پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بیست زخم کاری

داستان کتاب اقتباس از مکبث شکسپیر است. در مکبث پادشاه با نروژی ها می جنگد و در بازگشت با ساحران پیشگو روبرو می شود. پادشاه و ملکه  شخصی را در خوابگاه می کشند و لیدی مکبث در نهایت به جنون مبتلا می شود. این مولفه ها را در بیست زخم کاری می بینیم. مکبث تراژدی یی مبتنی بر آسیب های جسمی و روانی در کسانی ست که عطش قدرت دارند . در این کتاب نیز آدمهایی را می بینیم که دیوانه وار در پی کسب قدرت و مال اندوزی اند  و جاه طلبی شان جز با مرگ سیراب نمی شود.

سیر تند جنایاتی که در طی این داستان اتفاق می افتد ریتم قصه را بالا برده و خواننده را بی خستگی دنبال خود می کشاند و او را حیرت زده وسط میدانی پر از خون و کف باقی می گذارد. تقابل میان خیر و شر در آدمی و پیروزی محتوم شرارت بر نیکخواهی، آن پیام سخت و درشتی ست که از طبیعت به نهاد بشر صادر می شود. آدمیزاد برای ارضای خودخواهی و قدرت طلبی دست به هر جنایتی می زند و از انجام هیچ کاری ابا ندارد.

زبان ادبی و پالوده ی نویسنده غنای داستان را بالا برده و لذت خوانش را چند برابر می کند.

بیست زخم کاری

محمود حسینی زاد

نشر چشمه

 

جلسه ی نقد ( فصل پنجم سکوت)

منتقدی که برای این جلسه دعوت شده بود دچار بیماری شد و توی بیمارستان بستری شد و من دعوت شدم برای نقد کتاب.

آقای  محمدرضا بایرامی در مراسم جلال نهم که پرتقال خونی جانم نامزد نهایی شده بود، برنده ی نهایی جایزه ی جلال شد و بودن در کنارشون افتخار بزرگی بود برام.

بسیار خونگرم و صمیمی و خاکی بودند و روز پر انرژی و عالی و خوبی ساخته شد برام.


به آقای بایرامی گفتم وقتی برنده ی نهایی جلال رو اعلام کردن و پسرکم فهمید مامانش برنده نشده خیلی از شما عصبانی شد. قاه قاه خندیدند.



کوثر که هنرجوی تابستانی ام بود برای دیدنم اومده بود


و برام گل آورده بود



 زینب، این دخترک خلاق کتاب چاپ کرده بود و اومده بود هم نشونش بده. هیچ لذتی بالاتر از دیدن حاصل دسترنجت نیست.

قلب نارنجی فرشته

مجموعه داستانی با شکل های مختلف مرگ و فقدان . داستان هایی جذاب با پایانی تکان دهنده و غیر قابل انتظار. شیوه ی چینش عناصر داستانها به گونه ای است که بعد از تمام شدن، هنوز خواننده را درگیر دنیای خود نگه می دارند و حیرت و شگفتی ناشی از پایان بندی همچنان پابرجاست.

قساوت آدمهایی که در کمال خونسردی نقشه ی قتل، مجازات، تلافی و انتقام دیگری را کشیده و اجرا می کنند همپای خونسردی راوی، حس ترس و وهم به جان خواننده می ریزد. داستانهای آشنای ما در باب خیانت همسران ،شهدای غواص، شکنجه های ساواک، خالکوبی و ... با کلیشه های رایج شناخته شده اند اما همه ی این موضوعات در قلب نارنجی فرشته با پایانی به معنای واقعی کلمه( تکان دهنده)  روایت شده اند. زبان روایت در هر داستان به خوبی با شخصیت ها هماهنگ است و باورپذیری قصه را تقویت می کند. فرم و محتوا  در کنار هم جذابیت قصه ها را بالا برده اند.

قلب نارنجب فرشته

مرتضی برزگر

نشرچشمه

-خیلی طول دادم خواندنش را. حیفم آمد زود تمام شود.

-از آن نویسنده ها که حتما کارهای بعدی اش را خواهم خواند.

-از بختیاری من است که مجموعه داستانهایی که اخیرا می خوانم شاهکار هستند.هنوز خاطره ی خوب (افتاده بودیم در گردنه ی حیران) با من است.

-دلم می خواهد در مورد تک تک داستانها کلی حرف بزنم، اما می دانم که داستانها را لو می دهم. و لذت خواندنش را از بقیه می گیرم.


 

زمین سوخته

قصه ی شب ها و روزهای سه ماه اول جنگ ایران و عراق در اهواز،دستمایه ی زمین سوخته است. وقوع جنگ با خبرهایی که با قلدرمآبی و افتخار از تلویزیون عراق پخش می شود و شایعات دهان به دهان ساکنان مرزی پیش بینی می شود. در حالی که مردم از تعداد تانکهایی که ارتش عراق لب مرز مستقر کرده، و تلویزیون عراق تصاویر پاسگاه مرزی ایرانی خلع سلاح شده حرف می زنند، حکومت نوپا وقوع جنگ را انکارمی کند و از مردم می خواهد که آرام باشند و شایعات را باور نکنند. هواپیماها در اقدامی هماهنگ فرودگاه های اصلی کشور را بمباران کرده اند و شبانه روزی شهرهای خوزستان را می کوبد و امان نفس کشیدن نمی دهد به مردم. اهوازی ها مطلع از هجرت دسته دسته و پریشان مردم خرمشهر و سوسنگرد و آبادان، بین رفتن و ماندن مرددند. عده ای خانوادگی تن به هجرت از وطن می دهند و عده ای چند پاره می شوند. زن ها و بچه ها را می فرستند و مردها می مانند تا هر روز در ادارات حاضر شوند، مبادا به جرم غیبت از محل کار در دادگاه نظامی محاکمه و اعدام شوند. مردم در ایستگاه قطار به جامه و گریبان مسافران می آویزند و با ناسزا و ناله و نفرین به تبعیض در فروش بلیط اعتراض می کنند. زنی خانه اش را اتاق به اتاق در اختیار همسایگان خانه ویران شده قرار می دهد و در مقابل مردی انبار انبار جنس احتکار می کند و روزی چندبار قیمت اجناسش را بالا می برد.

روایت ساده و خطی این سه ماه، عاری از تکنیک های فاخر داستان نویسی، چنان در ذهن و روان خواننده رسوخ می کند و درد و رنج را به نمایش می گذارد که نمی شود داستان را  از فرط هجمه ی غم یک نفس خواند.

واقع گرایی در روایت این داستان موج می زند. برخلاف داستان های نسل دوم به بعد  ،جنگ تقدس ندارد، انتقاد و اعتراض به آن موجب مجازات نیست. جنگ نفرت انگیز و زشت است. زشت مطلق.دست و پا و سر و امعاء و احشای مردم، زنده زنده کف زمین و لای آجرهای خانه های رمبیده برابر چشم خواننده است. این داستان چندان کاری به بعد عقیدتی جنگ ندارد. مردان جوانی که راهی میدان می شوند رفته اند که از خانه و شهر و خانواده شان وفاع کنند. جنگی نابرابر.جنگ تن در برابر تانک، تن در برابر میگ، تن در برابر خمپاره و راکت. این مردان رزمنده بشدت قابل دفاع و  ستایش اند. 

ارتش تکانی خورده، سپاه خودی نشان می دهد و تانک ها را تا حدودی مهار می کنند. اما قادر به مقابله به نیروی هوایی عراق نیستند. روزی که هواپیما بمب برسر مردم نریزد ترس از ناپیدایی زمان حمله مردم را از ترس می کشد.  زمین سوخته داستان رنج عظیم مردمان وطن از دست داده است.

تجربه ی زیسته ی احمد محمود از رودررویی با جنگ ، زمین سوخته را از تصاویر عینی و انتقال دلهره و هراس غنی ساخته.

زمین سوخته

احمد محمود

انتشارات معین

-هر کدام از اهالی این کشور قصه ی زمین سوخته را باید بخوانند و بدانند.

-ویرانی و بحران و تشویش چیزی نیست که آدم عقلمند برای هموطنش بخواهد. خواهندگان این مصایب بیمارانی لاعلاج اند با عطش خونخواری.

-آدمها در گذر زمان ، رنگ و شکل لباس شان عوض می شود. آداب انسانی و غیرانسانی، اخلاقیات و غیراخلاقیات همچنان بین نفوس عالم زنده است و می بالد. میل به کشتار، احتکار، ظلم، تهمت و حق خوری همواره بین آدمیان بوده و هست. و البته خواهد بود.

-خانه های خالی شده ی مردمان فرار کرده از بمباران را در روز روشن بار می زنند و می دزدند.

-مردم دست به کار شده و دزدها را مجازات و تیرباران می کنند.

-نادیده رفتن مردم و عدم صداقت در بیان واقعیت، آفتی بود که همواره در این دیار ریشه داشت.


خانواده تیبو

چهارجلدی خانواده ی تیبو روایتگر بخشی از تاریخ فرانسه در طی سالهای پیش از جنگ جهانی اول  تا پایان آن و اعلام صلح است. جلد اول معرفی شخصیتها و اوضاع اجتماعی پاریس و  وضعیت فرهنگی- مذهبی خانواده هاست. جلد دوم تیبوی پدر را تمام و کمال معرفی می کند.جلد سوم متعلق به ژاک( پسر کوچکتر) و جلد چهارم به آنتوان( پسربزرگ خانواده) می پردازد.

تیبوی پدر مردی مستبد و سختگیر و غیرقابل انعطاف است و دوستی پسر کوچکش با یک پروتستان را بر نمی تابد و مجازات زندگی در موسسه ی کاتولیکی مخصوص پسران نااهل و خلافکار با پرهیزکاری و سختگیری های شاق را برایش در نظر می گیرد. پسر بزرگتر پزشک است و گرچه دربند عقاید مذهبی پدر نیست، اما مایه ی افتخار و مباهات اوست. پسرها پدر را دوست ندارند. مادر خانواده سالهاست مرده و زنی نیست که بتواند فضای پر از خشم و کینه میان این مردان را تلطیف کند. ژاک در تنگنای فضای پر از خفقانی که با پدر دارد در آستانه ی ورود به مدرسه ی پزشکی ناپدید می شود و چندسالی در گمنامی زندگی می کند.او از لحاظ فکری مستقل شده و  انسانی ست آزادیخواه و ضدجنگ و تاثیر گذار در افکار  آراء اطرافیانش . آنتوان پس از مرگ پدر پیشرفت در شاخه ی طبابت کودکان را سرلوحه ی زندگی اش قرار داده و با شرکت در جنگی که آن را ناگزیر می داند سلامتی اش به شدت به خطر می افتد. عدم حضور دایمی زنان در زندگی هرکدام از مردان خانواده ی تیبو به این معنی نیست که این اثر جدی و پررنگ نباشد. ژاک تا آخرین لحظات با صورت خونین و بدنی لهیده از سقوط هواپیما در رویای ژنی به سر می برد، دنیای آنتوان تا آخرین دقایقی که با ریه های ملتهب از گازشیمیایی در میدان جنگ، نفس می کشد با فکرکردن به راشل گرم می شود . تیبوی پدر نیز علاوه بر زندگی عاشقانه ای که با همسرش داشته، آثاری از عشقی پنهانی با زنی ناشناس در کشوهای میزش به جا گذاشته.

در هم تنیدن روابط انسانی با قواعد سیاستِ حاکم بر جهان شاهکار این کتاب است. در جلد سوم، چرایی لزوم جنگ( تحمیق ملتها برای اقدام به آن) ، شروع ( تهییج ملتها برای همراهی) و ادامه یافتنش( تهدید ملتها برای جاخالی ندادن) در خلال مجادلات عقیدتی میان ژاک و همفکران و برادرش یا بعدتر میان آنتوان و رومل و همرزمانش در جبهه مطرح و از دیدگاه های موافقین و مخالفین بررسی می شود.

قوت نویسنده در خلق تصاویری که به غایت قابل لمس است، خواندن این کتاب حجیم را لذتبخش می کند.

خانواده تیبو

روژه مارتن دوگار

انتشارات نیلوفر

مترجم ابوالحسن نجفی

-از آن کتابهایی که از بیست سالگی دوست داشتم بخوانم. وقتی تمام شد حس می کردم کاملا خالی شدم.دلم می خواست همچنان ادامه داشت.

-حجم شادی و اندوه قابل لمسی که به آدم منتقل می کند قابل باور نیست.

-خیلی خوب تفاوت برخورد دو دیدگاه با رفتارهای بیش فعالانه پسربچه ها و تاثیر وحشتناک آن در روند زندگی آدمها را با تصاویری بدون شعار و پند و اندرز نشان داده.

-جلد سوم به شدت طاقت فرسا و کند و سخت بود. پر بود از بگو مگوهای سیاسی و عقیدتی که برای علاقمندان تاریخ فرقه ها و احزاب اروپا ، جداب خواهد بود.

-درمورد جنگ جهانی دوم داستانهای زیادی خوانده ام، فکر کنم این اولین کتابی ست که جنگ اول را روایت می کرد. جنگ زشت و پلید را آنچنان که هست روایت می کند.

-باید مبسوط تر و بیشتر در مورد کتاب می نوشتم.اما حس می کنم هرچه هم بنویسم نمی تواند حس و دریافت واقعی ام را بیان کند. باید خواند و پر شد از زیبایی های داستان.

-کتاب را از کتابخانه امانت گرفتم.


برادران کارامازوف

تئودور مرد عیاش و شهوتران و ظالمی ست که تا آخرین لحظات عمر جز به لذت از زنان فکر نمی کند و به قتل می رسد. مظنون اصلی این قتل پسرش میتیا ست. تئودور دو بار ازدواج کرده .میتیا پسر همسر اول و ایوان و آلیوشا پسران همسر دوم او هستند. هر دو زن را با فریب و نیرنگ راضی به فرار و ازدواج کرده و پس از مرگ همسران، پسرانش را رها می کند تا زیر دست خدمتکار و اقوام نیکوکار بزرگ شوند. پسر نامشروعش از زنی دیوانه نیز در خانه ی او بعنوان آشپز زندگی می کند.

پسران کارامازوف هرکدام با خصوصیات و ویژگی های متفاوت بزرگ می شوند. میتیا افسر(سرباز)، ایوان ( روشنفکری نیمه ملحد) و آلیوشا ( راهب) است. هرسه برادر بر سر الزام وجود (خدا) با هم توافق دارند اما در مورد مدیریت خدا در چیدمان جهان و آدمها متفق القول نیستند. ( در دنیایی که خدا وجود ندارد همه چیز مجاز است) (من خدا را قبول دارم اما در کمال احترام بلیط را به او پس می دهم) . اسمردیاکف (آشپز) با غش های صرعیِ برنامه ریزی شده و ناغافل، رقت و دلسوزی مردم را برمی انگیزد ، اما در نهایت عامل اصلی اتفاقات داستان است.

زنان و کودکان نقش پررنگی در این داستان دارند. کودکان در کوی و برزن بازی می کنند، به کسانی که پدران شان را مورد هتک حرمت قرار داده سنگ پرانی می کنند و از غصه ی درهم شکستن غرور پدر، بیمار می شوند و می میرند. برای جلب توجه و خودنمایی میان آدم بزرگها، مباحث تاریخی و فلسفی سنگین را مطالعه کرده و در مورد آن به جدیت ابراز نظر می کنند. توجه داستایوسکی به کودکان، تلنگری ست به تاثیر دوسویه ی تربیت و اخلاق  مذهب در آینده ی آنها. تئودور کارامازوف با بی مسئولیتی تمام، کودکانش را به امان خدا رها کرده و ارث مادری شان را بالا کشیده و حتی در جوانیِ این پسران عشق زمینی شان را تصاحب می کند و هرگز احساس ندامت یا ناراحتی وجدان ندارد.

زنان با اغواگری از پدر و پسر دل می برند، در پرداخت دیون و قروض کمک می کنند و حاضرند پا به پای آنها تا سیبری بروند و بار مجازات را بر دوش بکشند.

میتیا از ظلم پدر( در تصاحب ارث مادری و رقابت عشقی) به تنگ آمده و بارها در ملا عام فریاد می زند که او را خواهد کشت. هرسه برادر( حتی خود میتیا) با هم متحد می شوند که جلوی قتل را بگیرند . اما در نهایت اخلاق و مذهب مانع این قتل نیست و فلسفه ی زندگی سراسر تحقیر و ناجوانمردانه ، علت اصلی قتل می شود.

بررسی روان شناسانه ی دلایل ارتکاب به قتل یا عدم آن در مورد هرکدام از شخصیتها که در دل داستان از زبان وکیل متهم بیان شده، در دورانی که دادگاه ها هنوز به ابزار و دستگاه های تشخیص جرم مجهز نیستند و فقط به ظواهر ابتدایی ماجرا استناد می کنند، برای خواننده ی امروزی جالب است.


برادران کارامازوف

فئودور داستایوسکی

نشر سمیر

مترجم اسماعیل قهرمانی پور

 

-داستانی پر اطناب و زیاده گویی . می شد با حذف بخش های متعدد ، از تکرار یک مساله در قالب جملات و عبارات مختلف جلوگیری کرد طوری که به تنه ی داستان آسیبی نرسد.

-روان شناسی بعنوان علمی جدید، سعی در توضیح تاثیر تربیت بر روح و روان بشر دارد.

-مذهب از آنجا که دستاویز رهبران و مطامع آنهاست، قادر نیست انسان را تمام و کمال تربیت کند.

-اخلاقیاتِ بدون پشتوانه ، صرفا مثل متن یک سخنرانیِ پر زرق و برق است .

-زنان قدرت مخرب و موثری در هدایت نیروی مردانه ی اجتماع دارند.

-خواندنش مثل برداشتن بار بزرگی از روی دوش وجدانم بود(که این همه سال سراغ این کتاب نرفتم) اما لذت که باید از خواندن برد در کار نبود.

-ترجمه را عوض کردم. اولین ترجمه دوراز دسترس و بازی با لغات فاخری بود که معنا را خوب منتقل نمی کرد.


 

اینجا کسی مرده؟

با وجود پرداختن به مرگ و حالت شبه مرگ در تمام فصل های داستان ، اما دغدغه ی اصلی این کتاب محک زدن از خودگذشتگی آدمها برای یکدیگر است.عشق پرشور زمینی ( سحر و دانیال)، عشق آسمانی( مهشید و پسرش)،عشق دمدمی ( سیمین و سینا) ، نفرت( سالومه و پدرش) ،وابستگی( مریم و خواهرش)، سیر و سلوک ( عادل) ، بهانه هایی هستند برای آزمودن آدمها.

مساله ی مرگ و بازگشت به زندگی از لبه ی پرتگاه کما، پنج نفر با روحیات متفاوت را در جهانی موازی دور هم جمع کرده. هرکدام با توجه به استعداد و بستر آماده در زمینه ی عرفان و تعالیم آن، می بایست آزمونی حقیقی و جانفرسا را از سربگذرانند و در قبال آن ، جان فرد عزیز به کما رفته شان را نجات بدهند. واکنش این پنج نفر با آزمون با شیوه ای متناسب با روحیات خاص خودش ، از نقاط قوت داستان است.

جهان داستانی متفاوت ضحی کاظمی ، در چند کتابی که از او خواندم مشهود است. نوشتن در مورد عوالمی که حقیقی بودن با نبودنش همچنان جای بحث دارد، جسارت نویسنده را نشان می دهد.

دانیال بی اعصابی که مدام  جهان و آدمها را با ناسزاهای رکیک می نوازد، عاشقی تمام عیار و بی چون و چراست. سینا توهم عاشقی دارد و خجالت و شرمندگی اش به قوت در فصل های پایانی داستان حس می شود. دغدغه های زنانه و انسانی مهشید بشدت ملموس و فراگیر است و از جانب خواننده پدیرفته می شود. مریم بار عشقی ممنوعه را به دوش می کشد و گویی تقاصش را پس می دهد. سالومه بیقرار و آشفته به انتقام و مقابله به مثل ایمان دارد و در نهایت عادل ناظر و شاهد تمام ماجراست گرچه زندگی خودش نیز دستخوش طوفان است. وجه اشتراک همه ی این آدمها بجز سالومه ( که بُر خوردنش با این آدمها قابل هضم نیست)، تمایلات و گاها تعالیم عرفانی ست که با آن برخورد داشته اند. اگر چه خاستگاه این تعالیم مکاتب هندی، اسلامی،اشراق و مولاناست، اما در نهایت مجموع پریشانی ست و آدمهای پراکنده را در یک لابی و یک فضای مشترک دور هم جمع می کند.

زبان روان و روایت ساده ی داستان ، سرعت قصه را بالا برده و اثری خوشخوان را پدید آورده.

اینجا کسی مرده؟

ضحی کاظمی

انتشارات مروارید

-کتاب را در سفر خواندم و یکی از چیزهایی که خاطره ی این سفر را همیشه برایم پررنگ خواهد کرد، همین کتاب است.

-زمینی بودن عشق طبیعیِ سحر قصه را خیلی دوست داشتم.

-از ضحی کاظمی /کاج زدگی/ را خوانده و /شهر آدم نباتی ها/ را با تعریف پسرکم شنیده بودم. علاقه اش به جهان سوررئال و فانتزی در فضای ادبی ایرانی جای مشخصی دارد.

-در نهایت: کاش راهی برای معامله کردن مرگ و زندگی آدمهای عزیزمان داشتیم و می شد بیشتر نگهشان داشت.


بعدا نوشت:

-حین خواندن هی دلم می خواست با ضحی حرف بزنم و هی سوال بپرسم و هی جواب بگیرم.اما مثل یک خواننده ی خوب، قصه را سرکشیدم و نوشیدم و دوستی با نویسنده را با حرمانی جانکاه ندیده گرفتم. گرچه بعدتر باهم حرف زدیم در مورد کتاب.

-نویسنده ی صمیمی و متواضع را باید خیلی خیلی دوست داشت. پس می دارم.( سلام ضحی)


 

من ژانت نیستم

مجموعه داستانی خواندنی و جذاب. محمد طلوعی زاده ی رشت است و ردپای زیست بومش در داستانهای این مجموعه به شدت پیداست. حتی اگر اهل رشت نباشید و اسم خیابانهاش را نابلدید، ایستاده در میدان، صدای زنگ ساعت شهرداری گوشتان را می نوازد .

در داستان (پروانه) دختری که به مردش مشکوک است برای کنترل کردنش چادرچاقچور می کند و پیچیده در چادر نقش خدمتکار را بازی می کند. (داریوش خیس) دنبال سوال ازلی و ابدی انسان است. من کی ام؟ پس من کی ام؟ (نصف تنور محسن) توی زمین است. محسن آنقدر خوب بلد است کلاه بگذارد و بردارد که یک تنور نان خیرات می کند تا اربابی را به دام بیندازد و دوست دخترش را پیشکش می کند به رفیقش( می خوای نگهش دار، می خوای بندازش بیرون) تا کلید بیندازد و دور از هند، پیرِ اربابی را بسوزانند. ( تولد رضا دلدار نیک) محملی ست برای تفسیر آدمها :گاهی یک بوگیر می شود آرمان زندگی یک بچه و  آدم فیسی کلک می زند. دختر ( من ژانت نیستم) می داند بهرحال یکی یک وقتی یک جایی ژانتی داشته و او می تواند یک وقتی و یک جایی ژانت کسی بشود. به همین سادگی جایگزینی آدمها برای هم را حل می کند.( لیلاج بی اغلو) جهانی فرامرزی دارد. از خیابانهای رشت فاصله گرفته و در فضایی محدود به شیشه های رنگ شده و مستراحی در خانه ای در استانبول با آدمهای مختلف از نژادهای گوناگون نرّادی می کند . و ( راه درخشان)  گویی خسته از دویدن ها و نرسیدن های آدمی در هشت گوشه ی جهان ( ولو امتداد جهان محدود به رشت و خیابانهاش باشد)، سفر ابدی را انتخاب می کند و بهای این انتخاب بی جان شدن آن دیگری ست که تا صبح بر جنازه ی مرده، بیدار مانده. به عبارتی، توازن میان تولد و مرگ در جهان را نمایش می دهد.

من ژانت نیستم

محمد طلوعی

نشرافق

-از مجموعه داستانهای قوی و خوشخوان که لذت داستانخوانی و تکنیک را توامان دارد.

-دلم بشدت رشت خواست.

-بازهم از این نویسنده خواهم خواند.


 

گورچین

مهری در پی ناباروری با همسرش صفا راهی آلمان می شود تا با استفاده از متدهای نوین پزشکی ، مادر شود. او مادر می شود اما فرایند این باروری ( اسپرم اهدایی) ، تا سالهای مدید دغدغه و خوره ی ذهنی صفا ست. او با محسن دوست ساکن آلمان که میزبانشان در سفر درمانی بود نیز قطع رابطه می کند تا هر حرف و حدیثی در مورد این بارداری را بایکوت کند. گرچه که اقوام و خانواده و آشنایان در همان ماه های اول با انواع و اقسام حدس و گمان های غیرمنصفانه و غیراخلاقی به این موضوع دامن می زنند.

در طی روند داستان متوجه می شویم که مهری و صفا چندان نیز با هم صداقت ندارند و مهری راز چندین ساله ای را از دوران درمان در سینه حفط کرده. زایمان دختر مهری و صفا نزدیک است . طی این دوران تشویش ها و خودخوری های صفا بیشتر و بیشتر شده و بیگانگی و غربتی که از روزهای اول تولد با دخترش حس میکرد، به غایت می رسد.

مرد داستان از طرفی نقش پدرانگی خودش در خلقت دختر را خنثی می بیند و به مهری و دختر کینه می ورزد و از طرفی از همسر دخترش بخاطر تصاحب و تملک دختر، متنفر است.

جغرافیای داستان بین تهران و کاشان شکل گرفته و بستر مناسبی برای تقابل فرهنگ ها و تضاد بین خرافه های سنتی و مدرنیته فراهم نموده.

خرده روایت هایی از قبیل ( آفاق دختر سرراهی و  اکرم پرگم )، جز آنکه همانندی چشم های آبی و موهای بورشان با دختر مهری و صفا را تقویت کنند، کار دیگری در داستان ندارند، حال آنکه خواننده منتظر است داستانی پشت این همانندی باشد که گره ی داستان را باز کند.

شیطنتهای یواشکی صفا، دروغ های ریز مهری و مدیریت پنهان زنانه در ساختار زندگی خانوادگی و فامیلی از نکاتی ست که داستان را باورپذیر می نماید.

گورچین

شهره احدیت

انتشارات نگاه

-کتاب به شدت محتاج ویرایشی دقیق  است.

-پرش راوی یکی از مواردی ست که در ویرایش حتما باید به آن دقت شود.  نقطه ی تغییر هر راوی را می توان با علایم نگارشی و حتی با ایجاد فاصله بین خطوط ، منتقل کرد.

-به دلیل شهرت جانبی نویسنده، در برابر خواندن داستانهایشان مقاومت می کردم. حالا از خواندن پشیمان نیستم.

-دنیای میان سالی و دغدغه های آن در این داستان به خوبی به تصویر کشیده شده.


-طبق معمول عکسی که خودم گرفتم را گم کردم. از عکس نتی استفاده کردم.



 

 

 

آخرین انار دنیا

مظفرصبحگاهی پس از بیست و یکسال از زندانی در دل ریگ و شن های بیابان رها می شود و در قصری میان باغی سرسبز و انبوه از گل و گیاه ساکن می شود. فضای بهشت گونه ی باغ او را راضی نگه نمی دارد و برای یافتن آنچه در این بیست و یکسال ذهن و دلش را مشغول کرده بود، راه گریزی پیدا کرده و راهی دنیای جدیدی می شود که سالیان طولانی از تغییر و تحولاتش بی خبر مانده.

مظفر به دنبال پسرش سریاس صبحگاهی ست . در این جستجو با آدمهای زیادی آشنا می شود که هرکدام روایتی غریب در مورد سریاس دارند.

فضای آمیخته به رئالیسم جادویی داستان، شکل روایت اتفاقات سیاسی جامعه را تاثیرگذارتر کرده و بختیار علی با استفاده از این شیوه اندیشه و جهان بینی اش نسبت به تحولات جامعه را سهل تر بیان می کند.

فضای داستان، جهانی درگیرجنگ های داخلیِ کردستان عراق است که با بی رحمی محض شکل می گیرند و خانواده و قوم و قبیله را تحت تاثیر خود قرار می دهند. کودکان سوخته و جزغاله شده در جنگی که توسط آدم بزرگها به پا شده، با تصمیم همین آدمها در اتاق های تنگ و تاریک نگهداری می شوند تا کسی با دیدن شان دچار اشمئزاز نشود. هزاران کودک بی سرپرست یا زیردست جنگاوران به ماشین های جنگی ورزیده بدل می شوند یا چرخه ی نیمبند اقتصاد را با شغل های کاذب ( دستفروشی، قاچاق و ...) می چرخانند. پدرها دنبال پسرها می گردند اما پسرها چندان در پی آگاهی از نام و نشان پدران نیستند چرا که تا چشم باز کرده اند تنها و بی پناه بوده اند، بی مادر و بی پدر میان دست و پای اولیای عاریه ای لولیده اند و بزرگ شده اند.

فرماندهان جنگ به هر ولایت و دیاری می روند جز به کشتار و معشوقه و نوشخواری نمی اندیشند و در هر دیاری یادگارهایی از تخم و ترکه شان در زهدان زنان به جا می گذارند. بچه های بی نام و نشان ، همه جا را آکنده اند بی که بدانند پدری نام آوردارند.

خواهران سپید، در پی عاشقانگیِ ناکام، عهد بسته اند که هرگز ازدواج نکنند و باردار نشوند اما در مقابل هجوم عشق ایمن نیستند و در خفا برای عشق های نافرجام گریه می کنند و در کوی و بازار آواز می خوانند. لباس سپید آنها نماد باقی مانده ی روان های پاکی هستند که هنوز در دل جامعه باقی مانده. شاید امتناع از ازدواج و باروری نشانه ی ناامیدی انسان از ادامه ی نسل بشر است.

پسر دل شیشه ای داستان که در خانه ای سراسر شیشه زندگی می کند، آنقدر حساس است که با ابتلا به عشق، دل شیشه ای اش خونریز می شود و از پا می افتد. در روزگاری که زور و قدرت و جنگ بر همه چیز حاکم است، البته که عطوفت و عشق قاتلِ دل می شود.

دنیای بختیار علی در آخرین انار دنیا، حکایت آخردنیاست. دنیایی لرزان که امیدی به بهبودش نیست. هرکس دست و پایی می زند تا نجات پیدا کند اما در نهایت در دایره ای محدود، دور خودش می چرخد. همانطور که مظفرسوار برکشتی در پی سریاس سوم، بی تکیه گاهی بر زمین، نقل حکایت می کند و رازهای آدمهای داستان را یک به یک با شگفتی و حیرت رمزگشایی می کند.

آخرین اناردنیا

بختیارعلی

انتشارات افراز

-غروب پروانه را خیلی بیشتر دوست داشتم، اما باعث نمی شود که آخرین انار دنیا را تحسین و تایش نکنم.

-زبان روایت بغایت پاکیزه و خواندنی ست.

-دوست داشتم با ترجمه ی مریوان حلبچه ای بخوانمش .اما این ترجمه هم روان و بی نقص بود.

-حسرت عمیق و بزرگی دارم. نویسنده های دیار جنگ آلود کردستان، در روایت واقعی حوادث و ماجراها و نقد حاکمان آزادی و اختیار دارند و نویسندگان این مملکت... ! دریغ و افسوس!

-البته ممکن است سکونت بختیار علی در خارج از کردستان سبب این آزادی بیان باشد.