پسرک یک کتاب کمک درسی دارد به اسم آدینه ، که آخر هفته به خانه می آورد و یک بخش را حل می کند. هر بخش شامل املا، جمله سازی، علوم و ریاضی است.
چند هفته قبل سوالی را نشانم داد. حروف در هم ریخته را باید مرتب می کرد و یک کلمه می ساخت. به نظرش سخت بود. از من کمک می خواست.
کلمه ی اول سریع ساخته شد. اما دو کلمه ی بعد را هرچه فکر کردم به دهنم نرسید. آنقدر حروف را بالا پایین کردم و سرو ته به هم چسباندم که خسته شدم و بالاخره گفتم:
-مامان ..به نطرم خنده دار و شوخی میاد، اما غیر از این کلمه نمی تونم چیزدیگه ای با این حروف بسازم. میشه (گاری توسی). کلمه ی آخرم نمی دونم چی میشه. جاشو خالی بذار.
خندید اما همان (گاری توسی) را توی کادر نوشت و آدینه اش را گذاشت توی کیفش که ببرد مدرسه.
هفته ی بعد که دوباره آدینه را به خانه آورد، اصلاحات معلم را نشانم داد:
گاری توسی در واقع (راستگویی ) بود. و کلمه ی آخر که نتوانسته بودم بسازمش، (نمی فروخت) بود.
پسرک به من می خندید. خیلی زیاد!
مادرنابغه..
سلام
ممنون.لطف دارین
آمین