-
آدینه
دوشنبه 21 دی 1394 01:05
پسرک یک کتاب کمک درسی دارد به اسم آدینه ، که آخر هفته به خانه می آورد و یک بخش را حل می کند. هر بخش شامل املا، جمله سازی، علوم و ریاضی است. چند هفته قبل سوالی را نشانم داد. حروف در هم ریخته را باید مرتب می کرد و یک کلمه می ساخت. به نظرش سخت بود. از من کمک می خواست. کلمه ی اول سریع ساخته شد. اما دو کلمه ی بعد را هرچه...
-
پشت کوچه های تردید
یکشنبه 20 دی 1394 11:42
جلدشو ببین #پشت_کوچه_های_تردید #پروانه_سراوانی #نشرشادان
-
جیره ی زمستان
چهارشنبه 16 دی 1394 12:29
اینم سهمیه ی زمستون امسال کتابای آلبا دسس پدس رو خیلی سال قبل به لطف فریده جانم ، خوندم. همیشه دلم خواسته که خودم کتابا رو داشته باشم باز هم به لطف فریده جانم، مجموعه ش تقریبا گردآوری شد. دفترچه ی ممنوع و عذاب وجدان و از طرف او ، کتابایی بود که دلم می رفت براشون
-
باز هم تبلیغ :)
پنجشنبه 10 دی 1394 11:48
-
دشمن ندارم
پنجشنبه 10 دی 1394 11:28
پسرک موقع دیدت کارتون پاندای کونگ فوکار برگشت و گفت: -مامان اینقدر بدم میاد از این دوستایی که الکی باهات دوست واقعی میشن و بعد از پشت بهت خنجر می زنن. گفتم: -یعنی مثلا چیکار می کنن؟ با اندوهی محسوس در صورتش گفت: -مثلا با تو دوستن ولی میرن با دشمنات همکاری می کنن باعث میشن تو شکست بخوری. خیلی بده نه؟ -آره عزیزم. خیلی...
-
عاشقتم
چهارشنبه 9 دی 1394 15:20
خب... تو همینجایی. همینجا کنار رگ گردن من. کنار خود خود من. آنقدر نزدیک که گاهی باورم نمی شود. مرا از نخ های دست و پایم می گیری..بالای پاتیل روغن داغ نگه می داری. بخار روغن که می سوزاندم... قلبم که فشرده می شود، نفسم که بند می آید، بالا می کشی مرا. می گذاری گوشه ای بیفتم و نفس نفس بزنم و تلاش کنم تپش قلب کشنده ام را...
-
کم توقع نازنین
چهارشنبه 9 دی 1394 00:19
داماد فرموده : -دختر باید کارمند باشد. حقوق خوبی داشته باشد. تحصیلات تکمیلی داشته باشد. خانه داشته باشد. ماشین داشته باشد. پدر و مادرش هم جهیزیه ی توپی به او بدهند. توقع عروسی خوب نداشته باشد. او را پرسیدند: -پس پدر و مادر ترا وظیفه چه باشد؟ نه آیا لااقل هزینه ی یک جشن عروسی؟ داماد فرموده: -همین که این همه سال زحمت...
-
آمین
دوشنبه 7 دی 1394 00:21
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی این روزها آماده ی انفجارم.. مثل یک مخزن گاز توی یک کلاس تاریک
-
اضافی هایت را باید بتراشم!
پنجشنبه 3 دی 1394 19:58
پسرک سرماخورده. بردیمش دکتر. دکتر وزنش کرد. با کاپشن و ژاکت بافتنی و شلوار گرم کن زیر شلوار جین و پوتین هاش ، روی وزنه ی دکتر شد 33. دکتر گفت خب یک کیلو هم برای لباسات کم کنم. میشی 32. بعد رو کرد به من: -اضافه وزن داره! گفتم: واقعا؟ -بله. برای بچه ای که آخرای هشت سالگیه خیلی زیاده. اضافه وزنه. گفتم: -خب دکتر... قدش...
-
پشت کوچه های تردید
پنجشنبه 3 دی 1394 16:52
پشت کوچه های تردید پروانه سراوانی نشر شادان - فعلا همین عکس رو برای معرفی دارم. نمی دونم جلد کتاب هم همینه یا نه - کتاب هنوز توزیع نشده
-
صنم و رفیع
پنجشنبه 3 دی 1394 16:46
یک خبر خوب رمانم با عنوان ( پشت کوچه های تردید ) با نشر شادان داره بیرون میاد. اگر خواننده ی داستان صنم و رفیع بودین و دوستش داشتین، الان می تونین بصورت کتاب چاپ شده داشته باشین ش. #پشت_کوچه_های_تردید #پروانه_سراوانی #نشرشادان می تونید در اینستاگرام شادان، معرفی کتاب رو ببینید.
-
بزرگترهای نت باز
سهشنبه 1 دی 1394 14:09
مینا دیشب یک عکس فرستاد. بابا پشت میز کامپیوترنشسته بود. یک میز قهوه ای. نوشتم: -میز بابا که آبیه. قهوه ای از کجا اومد؟ نوشت: -اومدن خونه ی ما. دوباره نوشت: -این همه کمپین راه انداختن که شب یلدا از فضای مجازی بیایید بیرون و دیدن برگترهاتون برید و دور هم جمع باشین. ما بزرگترامونو کشوندیم خونه ی خودمون. والله یکی باید...
-
یلدا
سهشنبه 1 دی 1394 14:00
یلدای 94 یه نفر هم هست که قبل چیده شدن میز ، ناخنک می زنه! موقع عکس گرفتن هم ناخنک می زنه!
-
یلدا
دوشنبه 30 آذر 1394 13:02
یلدا زن چشم سیاهی ست که عاشق تو شده شب ها بیدار مانده و انتظار دیدارت را خیال بافته، روزها راه رفته و گرمی آغوشت را روی بستر برگ های ریخته بر زمین ، قدم زده یلدا تا ابد عاشق توست، با بوسه هایی به طعم نارنج های زمستان در خیابان های بارانی!
-
دکترکلاسمون!
دوشنبه 30 آذر 1394 00:36
فائزه از شاگرد زرنگهای سال دومی است. امروز کاپشنش را کشیده بود سرش و خوابیده بود. با خودم گفتم این هم چشم خورد! بعد از اینکه درس تمام شد، سرش را بالا آورد و یواشکی اطراف را نگاه کرد. گفتم: -ساعت خواب! موهایش یک وری ریخته بود توی صورتش. گفت: -نه خانوم خواب نبودم. -مریضی؟ حالت بده؟ -نه خانوم.. -مشکلی هست؟ منم تعجب کردم...
-
باغ بهشت
دوشنبه 30 آذر 1394 00:08
یک سری بچه های از همه جا رانده از همه جا مانده را آورده اند به این مدرسه، بچه هایی که نه معدل دارند نه انگیزه ای برای درس خواندن.مدارس دولتی از ثبت نامشان سرباز زده اند و اینها مانده اند روی دست اداره. معرفی شده اند اینجا و ... بیشتر شبیه بچه های دارالتأدیب هستند که برای مجازات و تنبیه شدن آنها را به مدرسه فرستاده...
-
یعنی چیکارم داشت؟
جمعه 27 آذر 1394 19:02
سه شنبه توی کلاس حسابداری گاز گرفته شدم! بخاری دیواری کلاس که از سال قبل مشکل اساسی دارد و سرویس اساسی نشده و گازش باعث منگی دخترها می شود، خدمت من هم رسید. پارسال هم کلی شاکی شده بودم بابت از بوی گاز. امسال نیز. اما مدام وعده به (درست میشه و ...) داده شدیم. سرم را روی دفتر نمره پایین می بردم که نمره بگذارم، اما وقتی...
-
به چشم هایم نگاه نکن
جمعه 27 آذر 1394 16:46
امسال یک شاگرد کم شنوا دارم. ظاهرا سمعک پشت گوشش می گذارد. به ماها گفته بودند که او اصلا دوست ندارد کسی این موضوع را بفهمد و به آن اشاره کند. اصلا هم دوست ندارد کسی بخاطر کم شنوایی اش توجه خاص تری به او بکند و وقت بیشتری برایش بگذارد. برای همین هم در درس های عمومی که نیاز به شنیدن و حرف زدن دارد، نمره های پایینی دارد....
-
دلخوشی
پنجشنبه 26 آذر 1394 21:37
دلخوشی های کوچک زندگی دلخوشی سنجاب کوچولوی مامانش خدا می دونه چندبار نوک تیز پوست های فندق توی اتاق خواب پسرها کف پای منو زخمی کرده. حالا هی بهشون بگو توی آشپزخونه فندق بشکنید و بخورید. توی اتاق ها نبرید!
-
سرگرمی
پنجشنبه 26 آذر 1394 21:34
سرگرمی این روزهای سرد
-
کبوتر بچه بودم
پنجشنبه 26 آذر 1394 21:32
قرار بود یا کریم بشوند. اما هیچ وقت نشدند. لابد زنده شدن، قسمت شان نبوده. از 4 ماه قبل تا الان، هنوز هم همین شکلی هستند.
-
بخاطر تو خم می شوم عزیزم...
سهشنبه 24 آذر 1394 19:41
این روزها ، صبح ها خم می شوم تا جوراب پسر بزرگه را پایش کنم. روی شلوارگرم کنش محکم کنم. پاچه ی شلوارمدرسه اش را به پای گچ گرفته اش بکشم و کمکش کنم تا شلوار رابالا بکشد. خم می شوم تاپوتین های ساق بلند پسرک را پایش کنم. بندهای بدجنسش را که به قول خودش ( اصلا هم خوب بسته نمی شوند)ٰ برایش ببندم. این روزها ظهرها هم خم می...
-
شادی من گم شده است
سهشنبه 24 آذر 1394 19:41
دوتا خواهرشوهردارم. یکی شان عادت دارد همیشه ی خدا، شبکه ی خبر نگاه کند. بعدها که ماهواره ای شد، پیله کرد به VOA. سال ها قبل، هروقت می دیدی ش می گفت: -همین فردا آمریکا حمله می کنه. بخدا که حمله می کنه.اخبارشون داشت میگفت که نهایتا تا هفته ی دیگه حمله میکنن.چیکارکنیم؟باز حتما مثل قدیما که پدر مادرامون تعریف می کردن،...
-
نیجی...
سهشنبه 24 آذر 1394 19:20
سفیر، کاردار یا نمیدانم هرچی نیجریه را به وزارت امور خارجه احضار کرده اند تا بهش هشدار بدهند که : اوهوی... چرا توی مملکت شما این هم هآدم کشته شده؟ چرا این همه آدم آزار دیده؟ کاش توی نیجریه هم یک نفر از کله گنده های ایرانی را احضارمی کردند و ازش می پرسیدند: اوهوی... چرا هوای شهر شما اینقدر آلوده است که وقتی نفس می کشی...
-
تمام نمی شود که...
چهارشنبه 18 آذر 1394 22:07
هربار گریه می کنم فکر می کنم غدد اشکی ام دیگر این بار از کار خواهند افتاد، بس که ویر ویر اشک می دود توی صورتم و داغی شان رد می اندازد روی گونه هایم. بس که شر شر می بارد و سیلاب راه می اندازد.اما هربار با هر اتفاق تازه، انگار اشکها از جایی لامکان، با منبعی نامحدود؛ دوباره پیداشان می شود . به پای بلند آبی ات نگاه می کنم...
-
روز برفی آذر
دوشنبه 16 آذر 1394 15:09
و ... آشِ روز برفی
-
فیزیک نداشت
دوشنبه 16 آذر 1394 00:40
گروه خواهرون: - فلانی...تا کی هستی؟ کی برمیگردی؟ -فردا غروب برمی گردم.. -نه..بمون..کم موندی.. -نمیشه. باید برم. سه شنبه شیمی دارم -هر هر هر... فیزیک نداری؟ -هر هر هر... کوفت ...بیشششششوووور... منظورش از شیمی ، شیمی درمانی است. از دوهفته یک بار به هر هفته یکبار تبدیل شده. خودت مراقبش باش. لطفا !
-
علوم انسانی ام آرزوست!
دوشنبه 16 آذر 1394 00:17
ثبت نام علوم انسانی در مدارس دولتی ممنوع شد. اگر متقاضی تحصیل در این رشته می باشید، به مدارس فرهنگِ گوینده ی واژه ی حروم لقمه، مراجعه فرمایید.
-
ثبت ملی لواشم آرزوست!
دوشنبه 16 آذر 1394 00:12
مولانای رومی را که سپردیم به ترک ها ، ابن سینا را به قزاق ها، ابو سعید ابی الخیر را به افغان ها، خواجه نصیرالدین طوسی را به اهالی باکو..تا برای خودشان ثبت ملی کنند و پزش را بدهند. همین لواش را هم که بتوانیم ثبت ملی کنیم، آن هم نه فقط برای ایران بلکه در شورایی مرکب از کشورهای چهارگانه ی ترکیه و ایران و آذربایجان و...
-
الهام
یکشنبه 15 آذر 1394 14:41
به حس ششمم بار دیگر ایمان آوردم. به عبارتی تجدید بیعت کردم. ظهر که از مدرسه برگشتم، هنوز لباسهام رو کاملا عوض نکرده بودم، فکری شدم که: (چرا من شعر آییینی جدید ندارم؟ واقعا چرا ندارم؟ باید در اولین فرصت یک چندگانه ی آیینی و مناسبتی برای عاشورا بنویسم). * بعد از تعویض لباس و دست و رو شستن و ... ناهارم رو گذاشتم و با...