد که!