پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اقای دکترمون

پسرک  از دیروز یکسره دارد دندان  مت بیچاره را می تراشد و پر می کند و جارو برقی توی دهانش می گذارد!

آقای دکتر به لوله ی ساکشن گفت جارو برقی ، تا فضا را دوستانه کند و حالا پسرک مدام جارو برقی می اندازد توی دهان بسته ی مت!!!


-آقای دکتر و دو تا خانم دستیارش ، بالای سر پارسا بودند. به من هم گفتند روبروی یونیت بایستم که پسرک مرا ببیند و نگران نشود. .  دکتر آمپول بی حسی را زیر صندلی قایم کرد . با یک دستش چشم پارسا را پوشاند و با دست دیگرش آمپول را زد و مدام هم گفت : (اون اسپری بی حسی را بده من بزنم به دندون این پسر باحال که دردش نگیره! ) فکر می کرد اگر بگوید دارم روی دندانت اسپری می کنم پسرک از درد سوزن، متوجه آمپول نمی شود.

در حین کار ، دکتر و دو تا خانم مدام عددها را از یک تا ده شمردند. عمدا اشتباه می شمردند ( بعد از سه چیه؟ هشت؟ نه... نه... شما بلد نیستی. بعد از سه ، دوازده میاد. نه ... نه... میشه چهار. شما بلد نیستی).تلاش شان برای بازی اعداد برای من خنده دار بود. اما پارسا با چشم های باریک شده و نگاه جدی ، شاهد بازی شان بود. هر آن منتظر بودم که ساکشن را از توی دهانش بیرون بکشد و بگوید: ( آقای دکتر میشه کارت رو زودتر تموم کنی. من حوصله ی این بچه بازی ها رو ندارم!! )



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.