داستان کوتاهی در مورد سه زن. هرکدام از این زن ها دچار سرخوردگی و ناکامی اند. هرکدام تلاش می کنند از گرداب فروبرنده ی روزمرّگی و بی تحرکی بیرون بیایند. وجه مشترک شان کلاس های مراقبه ی عرفان استاد حکیمی است . گرچه حکیمی نیز با دل لغزیده دچار یکی از زن ها می شود و حیران و سرگردان رفتنش را به تماشا می نشیند .
لاله ، نیلوفر، سوسن. لاله از همه عاقل تر است. استاد حکیمی به او دل باخته. یاشار پسر لاله از ازدواجش با خالد ، بعد از برگشتن از سفر دور و دراز فرنگ، عرفان و آموزه های ماوارویی را به چالش می کشد. معتقد است اگر عرفان راه درمان بشریت بود، مردمان سرزمین هند- مهد عرفان- اینقدر در زباله و تعفن دست و پا نمی زدند.
نیلوفر، در جبری خودخواسته دست و پا می زند. علیرغم مخالفت شدید مادر، با پسرعموی بداخلاق و بی رحمی که در کودکی لانه ی مورچه ها را آتش می زند و چرخ ریسک ها را گرسنه و تشنه زندانی می کرد و جان دادن شان را تماشا می کرد، ازدواج کرده .
سوسن ، در بحبوحه ی انقلاب و جنگ، انوشه ، پسر همسایه، را برای زندگی انتخاب کرده و به پای اثرات موج گرفتگی و بهم ریختگی های روحی انوشه، زندگی را تا لیسانس گرفتن دخترش ارغوان ، طی کرده.
زندگی جبری زن های داستان، نوعی طغیان و سرکشی مهار نشدنی را در ضمیرخودآگاهشان پدید آورده. هرکدام منتظر فرصتند تا از قید و بند زندگی خلاص شده و جایی بروند که تمام نشوند. «راضی شدهایم به اینکه روزهای کوتاه باقی مونده رو اونطور که خودمون دوست داریم زندگی کنیم. نه اونطور که بقیه دوست دارند. متوجه هستید؟ میخواهیم دقیقه به دقیقهاش رو زندگی کنیم. نمیخواهیم فقط زنده باشیم. »
نیلوفر در صدد همراه کردن دختر کوچکش نارگل برای فرار از ایران است. لاله ازدواج کم دوامش با استاد را زیرپا گذاشته و با قطار دهلی بمبئی، در جادوی هند، غرق می شود و سوسن، به خانه ی متروک پدری برگشته تا رمانش را تمام کند و فارغ از اندوه شوهر بی اعصاب و دختری که مبتلا به حمله های عصبی است، آرامش بگیرد. از بین این سه زن فقط اوست که از تنهایی به تنگ آمده و ابراز پشیمانی می کندو می خواهد به زندگی قبلش برگردد.
ارتباط آدمهای قصه در پس زمینه ای از دغدغه های سیاسی و اجتماعی و زیست محیطی، قابل قبول و پدیرفتنی است. قصه، کشش خوبی دارد .مادران زن های قصه، زنانی هستند محصور در جبر سنت و اجتماع. تا آخرین روز عمر قصد دارند بخاطر اخلاق گند مردشان طلاق بگیرند و مخالف ازدواج دخترشان با قوم ظالم شوهرند.
قطار دهلی بمبئی ، قصه های زن هاست. قصه ی رویای رهایی و آزادی زنانی که تعلق خاطر به همسر و بچه و خاطرات کودکی، بندهایی نامرئی دور دست و پا و روح و روان شان تنیده. آنها رفتن و سفر کردن و مهاجرت را تنها راه نجات می دانند. سرنوشت یکی، نرفته به مرگ ختم می شود. یکی همچنان در قطاری سرگردان می رود و می رود و دیگری، به تکرار مکررات برمی گردد.
قطار دهلی بمبئی
فریده خرمی
هیلا