-
چه عنوانی بنویسم که گریه ام نگیرد ؟
چهارشنبه 22 فروردین 1397 23:53
اینکه دو روز بردمش گرگان و آوردمش و بقول خودش تمام استخوانهایش توی برو و بیاهای گنبد تا گرگان نرم و کوبیده شد، بخش اعظمش برمی گردد به راحتی خیال خودم. می خواستم همراهش باشم تا خیالم راحت باشد که پرتو درمانی درد ندارد . بیحالی ندارد. مثل روزهای سیاه شیمی درمانی ، غش و ضعف ندارد . آنقدر لاغر و شکننده شده که به عمرم یاد...
-
کشف سوسیس کاری
چهارشنبه 22 فروردین 1397 23:35
لنا سرپرست آشپزخانه ای است که برای کله گنده های نازی ، غذا تهیه می کند. مهم نیست مواد مورد نیاز از بازار سیاه تهیه شود یا از مجاری قانونی ، کله گنده ها، همیشه غذای خوب می خواهند. گو اینکه مردم مجبور باشند خاک اره را با آرد بیامیزند و نان درست کنند تا از گرسنگی نمیرند، یا بلوط را آسیاب کنند و با ذره ای قهوه مخلوط کنند...
-
تعطیلات درخشان
دوشنبه 20 فروردین 1397 08:39
تعطیلات مزخرفی بود. از آن باب که مغزم سوت کشید بس که بدگویی شنیدم. بس که زیرآب زنی دیدم. بس که تبعیض و فرق گذاشتن دیدم. بس که بی حرمتی آدمها به همدیگر را شاهد بودم. بس که قدرت پول و ارث و میراث را در روابط خانوادگی و مادرفرزندی ، خبیث و حیوانی دیدم. بس که هرکسی چشم دو نفر را دور دید پشت شان بد گفت و بد گفت و بد گفت....
-
طوری نکنید که طوری بشود!
یکشنبه 19 فروردین 1397 20:50
چرا جوری نیستین که آدم بتونه در موردتون حرف بزنه آخه؟ چندتا کتاب خوندم که از بخت و اقبال من، پشت سر هم بود و هیچکدوم هم قابلیت معرفی شدن نداره. یکی بس که اعضا و جوارح شریف خودش و جنس مقابلش رو مورد مهر و مرحمت قرار داده و بود و از هر دامنی گلی چیده بود و بویی استشمام کرده بود، کل موضوع داستان و قوت قلم و شیوایی سخن رو...
-
مهمون بازی
دوشنبه 6 فروردین 1397 14:03
مهمانی قرار بود نهایتا ده نفره باشد. یعنی با محاسبه ی آن دو تا بچه ی زیر ده سال، می شد ده نفر. آمدن و ماندگار شدن مهمان های دیگر هم محل اعراب داشت. تجربه نشان داده بود که باید فکر مهمان ناخوانده را تا چهارنفر کرد. میزبان اما ، تا هفده هجده نفر ، غذا در نظر گرفت. سر سفره ی عریض و طویلی که برای شام روی زمین پهن شده بود،...
-
شب آرزوها
جمعه 3 فروردین 1397 13:55
همانا یکی از ویژگی های عید دیدنی، پی بردن به وجودانواع فسیل در میان جمع آدمهاست. فسیل جسمی، فسیل فکری، حتی فسیل مدل روبوسی! و فهمیدن این نکته ی گهربار که هنوز نسل جالبی از آدمها مشغول نشو و نما هستند. آدمهایی را می بینم که معتقدند احمدی نژاد، آقا و سرور عالم است . با نیم وجب قدش!! تمام دنیا را روی انگشتش می چرخاند حتی...
-
پیامی برای مائده
پنجشنبه 2 فروردین 1397 12:18
خانمی برایم پیغام گذاشته. پیام مائده خانم: سلام پروانه خانم عزیز وقتتون بخیر ببخشید ک مزاحم شدم ذهنم درگیر ی داستانیه ک چند سال پیش خوندم و فک میکنم شما نوشتید یا بتونید کمک کنید درمورد زنی ک از عشقی ک داره حسود شده و با اینک فوت کرده از درون قبر با همسرش ک صداشو نمیشنوه حرف میزنه و... حتی یمدت بعد همین داستان یک صفحه...
-
عید مبارک
پنجشنبه 2 فروردین 1397 12:06
گل اومد بهار اومد... نمی ریم به صحرا. نشستیم توی خونه ، تلویزیون نگاه می کنیم. آنفولانزا در سطوح و شدت های مختلف از دو هفته قبل از عید با عطسه،آبریزش، بدن درد، صدای نخراشیده و سرفه، داره ازمون پذیرایی می کنه. فقط یک نفرمون سالمه. فعلا البته!
-
خاما
پنجشنبه 24 اسفند 1396 16:12
چند سالی است که متوجه شیفتگی ام به ادبیات اقلیمی شده ام. ادبیاتی که علاوه بر توجه به مختصات جغرافیایی ، به ویژگی های فرهنگی، محیطی، باورهای خرافی، اعتقادات مذهبی و آداب و رسوم اقوام و ملل مختلف، در خلال داستان می پردازد. داستان های شورانگیز داستایوسکی ، مملو از دگرگونی جغرافیا و زیست بوم شخصیت های قصه است. همچنان که...
-
آبی تر از آسمان...
سهشنبه 22 اسفند 1396 15:24
مهربانی های مریم
-
ای دختری که مثل آسمان بزرگی...
سهشنبه 22 اسفند 1396 15:21
مهربانی های ناب مریم
-
موزه ی بی گناهی
سهشنبه 22 اسفند 1396 15:17
کمال قبل از جشن نامزدی اش با سیبل، با دختر فروشنده ای که از اقوام دور مادرش است، وارد رابطه می شود. این رابطه، نامزدی و زندگی خانوادگی اش را تحت تاثیر قرار داده و کمال را به حدی از شیفتگی و دلدادگی می رساند که علیرغم چندماه زندگی آزاد با نامزدش سیبل ، در روزگاری که باکره بودن دختران در طبقه ی اشراف نیز مورد قضاوت است...
-
بچه ی بدون مادر من
سهشنبه 22 اسفند 1396 14:45
هرسال بیایم و بگویم که بچه ام را بی اجازه ی من اینور و آنور نبرید؟؟؟ نمی شود که. یعنی توی دنیایی که عطسه کنی هزار نفر از هزار سولاخ!! می آیند به سرسلامتی گفتنت و از هزار کار کرده و نکرده ات خبر دارند، بس که فضولند و بیشعور!! ، هنوز فریاد من به گوش کسی نرسیده؟ این هم دستاورد امسال. تجارت با شعر بی مادر من! به مدیران...
-
هر روزت مبارک مامان
پنجشنبه 17 اسفند 1396 11:51
سلام مامان خوبی؟ نه می خوام آه و ناله کنم. نه زنجموره. گریه هام رو هم فرستادم برن پی کارشون. صورتم هم خیس نیست. تازه صورتمو شستم و خشک نکردم. خیسی صورتم مال آبه . مامان لبخند بزن. وقتی می خندی، آدم نمی ترسه. خیالش راحته که هیچ چیزی نمی تونه آرامش و امنیتش رو خراب کنه. حتی زلزله، حتی آلودگی هوا و آب و خاک، حتی جنگ با...
-
قربون شما...
یکشنبه 13 اسفند 1396 13:33
یک جمله ای رو چند سال قبل توی یکی از کتاب های مصطفی مستور خونده بودم. عین جمله یادم نیست. نقل به مضمون می کنم. موضوع به گفتگوی خدا با موسی بر می گرده. اگه درست یادم مونده باشه، ترجمه ی بخشی از سوره ی آل عمران بود. خدا به موسی می گفت: در عجبم از مردم ، وقتی که اراده ی من بر انجام شدن کاری است و آنها با دعا و تضرع و...
-
روز حلزون
جمعه 4 اسفند 1396 08:25
خسرو، فصل مشترک سه زن است. زنی را سی سال منتظر و کلافه برجای گذاشته تا با خاطره ی عشقی ناکام که از ده سالگی ریشه گرفته، خواب های پریشان ببیند و نتواند دل به زندگی مشترک و آرامش و آسودگی ظاهری اش ببندد، زنی را ( از منظر دیگران) خطاکار و دچار عذاب وجدان ابدی برجای گذاشته تا سالهای سال در اتاق خالی از حضورش ، با لباس ها...
-
صداها
جمعه 4 اسفند 1396 01:36
شب و روز پسر جان گم شده. روزها می خوابد و شب ها بیدار است. مدرسه به سال چهارمی ها اهمیت نمی دهد. رهایشان کرده به امان خدا. نه دبیر دارند نه کلاس نه مدیری که مدیریت کند. دبیرها در ساعتهای درسی این بچه ها، مشغول پول پارو کردن از کلاس های خصوصی و شاگردهای صاحب ژن خوب اند. نیمه شب صدای قژ قژ می آید. پسرجان دارد چیزی را...
-
جلسه ی نقد کتاب پرتقال خونی
جمعه 27 بهمن 1396 01:22
جلسه ی نقد و بررسی کتاب پرتقال خونی 25 بهمن 1396 کتابخانه ی مرکزی شهرقدس منتقد: احسان عباسلو لینک خبر را اینجا و اینجا ببینید . این کتاب توسط احسان عباسلو ، معاون آموزش و پژوهش بنیاد ادبیات داستان ایرانیان ، کارشناس ارشد ادبیات انگلیسی، دانش آموخته دانشگاه تهران، مدرس و پژوهشگر مورد نقد و بررسی قرار گرفت. عباسلو،...
-
نیمه شبه، نمی خوابی جان دلم؟؟؟؟؟؟
سهشنبه 24 بهمن 1396 00:35
نیمه شبی ما را درد نوشتن گرفت و با چشم خیس و بغض وحشیانه ای در گلو، به لپ تاپ و محتویاتش مایل گشتیم . عجبا که وی را همزمان تست نمودن صداهای مختلف آلارم گوشی جدید ، فراگیر شد و با شنیدن درینگ درینگ زنگ های مختلف، ما ازهرآنچه مربوط به استعداد و ذوق و قریحه ی نوشتن بود، خالی شدیم و به درد دل وبلاگی روی آوردیم ! موخره:...
-
بنویسمت؟
سهشنبه 24 بهمن 1396 00:26
اگه قصه ت کنم ، آروم می گیرم؟؟ گلوم ته نداره انگار. همه چی سر می خوره و سریع میره توی قفسه ی رنجور سینه.
-
هرچی که جاده ست رو زمین... به سینه ی من می رسه
دوشنبه 23 بهمن 1396 09:42
از جاده بدم می آید. از راه بدم می آید. دوست دارم هروقت دلم خواست بروم و بیایم. دوست دارم هروقت اراده کنم برایتان سوپ بپزم. لباس هایتان را عوض کنم. خانه را گردگیری کنم. سرتان را ببوسم. دستهایتان را بگیرم. تا عق می زنی سطل را جلوی صورتت بگیرم. تا موهای بلند و فرخورده ی کنار گوشت را ببینم، قیچی کوچکم را بیاورم و کوتاهشان...
-
کاج زدگی
دوشنبه 23 بهمن 1396 09:27
نسلی از بشر دربازه ای زمانی از آینده ای نامعلوم درگیر تغییرات اجتماعی هستند.پس از اتمام منابع سوخت فسیلی جهان، کشوری که در تولید و ساخت داروهای ژنتیکی سرآمد است، با سلاح های شیمیایی به جنگ کشورهای همسایه می رود و کشتار جمعی راه می اندازد .در مقابل ، نیمی از جمعیت کشور قربانی مقابله به مثل کشور طرف جنگ، با بمب های صوتی...
-
قطار دهلی بمبئی
چهارشنبه 18 بهمن 1396 08:49
داستان کوتاهی در مورد سه زن. هرکدام از این زن ها دچار سرخوردگی و ناکامی اند. هرکدام تلاش می کنند از گرداب فروبرنده ی روزمرّگی و بی تحرکی بیرون بیایند. وجه مشترک شان کلاس های مراقبه ی عرفان استاد حکیمی است . گرچه حکیمی نیز با دل لغزیده دچار یکی از زن ها می شود و حیران و سرگردان رفتنش را به تماشا می نشیند . لاله ،...
-
فقط نگاه می کنم و نگاه می کنم....
دوشنبه 16 بهمن 1396 20:38
عطر مهربانی های نازنین مریم
-
مهربانی هایت دنیا را گرفته
دوشنبه 16 بهمن 1396 20:36
عطر مهربانی های نازنین مریم
-
مورد عجیب بهادری
یکشنبه 15 بهمن 1396 01:42
بهادری چسبیده به ته مغزم. هیچ رقمه نمی شود ندیده اش گرفت. دختر بلند بالای توپر زیبایی بود. آنقدر زیبا که همه دخترهای مدرسه ی ابتدایی قسم می خوردند که پسرها توی خیابان بهش می خندند و او نیز به پسرها می خندد. می گفتند از آن دخترهای ... چهارمی بودم یا پنجمی..یادم نیست. بهادری چسبیده بود به من. چندبار برای درس خواندن و...
-
می ترسم، تو نمی ترسی؟
پنجشنبه 12 بهمن 1396 00:04
سال قبل همچین روزهایی توی خون دل خودم غوطه می خوردم. گیج و منگ هی می خوردم به دیوارهای روبرو. می خوردم به خاطره های رنگ به رنگ. هی زخمم تازه تر و تازه تر می شد. آنقدر مردم و مردم و مردم که گمان زنده شدن دوباره ام نمی رفت. آدم سخت جان است اما. زنده می ماند. باز زنده می ماند. سال قبل همچین روزهایی فکر می کردم : مگر بدتر...
-
طفلی به نام شادی، دیری ست گم شده ست
سهشنبه 10 بهمن 1396 08:29
فیلمی کوتاه در شبکه های اجتماعی منتشر شده از خیابان برفی و مردمانی که از شادمانی در حال رقصیدن هستند. آهنگ پس زمینه ریتمیک و پر انرژی است. نمیتوانم حتی در حد همان یک دقیقه ی محدود اینستاگرام ، تا آخر نگاهش کنم. چندبار امتحان کردم.چند ثانیه ی اول بلافاصله بغض وحشیانه ای چنگ می اندازد به گلویم و چشمم خیس می شود از اشک....
-
کامروایی صبحگاه
شنبه 7 بهمن 1396 08:11
این هم دشت اول صبح شنبه مون: از یک برنامه ی صبجگاهی تلویزیون ، فیلم های ارسالی مردم رو می دیدم. فیلم اول از یک شهرک نزدیک قائمشهر بود. جاده ی بیرون شهر رو نشون می داد که بچه های محصل برای رسیدن به مدرسه باید از عرض جاده رد می شدن و خطر تصادف با ماشین های عبوری که با سرعت بالا در حال تردد هستن رو به جان می خرن. ظاهرا...
-
چاپ پنجم پرتقال خونی
پنجشنبه 5 بهمن 1396 16:20
چاپ پنجم پرتقال خونی منتشر شد. از نگاه های عزیزتان به صفحات و فصل های کتاب، سپاس گزارم. از همراهی تان با خیال و قصه هام، سپاس گزارم. سپاس گزارم که مهرتان را به من هدیه داده اید. پرتقال خونی پروانه سراوانی نشرآموت