-
دستگاه گوارش
جمعه 5 مرداد 1397 11:17
پدر دچار شکم روش مزمن شده و طی چند ماه وزن زیادی از دست داده . درمان عجیبی برایش در نظر گرفته اند که سوابقش در ایران چندان موفقیت آمیز نیست و آلمان گزینه ی مناسبی برای انجام آن است . پسر در دنیای محدود و انسان گریز خود، همراه پدر می شود . تنفر از همه چیز و همه کس، ویژگی بارز شخصیتی پسر است . با این رویکرد، راهی آلمان...
-
نوازش
چهارشنبه 3 مرداد 1397 18:32
و من می میرم برای همکلاسی های بیست و هفت سال پیشم که این روزها با صداهای زنانه و پخته شان، دلم را می نوازند. پشت در اتاق عمل، توی خیابان، توی مطبخ،در مطب دندانپزشکی ، صبح، ظهر ، عصر ، غروب، شب !
-
عشقِ خل وضعی
چهارشنبه 3 مرداد 1397 18:28
هرجا، توی فیلم و سریال، توی گفتگوی روزمره ی مردم، هر جا اسم پرتقال می شنیدم، بند دلم می لرزید. تمام پرتقال های دنیا مال من بود انگار. صاحب باغ پرتقال بودم انگار . خدا نمی کرد روی تکه کارتن پشت وانت میوه فروش های زمستان، عبارت ( پرتقال خونی) می دیدم، دلم غنج می رفت. گلستان را که می شنوم یا جایی روی سردر مکانی یا بخشی...
-
از من برو ای وحشت فزاینده
چهارشنبه 3 مرداد 1397 08:27
برای خالی شدن از این ترس بی پیر، شب ها راه می روم..راه می روم...راه می روم. دویدن کار من نیست با این استخوان ها و مفاصل قراضه، وگرنه حسابی می دویدم. روزها کتاب می خوانم،می خوانم، می خوانم، گاهی می نویسم... گاهی! زیاد که بنویسم، می بینم بی اختیار ترا نوشته ام. * از من برو ای وحشت فزاینده .
-
این خیابان سرعت گیر ندارد
چهارشنبه 3 مرداد 1397 08:24
در سرزمینی که مردها توقع دارند زن ها جای گاز آشپزخانه را بلد باشند نه گاز ماشین، شهره تنها راننده ی تاکسیِ زن کرمانشاه است . دست انداز خیابان ها را رد می کند و مسافر می زند و باکش نیست که مردان رگ بادکرده ی فامیل به خونش تشنه اند . راننده بودن را به زندگی مشترک ترجیح داده و مرد آلامدِ با کلاس زندگی اش را با زنان لنز...
-
دروغ هایِ کوچکِ بزرگ
سهشنبه 2 مرداد 1397 13:09
مادر و پدرهایی که در منطقه ی ساحلی پیریوی استرالیا زندگی می کنند درگیر آمادگی جشن سالانه ی مدرسه اند. ورود یک مادر مجرد و پسر کوچکش بهانه ای است برای مرور زندگی برخی از این پدر و مادرها، با توجهی ویژه به زندگی چهار زن . رابطه ی بین این زنها در هم پیچیده است. در جایگاهی آنها با هم دوست یا رقیب هستند، همسر سابق و همسر...
-
هر روز برق قطع می شود. هر روز برق قطع می شود. هر روز برق قطع می شود.
شنبه 30 تیر 1397 16:22
بعد از تزریق بی حسی، برق قطع شد. ماندم روی یونیت دندانپزشکی و دو دندانی که یکی پر کردنی بود و دیگری عصب کشی می خواست . دکتر گفت نگران نباشم، هم یونیت شارژ دارد هم موتور برق دارند. با شارژ یونیت، پمپ آب دستگاه کار نمی کرد . موتور برق را روشن کردند.باز هم آب، توی دستگاه راه نیفتاد . بوی تند احتراق بنزین و دود سیاه ناشی...
-
درمان با خیالپردازی
جمعه 29 تیر 1397 21:52
فروشگاه صندل و دمپایی نیکتا ، خالی شده. یک بنر بزرگ زده اند روی در شیشه ای یکسره ی مغازه. " بزودی در این مکان ارزانسرای پارچه فروشی افتتاح می گردد " چند روز گذشت تا خیالم متوجه تاثیر این جمله در روحم شود . بهانه پیدا کردم برای خیالپردازی . شاید یکسال، شاید دوسال بعد، این خیالپردازی را جایی ببینید و بخوانید.
-
رژ قرمز
جمعه 29 تیر 1397 14:18
مجموعه ای از بیست و دو داستان کوتاه با درون مایه ی رابطه های انسانی ، بالاخص روابط همسران و عشاق . آدمهای داستان های سیامک گلشیری ، سرگردان و پادرهوا هستند . از تنهایی درونی رنج می برند و از برقراری رابطه با همسر، معشوق و همسایه، ناتوان اند. گاهی آنقدر عاشقتند که از جاده ی انصاف دور می افتند و هر حرکت کوچک معشوق را...
-
حال و هوای عجیب در توکیو
جمعه 29 تیر 1397 14:14
اتسکیکو ایرادی در ریختن ساکه و سایر نوشیدنی ها برای همنشینش در کافه نمی بیند، اما سنسه، بشدت معتقد است که ریختن نوشیدنی برای همنشین، کاری بشدت مردانه است و هیچ بانویی نباید آن را انجام دهد. ارتباط بین یک زن چهل ساله که تازه پا به میان سالی گذاشته و رابطه ی جدی ای در زندگی ندارد با مردی که دوران کهولت را سپری می کند،...
-
بابای دخترها
پنجشنبه 28 تیر 1397 23:29
چند روز قبل هم اتاقی هایش گفته بودند: -آقای فلانی... دخترهات رو دیدی چشمات باز شدن. روحیه ات خیلی بالا رفت ، ها. ماشالله داری خوب میشی. راست می گفتند، امروز چشم هایش یکساعت تمام باز بودند. من عین یکساعت تماشایش می کردم .
-
یعقوبم من
پنجشنبه 28 تیر 1397 23:26
پیامبر نیستم ، اما این روزها حال یعقوب را خوب می فهمم . برخلاف یعقوب چشم انتظاری هم ندارم . اصلا می ترسم از منتظر بودن . ته این انتظار هیچ چیز خوبی نیست . از بُعد دیگری به یعقوب نزدیکم . می فهمم که سفید شدن چشم از فرط گریه یعنی چه . سفید شدند چشم هام بس که به هربهانه ی با ربط و بی ربطی ، هی خیس شد و تار شد و سیلاب...
-
سایبانی بهتر از تو نبود و نیست
پنجشنبه 28 تیر 1397 23:22
مرخصش کردند . عمل را بی فایده دیدند و توصیه ی نیم بند و از سرواکنی به شیمی درمانی کردند. متاستاز لعنتی چهارنعل دارد همه جا را می گیرد. چشم هایم کورند بس که گریه می کنم این روزها. روی صندلی عقب دراز کشیده و سرش را روی پای من گذاشته . هزار کیلو مرد، مچاله شده روی نصف صندلی عقب . زیر دنده ها ، جایی که یا کبد است یا بخشی...
-
"جمع پریشان " یک عبارت متناقض است
چهارشنبه 27 تیر 1397 20:45
پنج تایی کنارش می ایستیم. می خندد. عکس می گیریم. لبخند می زند. برای مامان حرف می زند، فیلم می گیریم. یکی بیخ گوشش چیزی را یادآوری می کند. می خندد. -نخندون منو . سینه ام درد می گیره . بیرون می آییم. نه... بیرون مان می کنند. -وقت ملاات تموم شده. خانم چندبار تذکر بدم؟ بفرمایید بیرون. وقت ملاقات تمامه. در فضای بیرونی، دور...
-
پسر دلسوز مادر
جمعه 22 تیر 1397 21:32
پسرک مدام دنبال ردپای اشک توی صورتم می گردد. تا صدای فین فین ، سرفه یا آه یا هر صدایی از سمت من بشنود، بدو بدو می آید و دستمال کاغذی می آورد . -بیا اینو بگیر. لازمت میشه. -نمی خوام. نیاز ندارم. -چرا داری. خودت نمی دونی. من می دونم الان گریه ت می گیره. توی گریه هم حوصله نداری شایدم خجالت بکشی بری دستمال کاغذی بیاری....
-
خودزنی از جنس خاطره
جمعه 22 تیر 1397 21:25
پنج ساله بودم؟ چهارساله؟ نمی دانم... همینقدر یادم هست که قدم به بالای ران تو می رسید ، که سوار موتور بودی. دو هفته می رفتی و نبودی. چند روز می آمدی و دوباره می رفتی. اسم آنجای کوفتیِ دور، مرز بود. مرز شوروی . با موتور می رفتی؟ نمی دانم... آن همه راه را می شد با موتور رفت؟ نمی دانم... جلوی در باید خداحافظی می کردیم. خم...
-
پدر کوهی است که حق ندارد پایین بریزد
پنجشنبه 21 تیر 1397 20:33
برای دومین بار در دوماه اخیر ، خیابانهای دراز و داغ تهران را گز می کنم تا برسم به تختی که مرد نحیف و مچاله ی دردمندم را ببینم. مرد بزرگ زندگی ام . خود زندگی ام. مردی که از کودکی با اخمش می مردم و از ناراضی بودنش از خودم مثل مرگ می ترسیدم . مردی که دکترهای بی دست و پا ، گردن کج می کنند و از درمانش ابراز عجز می کنند ....
-
از حواشی کلسترول و تری گلیسرید و کبد چرب
شنبه 16 تیر 1397 23:14
دوم دبیرستان بودم، آرزو می گفت مامانش نیمرو را بدون روغن درست می کند. مطمئن بودم واقعیت ندارد . آخر نیمرو بدون روغن؟ مگر ممکن بود؟اصولا تخم مرغ توی روغن؛ اسمش نیمروست. بدون روغن که اسمش هم مشکل دار می شود!! این روزها خورش بادمجان درست می کنم بدون روغن . بادمجان ورقه شده را توی قابلمه ی دربسته، تف می دهم. برمی گردانم و...
-
ادبیات
شنبه 16 تیر 1397 23:01
یک موسسه خصوصی به واسطه ی آشنایی یکی از همکاران مدرسه ، به من پیشنهاد آموزش روان خوانی و معنی روان حافظ را داد. تلاقی این موضوع با چند اتفاق خوب واقعا برایم هیجان انگیز بود. برای مصاحبه رفتم. موسسه در آخرین طبقه ی یک ساختمان چهارطبقه ی بدون آسانسور ، با راه پله های تاریک و تنگ و هول برانگیز بود. خب از همینجا معلوم است...
-
این مدلی :))
شنبه 16 تیر 1397 22:39
سلام دوست قدیمی واقعیت اینه که از پشتکارت خیلی خوشم میاد . حتی وقتی بی خبری طولانی میشه، بشدت نگران میشم. الانا بیشتر در مورد کبد چرب می دونم و طبعا نگران تر میشم. در حقیقت از اینکه منتظر می مونم خنده م می گیره. چقدر خوبه که یک دختر خوشگل و نازنین و معصوم بیاد و روزهای آدمو رنگی کنه . بشی مامانش، بشی باباش. بشه...
-
به سپیدی یک رویا
پنجشنبه 14 تیر 1397 15:24
ماجرای سفر فاطمه ی معصومه یکی از خواهران امام رضا از مدینه به مرو ، دستمایه ی نگارش این رمان است . بعد از شهادت امام موسی کاظم(ع) ، گروهی که به ظاهر از دوستان و معتمدین امام بودند ، از پس دادن اموالی که از خمس و زکات و ... نزدشان بود به امام رضا (ع) خودداری می کنند و از اطاعت ولی امر در خصوص پس دادن اموال ،سرپیچی می...
-
گزارش جلسه ی نقد ( به سپیدی یک رویا) در سایت کتاب نیستان
یکشنبه 3 تیر 1397 09:22
مشروح جلسه ی نقد را اینجا ببینید . نکته: - خیلی جالب و مهیج است که تمام گفتگوها پیاده شده اند . حتی جملات و مطالبی که بو د و نبودش در گزارش چندان ضروری نیست . - یکی از حاضران در مورد بازنویسی زندگی آدمهای مهم در تاریخ معاصر سوال پرسید. ایشان معتقد بودند در زمینه ی تاریخ معاصر هیچ کتاب و مرجعی موجود نیست. پاسخ شنید که:...
-
استوری گرافی :)
جمعه 1 تیر 1397 14:19
استوری های سرکار خانم فاطمه سلیمانی ، نویسنده ی کتاب ( به سپیدی یک رویا)
-
جلسه ی نقد کتاب (به سپیدی یک رویا)
جمعه 1 تیر 1397 13:50
خبر جلسه ی نقد را اینجا و اینجا ( گزارش تصویری ) ببینید نقد کتاب : پروانه سراوانی ، با اشاره به شیوه امروزی داستان نویسی گفت: داستان سرایی و غصه پردازی از ابتدای زندگی بشر، یکی از علایق مهم و اساسی انسان بوده است که می توان نشان آن را در نگاره ها بر روی دیواره های غار مشاهده کرد. داستان های بسیاری در آثار ادبی ثبت شده...
-
که هم ناگفته می دانی و هم ناخوانده می خوانی...
پنجشنبه 31 خرداد 1397 08:11
هرچقدر هم که ندیده بگیرمش، باز هم وجود دارد. هست. پرقدرت و سفت و سخت ایستاده توی مغزم. شب های اول گیج بودم. معنی اش را نمی فهمیدم. می گفتم: من که خوبم. کارهایم که وی روال افتاده . حتی نگرانی ام قابل کنترل است. پس به کدام دلیل و علت؟ یادم بود که سه سال قبل هم همین ترس و وحشت و کابوس ها را تجربه کرده بودم. سه سال پیش هم...
-
کاردرست کی بودی تو؟
یکشنبه 27 خرداد 1397 13:42
چهار بار آخری که بسته ای رو پست کردم، تعرفه ی ارسال پستی، 12 هزار تومن بود. با توجه به حباب !!! قیمت ها و گرانی های روانی!!! ( مدیونید فکر کنید واقعی ان...همه روانی و حباب هستن!! ) ، حدس زدم بین هزار تا دو هزارتومن اضافه شده باشه. گرچه آخرین بسته رو اردیبهشت ماه، با همین تعرفه ی 12 هزارتومنی پست کرده بودم. همیشه پول...
-
دکتر نون زنش را بیشتر از مصدق دوست دارد
چهارشنبه 23 خرداد 1397 20:20
تم داستان ( دکتر نون ...) از سویی عاشقانه ای ماتم زده است که در بستر خیانت سیاسی روایت می شود و از سویی دیگر سیاست زدگی محض است که در عاشقانگی یک زوج از جوانی تا پیری را در بر می گیرد . دکتر نون قوم و خویش و هوادار مصدق بود . بعد از نخست وزیری ، معاون و مشاور مصدق می شود . سپس کودتا اتفاق می افتد و دکتر نون با تله ی...
-
نشانه ای برای گول زننده ی کودک
چهارشنبه 23 خرداد 1397 01:02
با خودش یک قرآن آورده بود. هدیه بود. یکی از همکارانش به چند نفر قرآن هدیه داده بود. هنوز کیسه را باز نکرده، تصمیم گرفتم قرآن را برای پسرک کنار بگذارم. مدتی قبل تر از من خواسته بود یکی از قرآنهای کتابخانه را به او بدهم. طرح جلدش به غایت دلبر و زیبا بود. طوری که شیطان رجیم وجودم ، از دادنش به پسرک پشیمان شد. پسرک با...
-
یه چیزایی خوندنی نیست
دوشنبه 21 خرداد 1397 00:42
چیزی که تازگی رسم شده برایم این است: می نویسم. می نویسم. می نویسم. بعد حذف می کنم. بلاگ اسکای چرک نویس دارد . یعنی اگر پشیمان شدی می توانی حذفیاتت را برگردانی. اما سراغ چرک نویس هم می روم و بدون دوباره خواندن چیزهایی که نوشته بودم، حذف دایمش می کنم. حرفهایی هست که حتما باید نوشته شوند.اما حتما نباید خوانده شوند. راه...
-
شُکراٌ لِلّه
جمعه 18 خرداد 1397 01:02
باید صبر کنم این دوتا بخوابند تا دوخط بنویسم. نمی خوابند. باید صبر کنم این دوتا بخوابند تا دو خط بخوانم. نمی خوابند. نه تنها نمی خوابند ، بلکه، توی سرو کله ی هم می زنند و سر و صدا می کنند و دعوایشان می شود. اعتراض کنم؟ می کنم. داد هم می زنم. دعوا هم می کنم. چه می شنوم؟ -باید خدا رو شکر کنی که دوتا بچه ی سالم داری که...