پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

خانه ادریسی ها

بعد از وقوع انقلاب، بلشویک ها به خانه ی اشرافی ادریسی ها در عشق آباد هجوم آورده و آن را از قصری که ساکنانش کمتر از تعداد انگشتان دست هستند، تبدیل به خانه ی اشتراکی می کنند که گروه پرجمعیتی از آدمهای مختلف وارد آن می شوند و نظم و سیاق اداره ی خانه را به هم می زنند.

تقابل رفتاری و شخصیتی آدمها، قصه را پیش می برد و این موتیف تکراری که  بیشتر به جهت تسکین قشر متوسط و فرودست جامعه وضع شده در این داستان چندوجهی نیز بیان می شود و آن اینکه زنان اشراف در چنبره ی دیوارهای پوشالینی از تور و پولک و جواهر اسیرند و  از شادی و شادمانی بی بهره اند. مردان اشراف نماد خونخواری و زورگویی و شهوت پرستی اند و مردان فرودست، شاعرپیشه و عاشق پیشه و صادق اند.

در خلال قصه سوءاستفاده ی آدمها را از موقعیت هایی که قدرت اجتماعی به آنها تفویض کرده شاهدیم. تغییر و تحولات شخصیت ها از دختر میان سال بی بر و رو (لقا) به معلم موسیقی مهربانی که گرچه به اجبار آتشکارها به بچه ها درس موسیقی می دهد و پیرزنی( خانوم ادریسی) که به معشوق قدیمی مبارز خود در کوه ها می پیوندد و جوان می شود، شور حماسی و احساسی داستان را تامین می کند.

زبان کلاسیک و فاخر روایت که بر سلاست و پرمایگی کلام تاکید دارد، زمان وقوع داستان را باور پذیر ساخته.

ریشه ی انقلاب های جهان یکی ست. گروهی معترض بر حکومتی می شورند و عده ای را همراه خود می کنند.در این میان بخش اعظم جامعه بی اینکه بداند چه معادلات و معاملاتی در پس پرده شکل گرفته؛ ناچارند تن به تغییرات دیوانه وار حاکمان جدید بدهند.

خانه ی ادریسی ها روایت این شکل از تحولات اجتماعی و سیاسی ست.

غزاله علیزاده شوروی و انقلاب بلشویکی را به عنوان بستر روایت داستان خود انتخاب کرده. حال آنکه جز چند اسم معدود روسی ، سایر اسامی ایرانی هستند و قصه ی خانه ی ادریسی ها جنبه ی سمبلیک و نمادگونه پیدا می کند و قابل قیاس با تمام انقلاب هاست .

خانه ادریسی ها

غزاله علیزاده

انتشارات توس

-سال نود و شش که کتاب سی و شش تومانی را از نمایشگاه با تخفیف، سی تومان خریدم حس می کردم کتاب خیلی گرانی خریده ام. الان که به مشخصات کتاب نگاه می کنم حس می کنم از دل تاریخ بیرون آمده.گرچه به سال تقویمی فقط سه سال و نیم از زمان خریدنش می گذرد.

-خیلی طول کشید تا تمامش کنم. نه که سخت خوان باشد. دوست داشتم صبح ها  یکساعتی بخوانم و از خواندنش لذت ببرم.

-از غزاله علیزاده باز هم خواهم خواند.نه صرفا جهت لذت بردن. به جهت کشف و دریافت آنچه در ذهن و کلمه داشته.

-از آنجایی که داستان های قوی و خوبی از دوره ی تزاری و انقلاب بلشویکی( از ادبیات روسی) خوانده ام و کیفیت تغییرات جامعه و آدمها را در آن داستانها دریافته ام، خانه ی ادریسی ها از لحاظ روایت سختی ها و دشواری وضعیت مردمان غافلگیرم نکرد.

-داستانی ست معلق بین واقعیت و فراواقعیت. هم می دانی عینا اتفاق افتاده، هم می بینی با اسطوره و سمبل و نماد طرفی.اما درمی یابی آنچه را باید دریابی و نویسنده در لفافه از آن حرف زده و قصه ساخته.

 



مشخصات، قیمت و خرید کتاب خانه ادریسی ها اثر غزاله علیزاده | دیجی‌کالا

زن در ریگ روان

ادبیات ژاپن یا لااقل آن کتابهایی که من از این ادبیات خوانده ام، نثر روان و جذابی دارد.( و خوشبختانه ترجمه ای خوب) مفاهیم عمیق انسانی و فلسفی را در واژه هایی آشنا و قابل دسترس قالب گرفته و خواننده را به تفکر و چالش دعوت می کند.

ریشه ی اساطیر و افسانه های مکتوب و منقول به قدرت فهم آدمی از طبیعت و محیط برمی گردد. آدمِ جامعه ی گرسنه  رستم را در حال کباب کردن گور و درسته قورت دادنش روایت می کند. آدم جامعه ی ناامن پهلوانان دلیری را که با اژدها یا دیو هفت سر می جنگد و بر او فایق می شود، می سازد. شاید افسانه ی سیزیف که در منابع کهن یونان، محکوم به سرگردانی در دورباطل بالا بردن سنگ غلتان تا بالای کوه و فروافتادن سنگ از شیب کوه و شروع دوباره و هزارباره ی غلتاندن سنگ است نیز حاصل ذهن آگاهی بشرِ آن دوره است که فهمیده زندگی بشری چرخیدن و سرگردانی در دورتسلسلی ابدی ست. به دنیا می آییم، تولید مثل می کنیم، با سختی و مکافات محصول تولیدی مان را بزرگ می کنیم و همین چرخه در نسل های آینده و آینده و آینده مکرر می شود بی آنکه بیهودگی اش درس عبرتی داشته باشد. دوره های تاریخی مشابه را می خوانیم و در آن زندگی می کنیم و می فهمیم که کدام کار و عمل بی نتیجه و کدام  تغیییر و کنش مفید است، اما آن چرخه ی تکرار را بیش تر دوست می داریم و در آن غوطه وریم.

مرد از خالی کردن شن ها سرباز می زند. نقشه ی فرار می کشد. اقدام به فرار می کند. از بلندی سقوط می کند. در ده گیر می افتد و در نهایت به بازیچه ای که برای تولید آب صاف و قابل شرب دلگرم می شود و راه روشن فرار را ندیده می گیرد و ماندن در گودال را ترجیح می دهد.

سالهای مدیدی که در این چرخه گرفتار بوده، به اندازه ی کافی روی خلق و خوی بشری او تاثیر داشته که نوع دیگر زندگی را فراموش کند و به این مدل و سبک پیش رو خو بگیرد.

از جهتی دیگر، انسان قادر نیست به تنهایی انتخاب کند و پای انتخابش بماند. معمولا این جامعه، حکومت، محیط و قوانین اند که او را مثل اسب عصاری مجبور به چرخیدن حول محور جبریات می کند. مردم ده ( حکومت، جامعه، محیط) مرد را علیرغم میلش در گودال نگه می داند و با محرومیت از آب و غذا و روزنامه ادبش می کنند تا کار مورد نظر آنها را انجام بدهد. حتی بی شرمانه از او می خواهند که در برابر دیدگان همگان با زن آمیزش کند. و مرد درمانده با پرنسیب و شخصیتی که در ذهن خویش از خودش دارد، وحشیانه تن به خواسته های آنان می دهد.

مرد حشره شناس است و مثل حشره ای در دام آدمها افتاده تا هرگونه که می خواهند سنجاق در جسمش فرو کنند و طبق سلیقه ی خودشان خشکش کنند. و در نهایت همان می شود که اکثریت غالب می خواهد. مرد به سلیقه و خواست آنها خو می کند و ماندن در قفس را به رفتن ترجیح می دهد.

از وجهی دیگر با نگاهی خوش بینانه می شود گفت تا وقتی فرد در چرخه ی سیستماتیک جامعه قرار نگرفته، به تنهایی موفق نمی شود و کار فردی بیهودگی محض است. روزی باید به این خودآگاهی برسد که در خدمت جامعه باشد و همگام با آن قدم بردارد تا بتواند راه نجات پیدا کند.راه نجاتی عمومی و عام المنفعه.

زن رام است. مطیع محض است. شکوه و شکایتی ندارد. جهان بیرون از گودال شن را نمی خواهد. قدم زدن را نمی خواهد. این زندگی گوسفند وار، جلوی حس ناکامی او را گرفته و از چتر کاغذی بالای سرش، از آب تمیزی که چند وز یکبار برایش می آوردند، از شستن شن از تن مردی که با او بدرفتاری می کند لذت می برد. آدم مسخ شده قدرت اعتراض و تغییر ندارد.

زن در ریگ روان

کوبو آبه

انتشارات نیلوفر

 

-پی دی اف خواندم.

-خوشخوان و روان بود. اما دیریاب و نیازمند به پشتوانه ی تاریخی و میتولوژیکی روزگار باستان است.

-از دیدن خودِ درونت در آدمهای قصه احساس خشم، انزجار و شرم می کنی.

-پشت تمام اعتراضات و عصیانگری های آدمی در برابر جبریاتِ ساختگی یا سرشتی، گونه ای اطاعت و فرمانبرداری غریزی نهفته است که میل به بقا آن را تقویت می کند. شاید اگر آدمی به قوه ی نطق و تفکر متمایز نبود، پذیرش این ذلیل بودگی در برابر جبر، آسان می شد. اما انسان علیرغم ناتوانی سرشتی، داعیه ی توانایی و قدرت در برابر تمام پدیده های طبیعی و غیرطبیعی  را دارد و همین خیره سری پوشالی، گذران زندگی را متنوع و به اشکال گوناگون قابل تحمل می سازد .

-کتاب را در همخوانی گروه دچار خواندم.



1984

حکومت های توتالیتر و انحصار طلب از یک فرمول و قاعده ی معین پیروی می کنند. یک دشمن فرضی در نظر بگیر و آن را برای مردمانت غول بی شاخ و دمی بنمایان و ترس به جان شان بریز و  آنقدر مردم را در مضیقه ی مالی و فرهنگی نگه دار که برای کوچکترین نیازهای طبیعی محتاج لقمه نانی باشند که پیش پایشان پرت می کنی. سپس حکومت کن.

جامعه ی به تصویر درآمده در 1984 نیز آینه ای تمام قد از اجرایی شدن این فرمول است. جنگی همیشگی و دایمی میان کشوری که وینستون در آن زندگی می کند و کشورهای دیگر برقرار است. مردم نباید اهمیت بدهند که وسط سخنرانی ممکن است اسم کشور دشمن تغییر کند و دشمن به دوست تبدیل شود و دشمن جدید قد علم کند، نکته ی مهم این است که مردم در همه حال باید شیفته و داوطلب جنگیدن باشند. طرف مقابل مهم نیست.

رهبری نیمه خدا، حب و مهرش را به زور و جبر به مردم کشور حقنه می کند و مردم باید در تمامی احوالات به او ابراز عشق کنند زیرا تمام اعمال و رفتارشان توسط دستگاه های تله اسکرین گزارش می شود و وای به حال کسی که اندکی از مسیر این ستایش و چاکری کج روی کند.

فرایند بچه آوری، به قصد ازدیاد جمعیت برای لشکر همیشه آماده به جنگِ برادربزرگ است. نه عشق و لطفی دارد نه تمایلی غریزی، زیرا بعنوان پدیده ای گناه آلود و شوم معرفی شده. شکلات و  شکر و شراب و نان  و خانه ی بزرگ و امکانات رفاهی سهم از ما بهتران و رده بالاهای حزب است و اعضای عادی حزب، حتی کارمندان سرسپرده، باید از تولیدات شیمیایی و تقلبی مابه ازای محصولات اصلی استفاده کنند. طبقه ی کارگر مورد تفتیش عقاید و رفتار قرار نمی گیرد، چون اصولا در رده بندی اجتماعی جزو بشریت محسوب نمی شود و مثل ماشین فقط باید کار کند و در فقر و فاقه به سر ببرد.

ذره ای مخالفت و تمایل به عصیان در افراد، بلافاصله تشخیص داده می شود و پس از شکنجه های مداوم و تاثیر مخرب بر روان افراد، از آنها موجوداتی می سازد که انگیزه ی قبلی را از دست داده اند و حاضرند برای کمتر شدن شکنجه، عشق را قربانی کنند و در نهایت به موجود  بی اختیاری که  هدف حزب است و کارش عشق ورزیدن به برادربزرگ است، مبدل می شود.

1984

جورج اورول

انتشارات نیلوفر

-دگرگونی مفاهیم عشق، خانواده، صلح، دروغ، در اثر آموزش های طبقه بندی شده در سازمان های مختلف از جمله کارهای حزب است.

-جاسوسی مردم از یکدیگر کاری طبیعی و عادی ست.

-مردم در بی خبری از گذشته قرار دارند. اخبار و اطلاعات مربوط به گذشته نابود و با اطلاعات جعلی جایگزین شده. پس در پذیرش وضعیت فعلی به انفعال دچارند و تصور نوع دیگری از زندگی ندارند زیرا معیاری برای یک زندگی نرمال و طبیعی در اختیارشان نیست.

-شباهت میان حزب خیالی این کتاب و حکومت های حقیقی جهان ، فرمول یکسان را تایید می کند. حکومت استالین بعد از فروپاشی حکومت تزاری نیز به همین شیوه جامعه را به مسلخ کشیده بود.

-به توصیه دوستی (جراحی روح – محسن مخملباف) را هم خواندم. همین قاعده ی تثبیت شده در آن جاری بود. شکنجه تا بالاترین حد توحش( از حیث روانی و جسمی) و فریب مخالفان باعث می شود، شخص عصیانگر زندگی بی هدف و بی انگیزه را به ادامه ی مبارزه ترجیح بدهد و زندگی و مرگ برایش علی السویه باشد.

-زبانم در دهان باز ، بسته ست!




جایی که هستم

جایی که هستم

متن اصلی آخرین کتابی که از جومپا لاهیری می خوانم ( جایی که هستم)، به زبان ایتالیایی نوشته شده نه انگلیسی . گویا نویسنده علاوه بر تجربه ی یک زبان دیگر برای نوشتن،مسیر جدیدی را نیز در سبک نوشتاری اش می آزماید. این کتاب شبیه داستانهای قبلی اش نیست. داستان های قبلی قصه گو هستند و این کتاب نانفیکشنی با بخش های مرتبط به هم است که روی یک خط مشخص از روایت، زمان و مکان و شخصیتهای زندگی کارکتر اصلی را می شناساند.

کودکیِ زنی که امروز چهل ساله است با محدودیت ها و قوانین سفت و سخت خانوادگی سپری شده و پس از گذشت سالهای طولانی از آن زمان، هنوز تحت تاثیر آن تربیت و سختگیری هاست ( خسّت در خرج کردن پول ، انتخاب کالاها و سرویس های ارزان)  و گرچه در تمام عمر با سایه ی آن تربیت می جنگد و از آن متنفر است اما از آن رهایی ندارد.

زن هنوز ازدواج نکرده. روابطی نیم بند و به فرجام نرسیده داشته. از نگاه کردن به خودش در آینه پرهیز می کند. صورت و اندامش را دوست ندارد. اما زیبایی را در تمام پدیده های اطرافش می بیند و تشخیص می دهد( در ناخن کار آرایشگاه، دریا، فرورفتگی و برآمدگی های کوه، خانه های ویلایی،ظرفهای سفالی دست ساز، روابط زوج های عاشق پیر و جوان ). علیرغم قوه ی تشخیص و میل به زیبایی ، گویی تمام این خودانکاری ها اثرات همان کودکی محصور به دستورات خانوادگی ست.

در کنار مهارتی که در رفتار اجتماعی و تعامل با دوستان و همکاران و همسایگانش دارد ، بلد است دیگران را نقد کند، اما آنقدر که به نقد کردن خودش مشغول است مجالی برای دیگران باقی نمی ماند. البته پدر و مادرش از این قاعده مستثنی هستند. پدرش را بخاطر سکوت و تمایل به یکجا نشینی و سکون سرزنش می کند و مادرش را برای شخصیت شلوغ و پرهیاهویی که گاه زندگی پدرش را دستخوش طوفان می کرد . و وزنه ی این سرزنش به سمت مادر بسیار سنگین تر است. رابطه ی آسیب دیده او و مادرش همچنان ترمیم نشده . او طوری در چنبره ی دلخوری و ملامت مادر و پدرش اسیر شده که علیرغم برخی طغیانهای کوچک( قاب گران قیمت عینک، رزرو تئاتر برای یکسال)در زندگی شخصی اش منفعلانه رفتار می کند. و انتظار نمی رود پس از سفر یکساله ی او به جایی دیگر، تغییرات قابل مشاهده ای در شخصیت این کاراکتر  ایجاد شود.

جایی که هستم

جومپا لاهیری

انتشارات کتاب تداعی

-خیلی خوشخوان و جذاب بود. سرجمع سه ساعته تمام شد.

-ترجمه ی خوبی داشت.

-این سبک نوشتن جومپا لاهیری را هم دوست داشتم.

-برخلاف کتابهای قبلی، هیچ جای قصه خبری از زن هندی ، مهاجر هندی یا حتی همسایه ی هندی نیست.

-دغدغه های چهل سالگی بین تمام زنان جهان  اعم از مجرد و متاهل یک شکل و رنگ است.

-کتاب را در همخوانی گروه کتابخوانی دچار خواندم.

- رسیدن کتاب و خواندنش یک روز قبل از روز نقد ،از آن کارها بود!


عکس کتاب رو بعدا می گذارم. نت ضعیفه.

پایان تنهایی

تاثیر مرگ و فقدان والدین بر امورات فرزندان بازمانده، جراحت های عمیقی بر جای می گذارد که تا ابد شخصیت و روان آدمی را تحت تاثیر قرار می دهد.

افسردگی و انزوا طلبی، طغیان و سرکشی، بی تفاوتی و غرق شدگی در یکی از وجوه حرفه و شغلی از مصادیق بارز این تاثیرات است.

ژول در عالم انزوا و تنهایی دل بسته ی دختری ست که سالها زمان می برد تا او را داشته باشد. مرگ مدام جلوی در خانه به کمین نشسته و در هر یک از ابعاد این داستان به شکلی ظاهر می شود و زندگی ژول و اطرافیانش را  دستخوش تغییر و دگرگونی می کند.

آنچه مسلم است ناگزیر بودن مرگ است ، خدا برای کسی دعوت نامه نفرستاده و راه حل مشکلات را در آن ذکر نکرده. بلکه مشکل را جلوی پای آدم می گدارد و به تماشا می نشیند تا ببیند چگونه از پس آن مشکل برمی آید یا چگونه فرو می پاشد. بهانه های مختلفی برای ادامه دادن زندگی سرراه مخلوق می گذارد و در نهایت شانس استفاده از این بهانه ها را به وی تفویض می کند تا به اختیار و انتخاب خود ادامه راه را طی کند.

دست و پنجه نرم کردن با روزمرگی ها و نشدن ها و موانع سرراه، روی هر تیپ شخصتی ، اثراتی متفاوت می گذارد و این داستان به نرمی و بدون اغراق و جار و جنجال، این تحولات را نشانمان می دهد. تمایل به ناهنجاری های اجتماعی در نوجوانی و جوانی تقبیح نشده و به عنوان یکی از اختلالات شخصیتی به صورتی غیرجانبدارانه در دل داستان روایت شده. اهمیت و حفظ  خانواده در جهانی که به تک روی و انحصار فردی متمایل است، در جامعه ی مدرن اروپایی ، جلب توجه می کند.

پایان تنهایی

بندیکت ولس

 انتشارات ققنوس



- عکس کتاب رو از نت گرفتم. انتقال عکس از گوشی دردسر داشت.

-این کتاب در دوره ی همخوانی  اردیبهشت ماه باشگاه کتابخوانی جمله خونده شد.

 

 

عشق ، کار و منزلت در عصر مدرن

می گوید توقع وفاداری و نکوهش خیانت از پیامدهای رمانتیسیزم است. از آغاز خلقت، جفت ماندن زن و مرد برای تولید مثل بوده. نه حتی لذت. عشق نیز زاییده ی رمانیتک بازی هایی ست که وارد فرهنگ بشری شده. و همین تهاجم به سرشت و طبیعت خلقت باعث شده انسانها از یکدیگر متوقع باشند با پایبندی و تعهد. بین حیوانات چنین چیزهایی برقرار نیست و انسان بعنوان حیوانی دوپا، خود به دست خود قواعد و قوانینی برای سخت تر کردن زیست خویش ساخته.

رسانه های خبری را نکوهش می کند و آدمهای معتاد به اخبار ورم کرده از حجم فاجعه و مصیبت را بیشتر. می گوید ما عادت کرده ایم هر روزمان را با دنبال کردن اخبار قتل و تصادف و تجاوز و سرقت شروع کنیم و هرچه مورد دلخراش تر و خون ریز تر باشد، بیشتر ارضا می شویم.

و هنر:

این از همه تکان دهنده تر است. می گوید آن بخشی از هنر مورد پسند ماست که در آن احساس خلاء و پوچی کرده ایم. تمایل مان به چیزهای ساده و مینی مال یعنی پُریم از زرق و برق و ادعا و لاف و گزاف. تمایل به زرق و برق و لاکچری گری یعنی درون به شدت فقیر و آزمندی داریم که با  دکورهای طلایی و متظاهرانه، سیرابش می کنیم.

هنری را می ستاید که نقصان و کاستی را نمایش بدهد. چرا که آدمی را ناقص می داند و می گوید که انسان باید به این کاستی و ناکاملی خویش، آگاه شود.


عشق ، کار و منزلت در عصر مدرن

آلن دوباتن

نشر فرمهر


سال بلوا

کتاب صوتی ( سال بلوا ) را گوش دادم. دوست جان بهانه شد که گوشش بدهم. خود کتاب را انگار هزار سال قبل خوانده بودم. غیر از حسینایی که کوزه گر بود و ته مغازه با دخترک نرد عشق می باخت و جاویدِ زردشتی که شومینه دیواری اش چهار فصل سال روشن بود ،چیزی یادم نمانده بود.

گوش که می دادم هزار بار بیشتر به خودم گفتم( مرحبا به این قلم. آفرین به این سبک ، درود به این ذهن خلاق).

تاریخ معاصر و افسانه و محدودیت و مظلومیت زن ، عشق ممنوعه، بلبشوی جنگهای داخلی ، تردد روسها در خیابانهای شهرهای ایران، مفت و بی نرخ بودن جان ملت در مناقشات سیاسی، رسم و رسومات عروسی و عزا ،در این داستان آنقدر زیبا و فریبا در هم تنیده که هربخش از داستان را بخواهی دنبال کنی، جذابیت دارد. انگار کوچه پس کوچه های سنگسر را می شناسم. کوه پاپالو را، خیابان نیلوفری را، میدان وسط شهر را. زیرزمین و بالاخانه ی خانه ی نوشا را. تسبیح مادرش را. پارچه های ته صندوقش را. کوزه های ممهور به مهر حسینا را، نازو  را  ، حتی کیف مشکی و ماوزر معصوم را.

چند داستان کوتاه صوتی شنیده بودم. پادکست های رادیویی نتی را نیز.اما برای کتاب صوتی، این اولین تجربه بود. امسال برایم شده سال اولین تجربه ها انگار.

صدا و تسلط عاطفه رضوی روی خوانش متن نیز دلیل مهمی برای لذت بردن از این کتاب صوتی ست.

کتاب شش بخش دارد. هر بخش را یکروز شنیدم و  دو سه روز گدشته از تمام شدنش، اما دستم پیش نمی رود سمفونی مردگان را گوش بدهم. هنوز تحت تاثیر صداها و حال و هوای سال بلوام.

داستان با جریان سیال ذهن  روایت شده و فکر می کنم خوانش خوبش باعث می شود خواننده از هر طیفس، می تواند با آن ارتباط برقرار کند.


سال بلوا

عباس معروفی

انتشارات ققنوس

ناشر کتاب صوتی : آوانامه


اشراق درخت گوجه سبز

در آستانه ی هیجانات شکل گیری انقلاب مردم به خانه ای حمله می کنند و آتشش می زنند. عواقب این آتش بازی منجر به کوچ خانواده به یک روستای پرت و دور از هیاهوی جامعه ی مدرن  در دل جنگل های هیرکانی می شود. افراد خانواده در مسیر گذر زمان تغییرات مهمی را تجربه می کنند. بهار با دیدن رنج و عذاب خانواده ، به شکل روح بی کالبد که همه می بینند و می شنودندش، نزد خانواده باز می گردد. سهراب به جرم امنیتی رد گم شده، مادر با افسردگی و ابرام روی پوشش دلخواهش روی درخت گوجه سبز به اشراق می رسد و به شهود کشته شدن سهراب  می رسد و زمانی، راه را می گیرد و به سوی ناکجاآباد پیش می رود، بیتا پس از دورانی هیجان آلود با چوپان جوانی که خواب سنجاقک ها را تعبیر می کند، از روستا می کَند و به تهران برمی گردد. پدر که خاطره ی سوختن تارها و بهار را دارد منفعل و بی تحرک به تماشای آنچه رخ داده می نشیند.

داستان با شیوه ی رئالیسم جادویی روایت می شود و درآمیختن موجودات مرئی و نامرئی، واقعی و تخیلی ، حقیقی و افسانه ای، داستانی و اسطوره ای، شکوه و زیبایی درخشانی به آن می بخشد.

اندوخته ی غنی نویسنده از اصالت افسانه های آفرینش و مرگ و اسطوره های ایرانی و زرتشتی و اسلامی و هنرش از آمیزش این مجموعه با واقعیات زندگی ایرانیان در دوره ی چهل ساله ی پس از انقلاب، داستان را به شدت خواندنی کرده.

به زوال رفتن آرمان ها، انتقال ترس و ارعاب به عامه ی مردم،  تحمیق توده ها ، خوار شمردن شادکامی و شادمانی، تحقیر عشق، ناکامی بشر در دوران معاصر، تخریب محیط زیست، تجاوز انسان به مرز پوشش های گیاهی و جانوری از جمله خطوطی ست که به صورت داستان در داستان در تنه ی اصلی این داستان ، مورد توجه قرار گرفته. خرده روایت های موجود در داستان اصلی، خواننده را سحر کرده و او را به دنبال خود می کشاند.

اشراق درخت گوجه سبز

شکوفه آذر

ناشر   Wild Dingo Press  استرالیا

-چند فصل اول  کتاب به شدت سیاست زده و افراطی به نظر می رسد که بعد از عبور از این فصول، آن شدّت و حدّت معنا پیدا می کند.

-زنی که بچه ماهی  می زاید و سرانجام پری دریایی می شود و به جرم  عدم توانایی همخوابگی با ریشوهای اول انقلاب حکم قتل می گیرد. نماد وقایعی ست که در دهه ی اول انقلاب تجربه و اجرایی شد.

- اعدام های گسترده ی دهه شصت، پلات اصلی داستان است. مانور دادن روی این قضیه گاه غلظت بالایی دارد و روایت را از ساختار داستان دور می کند.

-رئالیسم جادویی شگفت انگیزی در این داستان جاری شده و دوستداران این سبک از ادبیات را خوش خواهد آمد (بازگشت ارواح به عالم ماده، همنشینی و مشاوره و همکاری با زندگان و ماهی شدن بیتا، روییدن بی وقفه ی گیاهان در خانه ی مادری عیسی، شکوفه کردن گل ها و درختان در برف زمستان و ...)

-چرا  باید بیرون از این مرزها باشی تا بتوانی واقعیات تاریخی و اجتماعی جامعه ات را در ادبیاتی به هیات یک فرم زیبا، روایت کنی؟ آزادی بیان و اندیشه این جاهاست که نمود عینی پیدا می کند و به شدت جای خالی خودش را در ادبیات وطنی نشان می دهد. کاش روزی قلم ها قادر باشند ادبیاتی درخشان براساس واقعیات بسازند. دور از تیغ تیز ممیزی و سختگیری های افراطی.



خون خواهی

خونخواهی شکلی از روایت جنگ است. روایتی که با در هم تنیدن قصه ی هرکدام از شخصیت های داستان، شکل می گیرد. زندگی طرفین جنگ نیز در هم تنیده شده. ایرانی و عراقی با هم درآمیخته اند تا نتوانی آدمها را سیاه و سفید مطلق ببینی. از هر طرف که نگاه کنی رشته ی وصلی میان آدمهاست که مانع می شود انگ (دشمن) بزنی به آنها. از طرفی دشمنی میان آدمهایی وجود دارد که از قضا همخون و هم شکل و همزاد هستند.

عمه( عذرا)  و دایی (آقا) ، عراق و ایرانند. استعاره ای از جهان وطنی بودن انسان و یکی بودن هستی و بی معنی بودن مرزهای جغرافیایی. از بین پسرانِ هر کدام، یکی داوطلب جنگ است و دیگری محصور در ترسی سرشتی. آنکه به جنگ می رود، بی رد و نشان می شود و همسرش راه به افراط می برد. یکی از بی طاقتی، شکم بر جنین می درَد و یکی به انتظاری بی سرانجام عمر می گذراند. پسری که می ماند، آماج نگاه های طلبکار و خشم پنهانی اطرافیان است و عذاب وجدان ( گرچه بی منطق) بخشی از روح و روانش می شود.

طرفین جنگ در این قصه، دشمن، از نوعی که در داستان ها و فیلم ها می بینیم نیستند، بلکه همخون و از یک خانواده اند. اما جبر جغرافیایی سبب شده جنین شیعه ی انیسا مورد نفرت خانواده ی سُنی اش باشد و حنیف عراقی مورد خشم احمدِ ایرانی. عذرا و آقا مثل بزرگان یک مملکت، جنگ و نفرت میان بچه ها را مدیریت می کنند تا زهر جنگ را بگیرند ، اما ورای نسبت خونی، مناسبات مرزی و جغرافیایی دل آدمها را از کینه و خشم آکنده کرده . حنیف طالب بِتی ست بلکه زشتی و نکبت جنگ را از دامن کشورش بزداید. اما مخالفت بتی یعنی مردم هنوز فراموش نکرده اند که بانی جنگ که بود. انتظار دور و دراز بتی برای بازگشت محمدی که همه به نیامدنش ایمان دارند، شاید کنایه از امید واهی به اصلاح و تغییر امور جهان است. بتی وقتی دست از امید بی حاصل می کشد که کسی منتظرش نیست و فرصت ها سوخته.

برادری محمد و احمد، برادری قابیل و هابیل است. یکی از کودکی سهم و آزادی و انتخاب دیگری را می رباید و با رفتن به مسیری بی سرانجام، دیگری را پادرهوا می گذارد تا رنج بکشد و خشم بخورد و منفعل از هر اقدامی ، تیره روز و سرگردان باشد . کسی که باید عادلانه داوری کند( مادر) کاری انجام نمی دهد و در سکوت این تضییع حق را تماشا می کند. و چه بسیاریم ما آدمهایی که حق را تشخیص می دهیم اما به ناحق تن می دهیم و آیا در باور مذهب، این خدا نیست که هرکسی را از دیگری تشخیص می دهد ( ولو با خال روی گوش) اما انتخاب و فعل را برعهده ی شخص می گذارد و دخالت مستقیم نمی کند؟

زبان روایت آکنده از تصاویر ملموس و  زیبای ادبی ست. خرده روایت های موجود در داستان، قصه ی تنه را تقویت کرده و دست خواننده را برای بررسی و تحلیل شخصیتها باز می گذارد.

خون خواهی

الهام فلاح

انتشارات ققنوس

-تطهیر آقا بعنوان شخصیتی عارف مسلک و نازنین، برای من جا نیفتاد. مسلما دیدگاهم نسبت به این قشر سبب این امر است.

-حال و هوای جنوب قصه های فلاح باورکردنی ست.

- در قصه هایی که از او خوانده ام ماهی یکی از شاخصه های قصه های  اوست که در هر قصه بار معنایی و کنایی دارد.

-دقیق بودن در مناسبات رفتاری و احساسی آدمها از نکات برجسته و قابل تحسین این داستان است.

-قلم الهام فلاح را بسیار دوست می دارم، چه وقتی داستان می نویسد، چه وقتی نقد اجتماعی تند و تیز و عاشقانه ی خانمان برانداز در صفحه ی اینستاگرامش. و صدا و کلامش را دوست تر، وقتی از پشت تلفن دلداری می دهد و دوستی می کند.



 

سیاوش اسم بهتری بود

لیلا صبوحی چنان عاشق سایه هاست که سایه ها در هر دو کتابش، پای ثابت قصه هستند. ارواح سرگردان گذشتگان که به سلیقه ی نویسنده به سایه تعبیر می شوند سرتاسر قصه همراه راوی اند.

زبان روایت مردانه است و باورپذیر. عباس، شوهر ناهیدِ کتاب پاییز، در روزهای پا به ماهی همسرش و آمدن بچه ی دوم، قصد صعود دماوند می کند تا راز چارقد اسلیمی بادآورده را کشف کند. اینکه صاحب چارقد فقط مشه آی قیز است یا تاریخ آذربایجان، جای درنگ دارد. خرده روایت های آدمهای چند نسل آذربایجان از تهاجم روس ها و جنگ اول جهانی تا سالهای اخیر و آلزایمر و ویلچر سرهنگ تیمورزادگان و مرگی که جسد متوفای بی صاحب را بهانه می کند برای تخلیه ی خشم عباس، خواننده را در تونل های پیچ در پیچ تاریخ ایران و آذربایجان و تبریز، همراه می کند.

از نکبت گرسنگی سالهای قحطی می گوید، از رفتن مردان به سودای ثروت برای پیشه وری به شوروی. از دق خوردن دخترکان عاشق و چشم انتطاری می گوید و رتق و فتق کردن بچگکان گرسنه ی خرد و کلان با قدرت مادری.

مشه آی قیز آنقدر چشم به راه می ماند و شوهر نمی کند و دردهاش را با نخ های رنگی و سیخ های بافتنی می بافد که به قدرت جادوی عشق، نظرکرده می شود و با کلاف های کاموایی اش مراد و استجابت می گیرد برای مردم.

مردهای رفته ی خاندان، در هیات سایه های سوراخ و حفره دار، عذر تقصیر می آورند برای نیامدن شان.اما زن ها خوب بلدند غم رفته ها را بخورند و جای خالی شان را با قدی استوار و دلی شرحه شرحه، پرکنند برای فرزندان گرسنه.

در گوشه کنار قصه، به کنایه و اشاره از جوکهای قومیتی و طرفداران پان تورکسیم به ظرافت انتقاد می شود و نسل جدید را موجوداتی افراطی که از هر دو ور بام افتاده اند، نشان می دهد.

رنگ درد در این قصه سیاه مطلق نیست. آمیخته است با هزار رنگ دیگر. به رنگ کلافهای مشه آی قیز. عباس در سایه ها حلول کرده و در حفره هاشان جایگزینی می کند و اتفاقات ماضی را از چشم نداشته ی آنها می بیند و روایت می کند.

این قصه ی سوررئال ، بسیارخواندنی و قابل توجه است.

سیاوش اسم  بهتری بود

لیلا صبوحی

نشر نیماژ

-ارتباط گرفتن با قصه از مهمترین چیزهایی ست که قصه را جذاب می کند.

-کلمات آنقدر خوب انتخاب شده اند که فرم باعث درخشیدن شان می شود.

-با مشه آی قیز درد کشیدم و بافتم و مردم. انگشتهای او را که سیخ بافتنی شده بودند و از رگ و پی اش نخ گرفته بودند و بافته بودند، به چشم دیدم.

-مردهای قصه اغلب در رفته اند. زن ها اما مانده اند تا قصه را تمام کنند. عباس هم فرار می کند به دماوند.

-اینجا قصه ی سیاه و سفید مطرح نیست. همجواری رنگها از طیف تیره و روشن جهان داستان را باورپذیر می کند.