پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

فراموشی

از همان روزی که آقای همسایه فوت کرد، یک پیرمرد مو سفید می آید در واحد ما را می زند و کمی من من می کند و بعد عذر خواهی می کند و می رود. دوباره در می زند و سوال می کند و عذر خواهی می کند و می رود.
هر روز پسرها در را باز می کردند. امروز توی ساعتی که هنوز توی خانه بودم، با شنیدن صدای آرام تق تق در، احتمال دادم که یکی از بچه های ساختمان صبح مدرسه نرفته و آمده سراغ پسرک که بروند بازی کنند. از چشمی پیرمرد را دیدم. چادر رنگی ام را کشیدم سرم و در را باز کردم.
نگاه لرزان و خجولش را پس زدم و توضیح دادم که اشتباهی در زده و باید یک طبقه پایین تر برود. کلی عذرخواهی کرد . در را بستم. بعد از یکی دو ثانیه باز صدای در آمد. پیرمرد بود:
-یه طبقه برم پایین؟
با دست پایین را نشان می داد.
-برم پایین؟ خونه مون اونجاست؟ پایین برم؟
صبر کردم تا برود پایین و صدای باز و بسته شدن در طبقه ی پایین شنیده شد.
فکر کردم، می شود روزی فراموش کنم چه کسانی را دوست داشته ام؟ یا از چه کسانی رنجیده ام؟ یا متنفر بوده ام؟
بعید نیست!



-دیوار بیرونی و داخلی حیاط، ساختمان روبرویی،ساختمان کناری، همه جا پر از بنرهای بزرگ تسلیت است. حس بدی با خودش دارد.

نظرات 1 + ارسال نظر
مریم گلی یکشنبه 5 مهر 1394 ساعت 14:26

این رسم پرده زدن خیلی نفرت انگیزه به جای اینکه مرحمی باشه به دل صاحب عزا بیشتر آتیش به دل خودشون میزنه و دور و وری هارو پر از غم و غصه میکنه ... بهتره به جاش بیشتر به صاحب عزا سر بزنن


چی بگم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.