پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

غروب پروانه

عشق قربانی طلب است. قربانیانش جوانی و زیبایی را پیشکش می کنند و عشق همچنان کور و کر، خونریز است. حتی اگر سرزمینی به نام عشقستان درست کنند در دره های ناپیدا ، راه گریزی از کشته شدن نیست.

پروانه در غروبی برفی، زیر درخت مرگ، به دست منکران عشق کشته می شود و مرگش غروب پروانه را رقم می زند. خواهرش خندان کوچولو ، زندگی پروانه را از نوجوانی تا میان سالی خودش، مورد کنکاش قرار می دهد و درگیر چرایی آن می شود تا در نهایت سمت و سوی جهان بینی اش شکل می گیرد و ترس موهومش از آموخته های افراطی و متعصبانه از بین می رود .

داستان گاها در فضای رئالیسم جادویی روایت می شود. گردبادها، گرد پروانه، پرنده ها، پا به پای آدم های واقعی و ماجراهای واقعی سعی دارند بگویند؛ خداوندی که جهان را رنگارنگ و متنوع آفریده، با تنوع عقاید و ادیان و نگاه ها مشکلی ندارد، بلکه این انسان است که گناه و مجازات گناه و خودگناهکارپنداری را ابداع کرده تا با این مفاهیم، همنوعانش را در بند بکشد و از آنها موجودات دست آموز بسازد تا در جهت مطامع و مقاصد خود از آنها بهره کشی کند.

مردمانی که به پاکی و خلوص خود اعتقاد دارند، خود را می آرایند، زلف شانه می زنند، لباس سفید و تمیز می پوشند ، اسلحه ی سرد و گرم بر می دارند و به قصد کشتار آنهایی که عشق را شناخته اند و به اعتبار عاشقی با هم زندگی می کنند ،کاروان های بزرگ تشکیل می دهند و شهر به شهر و ولایت به ولایت تمام سوراخ سمبه ها را تجسس می کنند. تا عاشقان فرزندان شان را به جرم حرامزادگی و زنا زادگی  سلاخی کنند. کشور درگیر جنگی خونین است اما در بطن جامعه همچنان عده ای در پی عاشقان فراری و کشف عشقستان شان هستند تا نابودشان کنند.

عاشقانِ این داستان نماد آدمهایی هستند که تن به بند های معهود جامعه و مذهب نداده اند و زندگی را با تعریف دیگری شناخته اند و عشقستان ، آرمان شهری است که خیالی و رویایی می نماید. جهان این داستان از هردوطرف سیاه مطلق است. معتقدان به مذهبی متعصب، چنان دل سیاهند که رحم و مروت نمی شناسند، عاشقان نیز چنان گم راهند که از تکاپو می افتند و به پوچی می رسند.


غروب پروانه

بختیار علی

نشرنیماژ


-غم مثل گرد پروانه های لای کتاب، سرتاسر داستان را آکنده و راه نفس کشیدنت را بند می آورد.

-تلنگر سختی به شیشه ی افکارت می زند و ترک می اندازد به نگاهت.

-یکی داستان است پر آب چشم.

-از بختیار علی باز هم خواهم خواند. باز هم خواهم خواند.

-چقدر دام می خواهد خلاصه ی شاعرانه ای از غروب پروانه تعریف کنم و کلمات لطیف اندوهباری در خلاصه ام بیاورم. حیف که بیم لو رفتن داستان هست.



جزء از کل

مساله ی اصلی مرگ است.. هر آدمی به کیفیتی از مرگ به آن دچار می شود. یکی با بیماری مزمن می میرد، یکی با انفجار در قایق قاچاقچی ها تقریبا از روی زمین محو می شود ، بعضی ها در آتش سوزی زندان و شهر خاکستر می شوند، بعضی ها در اثر تعصبات قبایل آسیای جنوب شرقی قطعه قطعه می شوند و هزاران نفر نیز در برابر سرطان از پای در می آیند.

پدر به پسر تاکید می کند که آدمها برای فرار از مرگ، چیزهای نامیرا اختراع می کنند. کتاب می نویسند، تولید مثل می کنند، کارخانه می سازند، تا چیزهایی نامیرا پس از مرگ محتوم شان از آنها در این دنیا بماند.

برادرها با هم رقابتی خونین دارند. پدران و پسران نیز. مادران از عطوفتی که باید، برخوردار نیستند. معشوقه ها به اقتضای تعریف لغوی اما ، سریع تر از آنچه باید، دست به دست می شوند. جامعه آکنده از مردمانی ست که در کمین بهانه ای کوچکند تا انتقامی سبعانه از یکدیگر بگیرند. گله ای و دستجمعی برای مجازات کسی که دیگر دوستش ندارند اقدام می کنند. گاهی بیست سال مراقب و پرستار کسی هستند اما این مصاحبت باعث ایجاد علقه و انس نمی شود ، بلکه آتش کینه و انزجار را شعله ور تر می کند.

کتاب پر است از داستان های در هم تنیده از آدمهای اصلی و فرعی قصه. آکنده از جملات قصار فلسفی . هم می شود از داستان لذت برد هم جملات فیلسوفانه اش را چشید.

پوچی انسان ، بی اعتباری زندگی، بی ثباتی خوی آدمی، قدرت ذهن و تقدیس اندیشه ف موتیف هایی ست که شاکله ی جزء از کل را پایه ریزی کرده .


جزء از کل

استیو تولتز

نشرچشمه


-روان خوان است.

-تمام که شد بغض چنگ انداخته بود به جانم. هم بخاطر نحوه ی مرگ پدر، هم بخاطر  آدمهایی که همچنان در بیهودگی دست و پا می زنند اما هنوز زنده اند.

-جمعی از روان به هم ریختگان ( مادر-پدر-پسر-برادر-همسایه-...) آدمهای قصه را ساخته اند.در واقع این آدمها ماییم و این کتاب این دنیای پر از ما.

-آنقدر که ترس از مرگ پررنگ بود، مساله ی زندگی و کیفیت زنده بودن هیچ اهمیتی نداشت. گویی خلق شده ایم تا هرکدام برای شکلی  و شیوه ای خاص بمیریم. و شکل مردن مهم ترین بخش ماجرای خلقت بود.

-امیدی به بهبود بشر نیست.مگر اینکه خدا سیم برق را از پریز بکشد و تمام!




قلب سگی

پروفسور پری آبراژینسکی در آپارتمان مجللش که حاضر نیست حتی یک اتاق آن را به مردم بسپارد، با پیوند اجزای حیوانات به بدن ثروتمندان، عصاره ی جوانی را به آنها هدیه می دهد. در طی عملی ، هیپوفیز و غدد جنسی مرد مرده ی جوانی را به مغز یک سگ پیوند می زند. سگ زنده می ماند و تغییرات جسمی و درونی اش روز به روز ظاهر می شود. حرف می زند، تمایلات غیر قابل کنترلی به حرف های رکیک ، الکل و زن ها پیدا می کند و موجب دردسرهای زیادی برای پروفسور می شود.

آمیخته شدن واقعیت های جامعه ی روسیه با فضای فرا واقعیِ سگ آدم نما و ماجراهایش ، نمادی از روسیه ی زمان لنین است.

سگ تحت جراحی ناخواسته ای قرار گرفته ، کتاب هایی فراتر از درک و دریافتش می خواند، حرفهایی بزرگتر از خودش می زند و به سمت هر بادی که می وزد خم می شود. آرمان هایش پایدار نیست. به محض آشنا شدن با همسایه ها، یا به آنها دست اندازی می کند یا ادعای مالکیت بخشی از آپارتمان پروفسور  را دارد. در کنار همه ی این تغییرات خوی اولیه اش را هم حفظ کرده و وحشیانه گربه ها را می کشد.

دکتر در چهاردیواری شاهانه اش، نه غم مردم دارد نه جامعه. مردم از فرط فقر گوشت اسب مرده می خورند اما او غذا و خوراک و پوشاک مجللش را همچنان حفظ کرده و همه را حق مسلم خود می داند.  دنیای او برگرداندن میل و غریزه ی جوانی به پیرمردان پولدار است. سگ را جراحی می کند تا نژاد اصلاح شده ی دست آموزی را خلق کند که مطیع و فاخر است اما در نهایت این موجود تازه خلق شده، به خوی اولیه اش برمی گردد و تصورات و برنامه های دکتر را به هم می ریزد.


قلب سگی

میخائیل بولگاکف

نشرماهی

 



یک عکس مناسب از این کتاب گرفته بودم. اما از بس خوش حافظه ام پیدایش نکردم.


خاک زوهر

سردرگمی و تنهایی انسان معاصر، مثل اکثر داستانهای امروزی، پیرنگ این داستان کوتاه است. دختری ساختارشکن که تن به قوانین ِ برو و بیای خانواده نداده و روابط و آمد و شدش را طبق میل و علاقه ی خودش چیده و از قطع رابطه با خانواده ابایی ندارد.

ذهن به همه چیز منتقد و زبان تیزش او را شخصیتی عصیانگر و  ناسازگار نشان می دهد. خیانت چندان آزارش نمی دهد، چرا که خودش هم کم اینکار را نکرده و نهایتا  از آن به ( دور زدن آدمها ) یاد می کند. برای رسیدن به خواسته هایش، حتی ذهن شکاک و بدبینش را کنار می گذارد. ارثیه را می گیرد، دوست دور زن اش را ملاقات می کند و حتی مهمانش می شود.

شاید تنها کسی که کمتر از ذهن و زبان درون او زخم خورده، عبد است که شباهت پررنگی با خودش دارد. او نیز فارغ از تعهد و قید و بند، با دوست دوران دانشجویی ، سفرچندروزه می رود و خوش می گذراند.

خصومت و دشمنانگی پگاه با پدر و به ویژه مادرش، نقطه ی عطف دو فصل زندگی اوست. بخش اول حضور اجباری درمیان خانواده و بخش دوم دل کنده و رشته ی مهر بریده از آنها. طوری که حتی نسبت به خواهرانی که مورد مهر پدر و مادرهستند نیز احساس ناخوشایندی دارد.

صراحت و صداقت پگاه با خودش قابل توجه و تحسین است. به خودش دروغ نمی گوید و تلاشی برای لاپوشانی و ترمیم حفره ها و چاله چوله های شخصیت و روحش نمی کند. در واقع همان دید انتقادی بی رحم را به خودش نیز روا می داند.


خاک زوهر

نرگس مساوات

نشرثالث

 

-داستان خوشخوان است و  کم حجم  و یک نفس قابل خواندن.

-دوستش داشتم

-فرم گراست. پس اگر اهل فرم هستید بخوانیدش.

زوهر، به سکون (ه) به معنای فدیه و نثار و نذر است. نوعی بلاگردان.



بی کتابی

در سنه ی 1226 به دوران سلطنت محمدعلی شاه قاجار ، پالکونیک لیاخوف  تهران را میدان یکه تازی های سربازان روس می کند و مجلس را به توپ می بندد. در جریات بمباردمان مجلس شورا، قزاق، مشروطه را به تیر می زند. هرجا و هروقت میلش کشید ، انگشت می اندازد توی کاسه ی چشم هاش و تخم چشم ها را بیرون می کشد. بدنش را با شوشکه قطعه قطعه می کند و قطعات را به نشان دلاوری و وفاداری سردست می گیرد و در کوی و برزن نمایش می دهد. هرکه با هرکه عداوت و خصومتی دارد، او را به مشروطه گری متهم می کند و از کلاه و سرداری گرفته تا تنکه و لباسهای زیرین، همه را از تن و برِ آن دیگری بیرون می کشد و او را بی عورت و برهنه، در شهر می گرداند و بی سیرتش می کند. بریگادهای تحت نطارت ارتش روس، با گلوله ی شرنپل ، در حوالی مجلس و مسجد ویران شده، هرجنبنده ای را هدف قرار می دهند.

بعدتر که شاه کله پرگوشت وا می دهد و سلطنت از او منقطع می گردد، حتی به خانه ی خواهر شاه شهید هجوم می برند برای غارت. قزاق ها و سربازهای سیلاخوریِ پاچه ورمالیده مثل گله ی بز که زده باشد به یونجه زار به خانه ی ملکه و عمه و عموی شاه  و شازده و ... وارد می شوند و با وحشیگری و سبعیت غنیمت جمع می کنند.

درمیان این هروله ی قیامت، میرزا یعقوب عتیقه فروش به دنبال نسخ ارزشمند کتابهای  قدیمی ست. کتابها را از مردم می خرد و به بهایی گزاف به اجنبی ها می فروشد. آنها که به او کتاب می فروشند گاه دزدان کتابخانه ی سلطنتی اند. کتابهای مهر شده ی سلطنتی را از وجود مهر پاک کرده و مجلدی تازه بر آن گذارده اند و معامله اش می کنند. تا حدی که شانزده هزار جلد کتاب کتابخانه ی شاه شهید به شش هزار جلد تقلیل یافته در دوران مظفری .

میرزا یعقوب دلبسته ی کتابهاست. هرگاه کتابی نایاب و گرانبها ببیند، آن را در گنجینه ی شخصی خودش نگاه می دارد حتی اگر شده چند صفحه ی نگارگری شده ی کتاب را پاره کند و صفحه پاره ها را روی هم صحافی کند و پنهانی به تماشای شان بنشیند.

کتابی به دستش رسیده که خواهان سفت و سختی دارد.کتاب به رمز است و داستان ضحاک را نقل می کند. میرزا یعقوب با مرارت و سختی بسیار کتاب را می یابد اما...


تسلط نویسنده بر زبان و نثر پاکیزه ای که بازه ی زمانی تاریخ قاجار و اساطیر نخستین را روایت می کند از نکات درخشان این کتاب است. خشونت غیرقابل انکاری بر متن سایه انداخته. نویسنده نیز از تقویت آن ابایی ندارد. شکنجه های قجری و کشتار مردم به دست قزاق ها، با جزییات دلخراشی روایت شده اند. علاوه بر خشونت تصویری، زبان روایت نیز به تلخی و گزندگی آلوده است. و این به باورپذیری ناآرامی و بلبشوی جامعه در زمان به توپ بستن مجلس، کمک شایانی می کند.

نویسنده رفتارهای اجتماعی و فرهنگی زمانه را به قوت و قدرت در متن  قصه اش نشانده و داستانی را در بستر تاریخ روایت می کند که گرچه واقعیت ندراد اما آمیخته با حقایق انکار ناپذیر تاریخ ایران است.


بی کتابی

محمدرضا شرفی خبوشان

انتشارات شهرستان ادب


 

-از درخشان ترین نثرهایی که تا به حال خواندم.

-آنقدر قشنگ و تر تمیز که توصیه می کنم حتما بخوانید

-کتاب برگزیده ی جایزه ی جلال است.




فرمین موش کتابخوان

سیزدهمین فرزند یک مادر الکی، فرمین نام دارد که مدتی بعد از جویدن کاغذ کتابهای کتابفروشی پمبروک، کتاب خواندن را شروع می کند. فرمین دنیا و مسایل آن را از دریچه ی دید انسانی اهل مطالعه و آگاه می بیند و همین تفاوتش با موش های دیگر سبب جداافتادگی او و خواهران و برادرانش  و حتی موش های دیگر می شود . الکلی بودن مادرش را تقبیح می کند، شکم بارگی و هرزخواری خواهران و برادرانش در کنار خیابان و بارها را نمی پسندد و بعضی رفتارهای مرد کتابفروش را نقد می کند . ( استعاره ای از دنیای انسان ها و تفاوت رفتارهای آن ها با یکدیگر)

فرمین عشق را با نورمن کتابفروش می شناسد. اما با تلخی فزاینده ای از آن دست می کشد. گرچه در مهربانی های جری نویسنده غرق می شود اما این رابطه نیز سرانجام خوش ندارد. فرمین به زن های رقصنده ای که پوستر بزرگ و نیم برهنه شان سردر سالن های نمایش را پر کرده توجهی ویژه دارد و رویاهای پایانی اش نیز با همین توجهات رنگ می گیرد.

مفاهیم انسانی چون عشق، مرگ، خیانت، جاه طلبی، انفعال و ... که مسایلی آشنا در زندگی روزمره اند، در این کتاب از دریچه ی نگاه فرمین مورد کنکاش قرار گرفته  تا با تصویر تازه و جذابی، خواننده را به سمت کتاب بکشاند.


فرمین موش کتابخوان

سم سوج

نشرمرکز


-طراحی کتاب با رد گاز زدگی در سمت چپ کتاب، به جذابیت و جلب توجه به آن کمک شایانی کرده.

-ضربه ای که فرمین از خیانت نورمن( نورمن رفتاری کاملا طبیعی و عادی با مساله ی پیدا شدن موش در کتابفروشی داشت) ، احساس کرد، تلخ و سنگین و تاثیرگذار ، نوشته شده.

-شیطنت فرمین با مساله ی زن ها ، موقعیتی طنزگونه ایجاد کرده .



جلسه نقد کتاب ( شاه بی شین)


شرح و عکس های  جلسه ی نقد ( شاه بی شین) اثر محمدکاظم مزینانی را اینجا و اینجا ببینید





جغرافیای اموات


مجموعه داستانی با مرکز ثقل مرگ. همه ی آدمهای کتاب، به نحوی با مرگ در ارتباطند. یا خود مرده اند یا مرگ یکی از نزدیکان شان را تجربه کرده اند.

در این داستان ها مرگ آنگونه که در عاطفه و احساس ترک بیندازد نیست. واقعیتی ست برهنه و صریح. چندتا را با خودکشی برده و برخی را با بیماری و کهولت سن  . بازماندگان ، رفتگان را قضاوت می کنند ، محاکمه می کنند، ناکامی ها و پسماندگی هاشان را به ژن های معیوب پدران شان نسبت می دهند و اوی مرده را شماتت و سرزنش می کنند.

در داستان ( پرنده ی نامرغوب)،مرگ( حتی خودخواسته)، چنان پیش پاافتاده، به سخره گرفته می شود و به زندگیِ روتین و جبرزده، ارجح است .

(گنجشک) اما، کمی احساسی تر و نزدیکتر به عواطف رمانتیک، مرگ پدر را دستمایه ی داستان کرده.

صراحت و بی پروایی نویسنده در بیان افکار از زبان شخصیت ها نکته ی قابل تحسین قصه هاست. از معدود دفعاتی ست که جسارت و شجاعت نویسنده را در ابراز احساسات به قومیت و نژاد و نام بردن صریح از افراد نام آشنا( از کارگردان ها تا بنر مردی که نسلش به میمون ها برمی گردد) ،در داستان شاهدم.


جغرافیای اموات

محسن فرجی

نشرآموت


-مجموعه داستان ها را همیشه دوست داشتم. فراغتی ست دلچسب بین کش آمدن داستان های بلند.

-بی پروایی و جسارت کلام  قصه ها را دوست داشتم.



 

یک جلسه ی خوب


امروز منتقد یک کتاب نوجوان بودم . کتاب ( آناهید ملکه ی سایه ها ) از اقای ( جمال الدین اکرمی).

دیگه نگم براتون که چه جلسه ای بود و چه نویسنده ی ماهی بودن آقای اکرمی.اونقدر پرانرژی و سرحال و فعال که کودک درون شون را به عینه می شد دید و لذت برد از این همه سرزندگی.

هنوز پر از انرژی ام. بازتابش اون همه انرژی هنوز در من پیداست .

آقای اکرمی ، نقاش هم هستند. کلی ماسک همراهشون بود و با شخصیت دادن به ماسک ها، روی صورت بچه های کانون، قصه ی تازه ای خلق کرد و قصه گویی خلاق رو به بچه ها آموزش داد.

از قضا جلسه ی دیروز کارگاه داستان نویسی ما هم به نویسندگی خلاق می پرداخت. قرار شد هنرجوها با سه تا پنج چیزی که توی جیب یا کیف شون داشتن، شخصیت داستانی بسازن و یک قصه بنویسن و جلسه ی بعدی بخونن تا در موردش حرف بزنیم.

در مورد کتاب آناهید حرف خواهم زد.







دیدمش

این روزها روز اتفاق های خوب و دوست داشتنی برای من است.

دیروز در جلسه ی نقد کتابِ خانم منیژه آرمین بودم. دیدن دوباره شان برایم خاطره انگیز بود. ایشان یکی از داورهای دوره ی نهم جایزه ادبی جلال بودند .

وقتی با  پرتقال خونی به ایشان معرفی شدم، بلافاصله گفتند : خوندمش. نامزد دور نهایی بود دیگه!

و خوشحالی و شعف قلبی ام هزار برابر شد.

کتاب شب و قلندر نقد شد. در موردش خواهم گفت.


اعتراف کنم که به دلیل شباهتشان با یکی از اقوام نزدیک از همان سال 95 برای من و خانواده، دوست داشتنی و محبوب شدند.