مهمانی قرار بود نهایتا ده نفره باشد. یعنی با محاسبه ی آن دو تا بچه ی زیر ده سال، می شد ده نفر. آمدن و ماندگار شدن مهمان های دیگر هم محل اعراب داشت. تجربه نشان داده بود که باید فکر مهمان ناخوانده را تا چهارنفر کرد. میزبان اما ، تا هفده هجده نفر ، غذا در نظر گرفت.
سر سفره ی عریض و طویلی که برای شام روی زمین پهن شده بود، بیست و چند نفر نشسته بودند. سفره جای سورن انداختن نداشت. دور سفره نیز. محتویات داخل سفره دست به دست می گشت و سر و صدای قاشق و چنگال ها با صدای حرف های آدمهای دور سفره، در هم می آمیخت.
از بازنویسی صدای دل انگیز قاشق و چنگالها عاجزم . اما صدای آدمها را بلدم:
-بیا... با نون می خوریم. سیر میشیم انشالله.
آدم باید شام سبک بخوره.
-شام کم بخوری بهتره. برای سلامتی بهتره
-سیرم نشدی نشدی. دور هم خوش می گذره
و....
صد البته بعنوان ایرانی ای که در منازل ایرانیان دیگر در رفت و آمد و معاشرتیم ، می توانید حدس بزنید که جملات بالا را مهمان های ناخوانده تکه می پراندند به میزبان. طفلی مهمان های اصلی ، هوای میزبان را داشتند که مبادا وقت نکنن غدا بخورند یا غدایشان از دهان بیفتد.
این بود تصویر برداری من .
بماند که بعضی عزیزان ِ غایب در جلسه، ساعت سه نیمه شب پیام می دادند که انشالله خوش گذشته باشد دورهمی هاتان. بروید بخوابید . خسته اید. خوشحالیم که شماها دور هم بودید. و بدین ترتیب گوشزد می کردند که ( فقط جای ما تنگ بود آیا ؟؟
)