پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

باخه یعنی لاک پشت

مجموعه داستانی مشتمل بر یازده داستان بسیارکوتاه. سرگردانی ها و پریشانی های انسان معاصر در روزگار حاضر دستمایه ی داستانهای این مجموعه است. آدمهایی با تساهل به جرایم اجتماعی، با شکل های متفاوت ظاهری،در شغل های کاذب،با وسوسه های درونی ،حسادت، حسرت، بد دلی و تلافی در اجتماعی که به طرز هوشمندانه ای به هم مرتبطند. هر قصه در جملات پایانی، در خطوط اولیه ی داستان بعدی حضور دارد تا هم خیال خواننده از آخر و عاقبت آدمهای قصه ها راحت باشد هم بیانگر این مساله باشد که دنیا با همه ی بزرگی، میدان کوچکی ست که اعضایش به هم مربوطند و مسایلی مشترک دارند، ولو به اندازه ی دیدن دستفروشی که با پسرکش توی پارک بساط می کند.

آدمهای این قصه ها ادعای همه چیز تمام بودن ندارند. با همه ی خصایص و ویژگی های انسانی در میان کلمات حضور دارند.حسودند، مهربانند، شریک و بپای سرقتند، خیانت می کنند، حسرت عاشقی می کشند، چت می کنند و می ترسند و نمی ترسند.

باخه یعنی لاک پشت

الهام اشرفی

کتاب نیستان

-قلم الهام اشرفی را در پستهای معرفی کتاب خوانده و پسندیده بودم. در داستان نویسی نیز دلنشین و روان و خواندنی است.

-زن های قصه را لمس و باور کردم .

-قصه ها بیخ گوش خودمان اتفاق می افتند. گاه حکایت های آشنای زندگی ما، قصه ای شنیدنی و خواندنی برای دیگران است.




باخه یعنی لاک پشت – انتشارات نیستان

لم یزرع

آب، خاک، آتش، سه عنصر از عناصر اربعه در شکل گیری این رمان نقش اساسی دارند . آب سعدون را به دیدن آب تنی کردن احلی و عاشق شدن و دیدار پنهانی می کشاند، خاک بستر رویش این عشق و این داستان است (نخلستان، کشتزار، زمین برای احداث جاده) و آتش که به جان کامیون و سربازان می افتد. و تضاد جالب این سه عنصر که مایه ی آبادانی و عمران اند با اسم کتاب ( لم یزرع).

لم یزرع شرح خود قصه است. داستان این عاشقی لم یزرع است. داستان آن پدر و پسر لم یزرع است. داستان مادرانگی لم یزرع است. داستان جنگ لم یزرع است. در زمین آن عشق چیزی نمی روید، بین پدر و پسر در بزنگاه دیدار جوانه ای سبز نمی شود، غصه و سوگواری مادر به رضا به قضا و پذیرش تقدیر ختم می شود. جنگ ، زمین های آباد و سرسبز را خشک و بی حاصل می کند و بدین گونه تمام ابعاد این قصه لم یزرع است.

کنش گری و  اکتیویته ی خلیل در نفس های پایانی داستان رخ می دهد و از مردی مقیّد به سنت و آرام و  معتدل،مبدّل به آدمی جبون و هراسان از عقوبت می گردد. این تکانه ، تعادل داستان به بهم ریخته و خواننده را هشیارتر می کند. اما تکانه ی نهایی و اصلی، چندسطر آخر قصه است ، که خواننده را مطمئن می کند از بی پایان بودن این داستان و رنج های خلیل و روزگاری آمیخته به کابوس های شبانه روزی که از این پس خواهد داشت.

لم یزرع

محمدرضا بایرامی

انتشارات کتاب نیستان

-جغرافیای داستان به شدت باورکردنی و ملموس است.از نخلستان گرفته تا کشت سبزی. بوی طراوت زمین از لابلای کلمات حس می شود. حتی از زمین غیرمجاز به کشت بوی خاک خشک شده به مشام می رسد.

-تقابل بین شیعه و سنی در حد ترس و مراقبت های قبیله ای مطرح است و نشانه ی پررنگی از آن مشهود نیست. به نظر می رسد راه های زیادی برای تساهل و مصالحه موجود است و در اقالیم جهان صلح، دوست داشتنی تر از جنگ میان فرقه ها و شعبه های مذهبی است.

-برخلاف انتظار، در بستر زندگی قبیله ای و روستایی، حق ابراز نظر و انتخاب برای دختران به کل مسدود نیست. برخورد موحان با احلی، پس از غافلگیر کردن دختر و پسر، بسیار آرام و منطقی و پسندیده است.

-لم یزرع برنده ی جایزه ی جلال ادبی سال 95 شد. از آنجایی که در مراسم حاضر بودم  اسم کتاب با طنین صدای مجری توی گوشم زنگ می زند.

 


لم یزرع by محمدرضا بایرامی


 

کشتن عمه خانم

پسر جوان که تمام عمر نزد عمه خانمش بزرگ شده در حرکتی ناگهانی او را می کشد .ظهر سراغ کشیش می رود و به قتل اعتراف می کند و در هر فرصتی با صدای بلند در مهمانی و خیابان و معاشقه و ... اعلام می کند که قاتل است.

روایت خونسرد و  بی تفاوت تکه تکه کردن پیرزن چنان دهشتناک است که عرق سرد بر تیره ی پشت خواننده می نشاند. راه های از بین بردن قطعات بدن در بخاری، رودخانه و قفس حیوانات با بی رحمی مطلق ، بی پشیمانی و کابوس، قاتلی بی برنامه را نشان می دهد که تعجب و حیرت خواننده را بیشتر از نفرت و اشمئزاز به او برانگیخته می کند.

جهان سیاه و تلخی که نویسنده از لهستان پس از جنگ در آن زندگی می کند ، در جملات و اعمال بی رحمانه ی کاراکتر قصه نمود واضحی دارد.( آزاد شدم) ( من قاتلم).

در مقدمه ی کتاب یوریک را با راسکلنیکوفِ جنایت و مکافات مقایسه کرده اند.در صورتی که این دو کاریکاتور هم باشند، این مساله قابل قبول است. راسکلنیکوف پس از قتل پیرزن مدام درگیر کابوس و واگویه و تب و رعشه است و یوریک با طنزی سیاه روی وان حاوی قطعات جسد، تخته ای می گذارد و روی تخته را پر از گلدان می کند. به مادربزرگ و عمه ی دیگرش توضیحی کودکانه می دهد و از گیرافتادن نمی ترسد. به دخترهایی که سرراهش قرار می گیرند، اعتراف می کند و  منتظر است او را لو بدهند و دختران برخلاف درخواست یوریک و انتظار خواننده او را مرشد می بینند و همراه و همدل و مریدش می شوند. یوریک مکافات و پریشانی ندارد، بیشتر کلافه است که قطعات عمه را چطور از سر واکند که تمام شوند.تمایلش به گیرافتادن بیمارگونه است اما در نهایت هیچ کس دست به این کار نمی زند.

کشتن عمه خانم

آندری بورسا

نشرآموت

-ترجیحم حضور زنده و واقعی عمه در صفحه ی آخر کتاب و پریشان گویی کل کتاب از قتل و قطعه قطعه شدنش با اره و چاقو و تبر است.

-صحنه های تکه تکه کردن آنقدر قوی و زنده نوشته شده که تاب خواندن کامل نیاوردم. چندبار کتاب را بستم.

-عکس روی جلد تا وقتی از محتوای کتاب سردرنیاوردی ، بامزه و کارتونی ست، و بعد از اطلاع، ترسناک و مخوف!

-خوشخوان و روان و تصویری است.

-تاثیر جنگ بر روان مردم، سنگدل و سخت شدن آدمها، خو گرفتن با بو و رنگ خون، بی اهمیت شدن نسبت به مرگ و زندگی دیگران ، حتی نزدیکترین آدم به خودت، شاید مضمونی ست که نویسنده خواسته در متن داستان پررنگ و نمایان کند. و البته بسیار موفق بوده.

-نگاه خصمانه ی مردم درون اتوبوس به چوب اسکی های یوریک از لحاظ غلبه ی فقر و تهیدستی بر مردم جامعه، کاملا قابل درک و تحلیل است.



کشتن عمه خانم

 

 

من شماره سه

پسر چشم آبی مو بور نوزده ساله ی بی نام که به انتخاب دکتر تیمارستان او را شماره سه می نامند، بی آنکه بتواند حرف بزند، هرچه می خواهد بگوید را نقاشی می کشد. سرکلاس جوجه خروس های دانشجو می نشیند و پای درس استاد از مکانیزم مغز و چگونگی اختلالات مغزی و ایجاد بیماری های روان تنی مطلع می شود و می خواهد بهترین روانپزشک شود.

مردان عقل از کف داده در ساختمانی جدا از ساختمان زنان، عمر می سپرند و ذهن های آشفته شان به تبانی برای دید زدن زن های مجنون و عاشق شدن و فرار و کشتن نگهبان مشغول است. ریقوها، تحریکی ها، گاوها، نام دسته بندی هایی ست که شماره سه، به نسبت واکنش بیماران روی آنها گذاشته.

مردهایی که به نام خوانده می شوند برای شماره سه مهم اند. اسماعیل سیاسی ست. قاسم عاشق است. سمسار نجار است، دکتر سلیمی به او محبت می کند و ..

و همه این ها جز دکتر، دیوانه اند و می دانند که دیوانه اند.شماره سه حرف از سلول و پایانه ی عصبی و عدم اتصال مغز و پایانه می زند و دیگران جنون را پای خواهر و زن و مادر و پدر و دوست می گذارند.

شماره سه از فرط زیبایی مسیح است.مسیحی که زبان ندارد اما خوب بلد است تحلیل کند.قرص هاش را نمی خورد و  نقشه می کشد و رهبری می کند و مردان مجنون را به شورش و گروگان گیری آتش زدن ساختمان و فرار وامی دارد. عاشق معشوق قاسم می شود و مغز قاسم را می خورد.

من شماره سه

عطیه عطار زاده

نشرچشمه

-مقایسه ی (راهنمای مردن با گیاهان دارویی) و به هوای آن کتاب سراغ این یکی رفتن اشتباه بزرگی ست. عالمی نو ست و آدمی نو می طلبد.

-واگویه ها و پریشان گویی های ساکنین دارالمجانین ، ریتم تند و خوبی دارد اما سریع خواندن کتاب سبب از دست دادت ظرایف و دقایق قصه ها می شود و کتاب را حیف می کند.حیفش نکنید. به حوصله بخوانید.

-شناخت نویسنده از حالات و رفتارها و واکنش های دیوانگان تحسین برانگیز است.

-عشق،خیانت، سیاست، غیرت، بی غیرتی، همه در هم تنیده و هر آدم با قصه ی بی ابتدا و بی فرجام خودش، تنه ی داستان را ساخته.

-سخت خوان  است و مستلزم دل دادن به کلمات و روند  بی توالی و بی زمان حوادث.

-اگر دنیای ذهن واداده و پریشانی را می شناسید این کتاب مال شماست.

 




من، شماره سه by عطیه عطارزاده

رازهای سرزمین من

کتابی در دو مجلد مشتمل بر مرور اتفاقات سیاسی ایران از هزار و سیصد و سی و دو تا هزار و سیصد و پنجاه و هشت. از روزگار سلطنت محمدرضا تا پیروزی انقلاب.

گرگ اجنبی کش موجودی جادویی ست که آمریکایی را می کشد و ایرانی را نه. آمریکایی در ایران به زن و دختر ارتشی و غیر ارتشی تجاوز می کند و قانونی نیست که مانعش باشد.پس ایرانی به شخصه اقدام به انتقام می کند و به مجازات کشته شدن یک آمریکایی ، چهارده ایرانی تیرباران می شوند و شاهد ماجرا (مترجم ایرانی)نیز هجده سال زندان را تجربه می کند و در بحبوحه ی روزهای انقلاب آزاد می شود.

کوچه پس کوچه های تبریز در دهه سی و تهران در دهه پنجاه رمز و رازهای فراوانی در خود پنهان دارند که با مرور این کتاب بخشی از آنها بیان می شود.

کتاب آکنده از خرده روایت است. روایتهایی از مادربزرگ و پدربزرگ و خانواده ی حسین تنظیفی ، همسر و خواهر و برادر همسر سرهنگ شادان، همسر زیبا و اغواگر سرهنگ جزایری که در بدنه ی داستان جای گرفته اند.

جای جایی رئالیسم جادویی به قصه ی رئال پیوند می خورد تا حوادث داستان را پیش ببرد.

رازهای سرزمین من

رضا براهنی

انتشارات نگاه

-ریتم سریعی دارد و خوشخوان است.

-از لحاظ  بیان حوادث تاریخی بخشی از تاریخ ایران قابل توجه است. گرچه  حوادث انقلاب جانبدارانه روایت شده.

-شخصیت پردازی زنان داستان به قوت و پررنگ است. ریز شدن در مسایل زنان ( عامی و خواص) و علایق و امیال و کشمکش های درونی و بیرونی آنها کشش و جذابیتهای داستان را بالا می برد.

-در نهایت شاهکارادبی نیست. انگار نوشته شده تا بخشی از تاریخ در بستر خاطرات مردم واقعی روایت شود.گاه روایتها آشفته و بی ربط به بدنه اند، گاه پیامی کلیشه ای دارند و از مدار (داستان) خارج است و صرفا خاطره نویسی ست. تصادف های ناگهانی سبب وقوع اتفاقات بعدی ست و در صورت رخ ندادن اتفاقی و شانسی آن حادثه ، داستان از دست می رفت. ( مردن مادر رقیه و ماجراهای دفن او و قبر تهمینه در مجاورت او، دیدن جوان روی مجسمه ی شاه و روبروی زندان قصر، گیرانداختن ماشین هوشنگ و ماهی و الی )

-زبان ساده و روانی دارد.

-ساختار داستان بر مبنای زندگی و سرنوشت زنان تبریز و تهران شکل گرفته، گویی رازهای سرزمین من، داستان زنان است و سپس تاریخ ایران. چه آنجا که به مجازات تجاوز به زنان، آمریکایی را مورد تعرض قرار داده و می کشند، چه آنجا که زن زیبا عروسک جاسوس بین ملل است، چه آنجا که زن مبارز و منتقم در پی گرفتن انتقام پایش به آرمانهای انقلاب  باز می شود و چه آنجا که زن شهرنویی آب توبه برسرریخته، بهترین و بیشترین کمک را به روند داستان می کند.

-سرخوشی و شیطنت های مادربزرگ و پدربزرگ حسین در مقابل جدیت و آرمانگرایی زنان و مردان دیگر( در زمان خودشان و نیز آینده ای قریب بیست سال بعد ) ، تضادی شیرین آفریده و تنوع سرشت ها خوش نشسته.

-دُرّه ی نادره ی این کتاب همانا سرهنگ شادان است و بس! هرچه خوبان همه دارند تو یکجا داری!



کتاب رازهای سرزمین من - رضا براهنی - دانلود pdf - سایت آسمان کتاب

 

قلب نارنجی فرشته

مجموعه داستانی با شکل های مختلف مرگ و فقدان . داستان هایی جذاب با پایانی تکان دهنده و غیر قابل انتظار. شیوه ی چینش عناصر داستانها به گونه ای است که بعد از تمام شدن، هنوز خواننده را درگیر دنیای خود نگه می دارند و حیرت و شگفتی ناشی از پایان بندی همچنان پابرجاست.

قساوت آدمهایی که در کمال خونسردی نقشه ی قتل، مجازات، تلافی و انتقام دیگری را کشیده و اجرا می کنند همپای خونسردی راوی، حس ترس و وهم به جان خواننده می ریزد. داستانهای آشنای ما در باب خیانت همسران ،شهدای غواص، شکنجه های ساواک، خالکوبی و ... با کلیشه های رایج شناخته شده اند اما همه ی این موضوعات در قلب نارنجی فرشته با پایانی به معنای واقعی کلمه( تکان دهنده)  روایت شده اند. زبان روایت در هر داستان به خوبی با شخصیت ها هماهنگ است و باورپذیری قصه را تقویت می کند. فرم و محتوا  در کنار هم جذابیت قصه ها را بالا برده اند.

قلب نارنجب فرشته

مرتضی برزگر

نشرچشمه

-خیلی طول دادم خواندنش را. حیفم آمد زود تمام شود.

-از آن نویسنده ها که حتما کارهای بعدی اش را خواهم خواند.

-از بختیاری من است که مجموعه داستانهایی که اخیرا می خوانم شاهکار هستند.هنوز خاطره ی خوب (افتاده بودیم در گردنه ی حیران) با من است.

-دلم می خواهد در مورد تک تک داستانها کلی حرف بزنم، اما می دانم که داستانها را لو می دهم. و لذت خواندنش را از بقیه می گیرم.


 

آخرین انار دنیا

مظفرصبحگاهی پس از بیست و یکسال از زندانی در دل ریگ و شن های بیابان رها می شود و در قصری میان باغی سرسبز و انبوه از گل و گیاه ساکن می شود. فضای بهشت گونه ی باغ او را راضی نگه نمی دارد و برای یافتن آنچه در این بیست و یکسال ذهن و دلش را مشغول کرده بود، راه گریزی پیدا کرده و راهی دنیای جدیدی می شود که سالیان طولانی از تغییر و تحولاتش بی خبر مانده.

مظفر به دنبال پسرش سریاس صبحگاهی ست . در این جستجو با آدمهای زیادی آشنا می شود که هرکدام روایتی غریب در مورد سریاس دارند.

فضای آمیخته به رئالیسم جادویی داستان، شکل روایت اتفاقات سیاسی جامعه را تاثیرگذارتر کرده و بختیار علی با استفاده از این شیوه اندیشه و جهان بینی اش نسبت به تحولات جامعه را سهل تر بیان می کند.

فضای داستان، جهانی درگیرجنگ های داخلیِ کردستان عراق است که با بی رحمی محض شکل می گیرند و خانواده و قوم و قبیله را تحت تاثیر خود قرار می دهند. کودکان سوخته و جزغاله شده در جنگی که توسط آدم بزرگها به پا شده، با تصمیم همین آدمها در اتاق های تنگ و تاریک نگهداری می شوند تا کسی با دیدن شان دچار اشمئزاز نشود. هزاران کودک بی سرپرست یا زیردست جنگاوران به ماشین های جنگی ورزیده بدل می شوند یا چرخه ی نیمبند اقتصاد را با شغل های کاذب ( دستفروشی، قاچاق و ...) می چرخانند. پدرها دنبال پسرها می گردند اما پسرها چندان در پی آگاهی از نام و نشان پدران نیستند چرا که تا چشم باز کرده اند تنها و بی پناه بوده اند، بی مادر و بی پدر میان دست و پای اولیای عاریه ای لولیده اند و بزرگ شده اند.

فرماندهان جنگ به هر ولایت و دیاری می روند جز به کشتار و معشوقه و نوشخواری نمی اندیشند و در هر دیاری یادگارهایی از تخم و ترکه شان در زهدان زنان به جا می گذارند. بچه های بی نام و نشان ، همه جا را آکنده اند بی که بدانند پدری نام آوردارند.

خواهران سپید، در پی عاشقانگیِ ناکام، عهد بسته اند که هرگز ازدواج نکنند و باردار نشوند اما در مقابل هجوم عشق ایمن نیستند و در خفا برای عشق های نافرجام گریه می کنند و در کوی و بازار آواز می خوانند. لباس سپید آنها نماد باقی مانده ی روان های پاکی هستند که هنوز در دل جامعه باقی مانده. شاید امتناع از ازدواج و باروری نشانه ی ناامیدی انسان از ادامه ی نسل بشر است.

پسر دل شیشه ای داستان که در خانه ای سراسر شیشه زندگی می کند، آنقدر حساس است که با ابتلا به عشق، دل شیشه ای اش خونریز می شود و از پا می افتد. در روزگاری که زور و قدرت و جنگ بر همه چیز حاکم است، البته که عطوفت و عشق قاتلِ دل می شود.

دنیای بختیار علی در آخرین انار دنیا، حکایت آخردنیاست. دنیایی لرزان که امیدی به بهبودش نیست. هرکس دست و پایی می زند تا نجات پیدا کند اما در نهایت در دایره ای محدود، دور خودش می چرخد. همانطور که مظفرسوار برکشتی در پی سریاس سوم، بی تکیه گاهی بر زمین، نقل حکایت می کند و رازهای آدمهای داستان را یک به یک با شگفتی و حیرت رمزگشایی می کند.

آخرین اناردنیا

بختیارعلی

انتشارات افراز

-غروب پروانه را خیلی بیشتر دوست داشتم، اما باعث نمی شود که آخرین انار دنیا را تحسین و تایش نکنم.

-زبان روایت بغایت پاکیزه و خواندنی ست.

-دوست داشتم با ترجمه ی مریوان حلبچه ای بخوانمش .اما این ترجمه هم روان و بی نقص بود.

-حسرت عمیق و بزرگی دارم. نویسنده های دیار جنگ آلود کردستان، در روایت واقعی حوادث و ماجراها و نقد حاکمان آزادی و اختیار دارند و نویسندگان این مملکت... ! دریغ و افسوس!

-البته ممکن است سکونت بختیار علی در خارج از کردستان سبب این آزادی بیان باشد.



عشق و چیزهای دیگر

هانی پسراهوازی که بعد از اتمام تحصیلات فیزیکش برای دیدن دخترهای خوشگل در تهران مانده  در یک چشم به هم زدن عاشق پرستو، کارمند بانک شده . این عشق آنقدر برایش جدی است که خاک پای پرستو را نیز تقدیس می کند، حال آنکه برای پرستو عشق فرعی ترین مساله ی زندگی ست. او یک زندگی امن از نظر مالی و عاطفی و روانی را به طوفانِ عشق ترجیح می دهد و ...

هانی در یک زیرزمین کوچک با دو مرد دیگر هم خانه است. در مکانی عجیب با ویژگی های عجیب تر همخانه ها و صاحبجانه اش. یکی از مردها نیمه شب ها در شهر راه می رود و با گربه ها حرف می زند ، مرد دیگر چشم های مصنوعی تجارت می کند و از سنگ زمین و عقاب آسمان، پول می سازد.

هیچ کس مثل هانی برای عاشقی ارزش قائل نیست و همه( حتی پرستو) تلاش می کنند که این خوره ی بی وقت را از سر هانی بیندازند.

هانی بچه ی جنگ است و تمام وقایع زندگی اش را با روزشماری اتفاقات جنگ و رویدادهای مهم آن به یاد می آورد.

پافشاری او برای مبارزه با رقیب با خرید اسلحه و کمین نشستن برای پیدا کردنش به نتیجه ای پیش بینی شده منتهی می شود که پایانی کلیشه ای برای داستان رقم می زند.

لابلای عاشقانگی جنون آسای هانی برای پرستو، لایه های زیرین اجتماعی را می بینیم که با اجاره دادن تخت ، دفن کردن مردگان زیر درخت حیاط، خرید و فروش حیوانات، شغل های موقت مثل تدریس خصوصی و فروش کتب ممنوعه و فیلم کنار خیابان تعریف می شوند. جامعه ای که از آدمهای واقعی شکل گرفته و بخشی از فرهنگ شهری پایتخت و کلان شهرهاست.

بخشی از کتاب:

کارمندهای بانک پاسارگارد، شعبه امیر آباد را چون پرستو را می‌شناختند و به او احترام می‌گذاشتند دوست داشتم. کفش‌های پرستو و کیف او و چیزهای توی کیف او را هم دوست داشتم. جا کلیدی و نوع آدامسی که می‌خرید. ساعت مچی‌اش. حتی انگار اسکناس‌های توی کیف او بود که با بقیه اسکناس‌ها فرق داشت. انگار چیزی از او ساطع می‌شد که اشیا و آدم‌هایی را که در مسیر این تابش بودند، دوست‌داشتنی می‌کرد.

عشق و چیزهای دیگر

مصطفی مستور

نشرچشمه

-تازگی ها هرکتابی را که تمام می کنم اندوه و غم غریبانه ای به دلم می نشیند.

-این چهارمین کتابی بود که در فاصله ی بین درمان زانو ، توی سالن انتظار یا روی تخت درمان خواندم.


 

بارون درخت نشین

کوزیمو پسرارشد یک خانواده ی فئودال ایتالیایی ست که یک روز در دوازده سالگی سرمیز ناهار طغیان می کند و از خوردن غذای عجیب و تهوع آوری که خواهرش هرروز به خوردشان می دهد ابا می کند و برای همیشه میز غذا و زندگی زیر سقف را ترک می کند و درخت نشین می شود.

از بالای درخت شاهد تمام وقایع زمین زیر پایش است.روند تغییرات اروپا از جنگهای داخلی تا جنگ های بزرگ را می بیند و به مروز در طی سالیان به آگاهی و روشن بینی دست می یابد و با ارائه ی توصیه های راهگشا برای بهبود اوضاع جهان ، گه گاه باعث حل مشکلات می گردد.

از نظر او مطالعه کردن راه رهایی ست، طوری که یک دزد سرگردنه را هم به تعالی می رساند و کشیش خشک مقدس(تشویق به مطالعه ی کتب ممنوعه و حیرت کشیش) را نیز روبروی دریچه های تازه ی جهان می نشاند. و البته که مطالعه بر ذهن های آماده و منعطف موثر است و افکار منجمد را صیقل نمی دهد ( عدم تغییر یسوعیان پس از گذشت سالیان).

کوزیمو در تمام طول زندگی با سنت های نخ نمای اطرافش می جنگد و آنگونه که به نظرش درست می رسد قانون می گذارد و به دیگران پیشنهاد می دهد و از این طریق به درون انسان و طبیعت زمین نزدیک می شود. در تکریم و احترام به طبیعت مقاله ها و جریده های زیادی منتشر می کند ، به کشاورزان در بهبود روشهای کاشت و برداشت کمک می کند. قلمروی او میان شاخ و برگ درختان آرمان شهری ست که در آن قواعد انسانی و ارزشی رعایت می شود، عاشقی به غایت شیفتگی می رسد، غریزه معنا می شود و حتی به کشورهای مجاور سفر می کند.

تجربه ی عشق و غریزه ، مبارزات سیاسی و اجتماعی، پرداختن به علوم و فنون و صنعت از انسانی که گوشه نشینی اختیار کرده و از جامعه ی بشری روی زمین فاصله گرفته عجیب و بعید به نظر می رسد اما در فضای آمیخته به طنز این داستان، تمام این کارها شدنی ست.

وجود گروهی درخت نشین در اسپانیا، کنایه ای به حضور آدمهای شبیه به کوزیمو در سرتاسر جهان است.

بارون درخت نشین

ایتالو کالوینو

نشرچشمه

-خوب بود. از خواندنش لذتی که باید نبردم اما نمی شد نخوانده رهایش کرد.

-تفرعن و خودپسندی، ریاکاری و دورویی، آفت انسانی بزرگی ست که تمام زندگی را تحت الشعاع قرار می دهد.

-دلم برای بارون خیلی سوخت. از بچگی تا پیری. گرچه که درخت نشینی  انتخاب خودش بود اما یک جور خاصی مغضوب و مطرود همه بود.


درخت جارو

مجموعه داستانی فرم گرا با  زبانی یکدست و روان.

داستانهای این مجموعه با رویکردی به مسایل سیاسی، اجتماعی عاطفی و روانشناسانه ظرائفی از این موضوعات را مود توجه قرار می دهد که در نگاه نخست قابل دسترسی نیست. در بعضی داستانها با فضاهای سوررئال روبرو هستیم( گوربان). پیوستگی محتوای دو داستان ( پدر گیاه شناس من و گوربان) نیز از نکات جالب توجه این کتاب است.

در داستان درخت جارو ، اشاراتی به فضای پر از خفقان جامعه و مساله ی نفت و خیانت اجتماعی مردمان به یکدیگر شده و تعلیق را به خوبی به خواننده  منتقل می کند.

داستان( ما سه نفر هستیم) نیز نقدی ست به تن آسانی و خودخواهی ذاتی بشر و پشیمانی نمایشی آدمی پس از وقوع حوادثی که می توانسته مانع رخ دادنش بشود.

کلیت قصه های این مجموعه، لحظاتی از خوی آدمیزادی را به نمایش می گذارد که  همه به آن دچاریم اما در خلال روزمرگی ، با بی تفاوتی از کنارش می گذریم و به راحتی فراموشش می کنیم.

 

درخت جارو

داوود غفارزادگان

نشرافکار

 

-اگر اهل فرم هستید و از خواندنش لدت می برید سراغ این کتاب بروید.

-بعضی قصه ها را باید جای جای، برگشت و دوباره خواند.

-اکثر داستانهای کتاب را دوست داشتم.