-
ابرها
دوشنبه 16 فروردین 1395 00:23
ابرها آنقدر نزدیک به زمین بازیگوشی می کردند که جز نگاه کردن و غرق لذت بهشتی شدن، کاری ازت بر نمی آمد. بغض کرده بودم و نم اشک نمی گذاشت با تمام وجودم ابرهای پنبه ای رو نگاه کنم. گفتم: -تا کی باید چشم بدوونیم که می آییم توی این هوا نفس می کشیم و دیگه از آلودگی و سرب و دوده نمی ترسیم؟ تا کی؟ گفت: -انشالله میشه. ناامید...
-
سوغات سیستان
دوشنبه 16 فروردین 1395 00:06
شاگردم برایم سوغاتی های جانان آورد از دیار سیستان کشک زابلی آچار زابلی شکلات زنجبیلی چطوری بگم چقدر ذوق کردم ؟
-
مصور از دو روز سفر به دیار
یکشنبه 15 فروردین 1395 23:57
مداد عزیز و دوست داشتنی مان برج بلند آجری قابوس بن وشمگیر پیش به سوی سیزده بدر مجبور بودیم..متوجهید؟ مجبور بودیم توی اون بارون و سیلاب و پس از باران خزه های دلبرانه
-
رییس
سهشنبه 10 فروردین 1395 00:45
اصلا اعتقاد ندارم تربیتی که خرجم شده درست و بی نقص بوده. اصلا هم اعتقاد ندارم و نخواهم داشت تربیتی که خودم دارم خرج پسرهایم می کنم صحیح و بی نقص است. هرچند هم که روش خودم را برتر از اطرافیان بدانم اما بازهم خرده انصافی در من هست که باور داشته باشم اشتباهات و نواقص زیادی در راه و رسمم هست. اما به شدت اعتقاد دارم که...
-
شغل جدیدم چاپ و توزیع تقویم های خانوادگی !!
سهشنبه 10 فروردین 1395 00:14
من مجبور شدم دوتا تقویم دیگه درست کنم برای پسرها آقای پدرشون هم گفت: برای منم درست کن
-
مهربانی های یک دوست نازنین کتابخوان
سهشنبه 10 فروردین 1395 00:04
قرار نیست همه ی آدمها را از نزدیک ببینی تا محبت شان به جانت بنشیند و دنیا را جای بهتری برای زندگی کند. آدمهایی که نه دیده ای شان و نه صدایشان را شنیده ای، محبت شان طوری قابل لمس و دلنشین می شود که نمی توانی حس خوبت را تماما بیان کنی. یکی دختر دریا از انزلی و یکی مثل نسرین گل و لعیای مهربان از مشهد، یا تارای اهواز که...
-
روزهامو خودم ساختم :)
شنبه 7 فروردین 1395 19:27
واس خودم تقویم درست کردم کلی مشتری پیدا کرد پسرک تقویم رومیزی شو آورده با سخاوت تقدیم من می کنه و میگه: -ببین من حاضرم تقویم چاپی و آماده و قشنگمو بهت بدم..بجاش این تقویم نقاشی بچگونه و غیر حرفه ای و خط خطی تو بگیرم. بخاطر خودت میگم. بیا عوضش کنیم!!
-
تولدم مبارک
شنبه 7 فروردین 1395 19:20
-
نعمت خدا
شنبه 7 فروردین 1395 13:24
هنوز هم هستند کسانی که توی عروسی، میان می پرسن: -جوجه ها رو نمی خورین دیگه؟ -نه عزیزم... و بعد دیس رو بر می دارن و توی ظرفی که از خونه همراه آوردن خالی می کنن و لبخند ملیحی می زنن و میگن: -حیفه... نعمت خدا حروم میشه! و بعدتر... بغل دستیت دیس پلو رو جلو هل میده و میگه : -اینم اضافه ست. کلا دست نخورده ست -دست نخورده ست...
-
shift+delet
جمعه 6 فروردین 1395 09:50
وقتی کار رسید به مسخره کردن خانواده ت (همسر و بچه هات، پدر و مادرت، خواهرات) و علایقت و حتی تحصیلاتتون، دیگه وقتشه. میگه : کاری نداره بابا. فقط shift+delet البته که تو هم می تونی انگشت کنی توی سوراخ جسم و روح و اعتقادات عهد عتیقش و خانواده و دودمانش رو به باد بکشی. که خوب هم می تونی. اما... اما... مگه تو هم مثل اون...
-
مصاحبه
پنجشنبه 5 فروردین 1395 02:36
اگر مایل یودید ، مصاحبه با نشر شادان را از اینجا بخوانید. مصاجبه متن مصاحبه را در ادامه ی مطلب بخوانید به بهانه چاپ رمان «پشت کوچههای تردید» نخستین اثر سرکار خانم پروانه سراوانی در انتشارات شادان، گفتوگویی صمیمی با ایشان انجام دادهایم تا شما را بیشتر با این نویسنده آشنا کنیم. این گفتوگوی جذاب و خواندنی را از دست...
-
چهل سالگی
چهارشنبه 4 فروردین 1395 23:18
تصورم از چهل سالگی ترس آور بود. همیشه. فکر می کردم یک زن چهل ساله باید بنشیند و روزهای باقی مانده ی عمرش را بشمارد و هی یکی یکی تارهای سفید موهایش را توی آینه با حسرت نگاه کند و هر بار زنگ در را می زنند، کلی نوه و عروس و داماد وارد خانه می شوند و .... فکر می کردم زن چهل ساله آنقدر غرغرو می شود ...آنقدر بهانه گیری می...
-
عید دیدنی
سهشنبه 3 فروردین 1395 22:25
شب قبل یک گروه ده دوازده نفره اعم از زن و مرد و جوا ن و مسن و کوچولو تشریف آوردند عید دیدنی . توی 45 دقیقه ای که منزل ما بودند، به اندازه ی هشت سال جنگ تحمیلی ( دفاع مقدس)، بلاانقطاع، همدیگر را تیرباران نمودند. نسبت فامیلی شان قوم شوهر و عروس و داماد بود. خواهرشوهرها به عروس تکه می انداختند. عروس هم زبان تیز نشان می...
-
چهل
جمعه 28 اسفند 1394 00:15
دارم فکر می کنم که چرا این یکی دو ساله، برخلاف تمام سالهای عمرم تا بحال، شلوغی و ازدحام مردم نفسم را می گیرد. چرا تاب نمی آورم که توی خیابانهای شلوغ راه بروم و بساط دستفروش ها را نگاه کنم. چرا وقتی پسرها پا شل می کنند تا تماشا کنند، دست شان را می کشم تا زودتر از شلوغی فرار کنم. چرا دوست ندارم روزها بیرون بروم و...
-
دختر های گلم
سهشنبه 25 اسفند 1394 23:05
مگر می شود که نفس گیر ترین تصویر دنیارا ببینی و با دیگران شریکش نشوی؟ دخترم قد کشیده.ایشان مادر گلهای تازه کاشته شده ی چند پست قبل هستند. دخترها در مطبخ خالی و تمیز...خیلی تمیز :)) سایه ها می دانند که چه خانه تکانی ای است... ( با اجازه ی سهراب جان)
-
خانه تکانی همچنان to be continue ....
سهشنبه 25 اسفند 1394 23:00
کسی می تونه بگه چرا این فرایند نچسب و دوست نداشتنی تموم شدنی نیست؟؟؟ چرا از شکلی به شکل دیگه درمیاد و وقتی فکر می کنی دیگه تموم... باز یه کاری از اونطرف سر بالا میاره و میگه : دالی... ؟ این تصویر فقط تلفات تمیزکاری اتاق اولاد ذکور و فقط بخش مربوط به پسرک هستن. به قدر تموم ما و همسایه هامون ، کار داشت! بازار مکاره وسط...
-
شیوای مهربان
سهشنبه 25 اسفند 1394 22:36
یک روز دوشنبه باشد. تو مشغول کارهای تمام نشدنی خانه تکانی باشی. تلفنت زنگ بخورد. پیش شماره ی شمال را ببینی . نشناسی و با خودت بگویی: یکی از خواهر ها؟ یکی از دوستها؟ کی؟ بعد صدایی جوان...خیلی جوان. نه، جوان نه. نوجوان!! تاکید می کنم، نوجوان ، با تو حرف بزند و بگوید که شیوا جان پورنگ است از شمال زیبا به تو زنگ زده تا...
-
گلکاری
شنبه 22 اسفند 1394 19:43
وسط هیری ویری خونه تکونی و آشفتگی خونه و همه جا، گلکاری دم عیدی حسابی می چسبه. بسه دیگه هرچی ریشه دووندین توی آب. حالا بیایین مولکولهای خاک رو لمس کنین. مانا باشین آمین
-
خداکند که بمانی...
پنجشنبه 20 اسفند 1394 18:22
این طفلی ها سه روز افتاده بودند روی زمین. هرچه به در و دیوار زدم کسی نجات شان نداد. امروز صبح دیدم یک مسلمانی برداشته و همانجا که افتاده بودند، کاشته شان. از صبح تا الان من و پسرها هی می ایستیم پشت پنجره و با لذت نگاهشان می کنیم. میدانم که ریشه هاشان سه روز هوا خورده و احتمال خشک شدن شان خیلی بیشتر از احتمال پاگرفتن...
-
امحای 31 تن میوه ی خارجکی
پنجشنبه 20 اسفند 1394 18:10
کلی میوه ی تیشان فیشان و کلاس بالا و بالاشهری پسند و گرون گرون و از آب گذشته و سر سفره ی از ما بهترون نشسته ، امحا شد. قاچاق بودند. فی الواقع قاچاقی وارد شده بودند. کاری نداریم که خوردن میوه ای به نام دراگون (اژدها) و ... و ... جیز می باشد چون گرون بوده است، اما نمی شد اون میوه ها رو به مرکزی، موسسه ای، جایی، کسانی که...
-
باغچه ام را کشت
دوشنبه 17 اسفند 1394 09:36
اگر کسی برای باغچه گریه گند دیوانه است؟ اگر دلش برای درختی که ده سال قبل همراه شوهرش توی باغچه کاشته و آبش داده و از بلند بالا شدنش کیف کرده، دیوانه است؟ اگر دلش پر بزند برای هر ساقه ی علفی که بی تاب در باد خم و راست می شود ؛ دیوانه است؟ اگر .... روز درختکاری درخت بکارید. بی وجدان ها..لااقل شاهکار های مهندسی و هنری...
-
خونه تکونی چی است؟؟؟ :)
دوشنبه 17 اسفند 1394 00:00
کمپین های مدل به مدل رو دیدین؟ کمپین ِ( نه به گوسفند قربونی کُنون عید قربون) (نه به ماهی قرمز عید نوروز) این سال ها هم که (نه به سبزه ی گندم و عدس و ماش و ... عید نوروز...) آسفالت شدیم بس که پیام های فرت فرت در مورد سبزه و ماهی میاد از گروه های مختلف فرهنگی و غیر فرهنگی... عاقا ما که اهل کمپین بازی نیستیم. اما عایا......
-
تیشه ناسیونال
شنبه 15 اسفند 1394 11:03
یکی از دخترهای سال دومی گفت: -خانوم عید دارم میرم زاهدان. سوغاتی چی براتون بیارم؟ با لبخند پر از شیطنت گفتم: -آچار بیار با چشم های گشاد ده گفت: -خانوووم.... شما میدونی آچار چیه؟ -بله. استفاده هم می کنم. الانم آچارم تموم شده. آچار بیار خندیدیم. گفت: -خانم کشک زابلی هم بیارم؟ -نه. کشک دارم. نمی خوام. همون آچار گفت: چشم...
-
خرید رمان پرتقال خونی
پنجشنبه 13 اسفند 1394 19:48
برای خرید رمان پرتقال خونی می توانید با شماره های زیر تماس بگیرید: نشر آموت: خرید تلفنی کتاب 66496923 66499105 09360355401 خرید صد هزار تومان به بالا ارسال رایگان/ سراسر ایران یا از طریق پخش ققنوس تهیه فرمایید: پخش ققنوس وارد قسمت جستجو شده. اسم کتاب را سرچ کنید و ...
-
خوب بخون
پنجشنبه 13 اسفند 1394 13:45
خاله جلوی یخچال چاقالو یشان ایستاده بود. دو تا یخچال داشتند. یکی معمولی مثل همه ی یخچال ها. مثل یخچال ما. یکی هم چاق و گنده. دیده بودم که سطل بزرگ شیر را تویش می گذاشتند.در یخچال را بست و گفت: -بخونش ساکت ماندم. -بخون دیگه مجله را گرفتم جلوی صورتم و خواندم. یک شعر برای مادربزرگ گفته بودم. توی مجله بود. بی بی صفحه ی...
-
پرتقال جان خونی در خبرگزاری مهر
چهارشنبه 12 اسفند 1394 13:18
خبر انتشار پرتقال خونی در خبرگزاری مهر اینجا
-
دخترهای سبز
سهشنبه 11 اسفند 1394 21:51
رو به آفتاب می نشانم شان، شاید دوست داشته باشند برنزه باشند. اینقدر سفید ِسفید ِ پنیری هم خوب نیست دیگر. رنگ از رخ شان پریده در بی نوری زمستان.
-
اعتراف عاشقانه
سهشنبه 11 اسفند 1394 19:44
زنی که یک کتاب نارنجی را مثل جان، به خودش چسبانده بود و توی BRT تا جای مناسبی برای ایستادن، پیدا می کرد، طوری که مجبور نباشد دستش را به میله بگیرد، لای کتاب را باز می کرد و چند صفحه می خواند و لبخند می زد و باز هم لای کتاب را باز می کرد و چند صفحه می خواند و ذوق ته چشم هایش غروب رو به تاریکی رفته را روشن می کرد، همانی...
-
روزهای بدو بدو
سهشنبه 11 اسفند 1394 13:10
از این سرهر تا اون سر شهر حتی از این شهر به اون شهر ... خستگی زیاد داره ، اما لذت بخشه. من از خرید خسته نمیشم. از خرید عید اصلا و ابدا خسته نمیشم. خیلی هم عاشقشم هوا هم که بهاری باشه و دلچسب.... چه شود ! بله!
-
وقتی بهار میاد
سهشنبه 11 اسفند 1394 13:06
یکی از دخترها یک شاخه پر از شکوفه آورده گذاشته روی میز، توی دفتر دبیران میگم: چرا این شاخه ی پر از شکوفه رو شکوندی؟ دلت اومد؟ گفت: -خانوم...داداشم داشت شاخه ها ی درختای باغ مونو هرس می کرد. این شاخه جزو اضافی ها بود. من نشکوندمش. -این وقت سال ، اونم با شاخه های پر شکوفه، هیشکی درخت هرس نمی کنه ها!!! خلاصه بهار اینجوری...