پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

معرفی پرتقال خونی در مشرق نیوز

آخی... اینو تازه دیدم. ( در سایت خبری)


جناب علی الله سلیمی، منتقد و روزنامه نگار در مورد پرتقال خونی نوشتند.


برای دیدنش به ایـــــــــــــــنجا    برید.

خاک زوهر

سردرگمی و تنهایی انسان معاصر، مثل اکثر داستانهای امروزی، پیرنگ این داستان کوتاه است. دختری ساختارشکن که تن به قوانین ِ برو و بیای خانواده نداده و روابط و آمد و شدش را طبق میل و علاقه ی خودش چیده و از قطع رابطه با خانواده ابایی ندارد.

ذهن به همه چیز منتقد و زبان تیزش او را شخصیتی عصیانگر و  ناسازگار نشان می دهد. خیانت چندان آزارش نمی دهد، چرا که خودش هم کم اینکار را نکرده و نهایتا  از آن به ( دور زدن آدمها ) یاد می کند. برای رسیدن به خواسته هایش، حتی ذهن شکاک و بدبینش را کنار می گذارد. ارثیه را می گیرد، دوست دور زن اش را ملاقات می کند و حتی مهمانش می شود.

شاید تنها کسی که کمتر از ذهن و زبان درون او زخم خورده، عبد است که شباهت پررنگی با خودش دارد. او نیز فارغ از تعهد و قید و بند، با دوست دوران دانشجویی ، سفرچندروزه می رود و خوش می گذراند.

خصومت و دشمنانگی پگاه با پدر و به ویژه مادرش، نقطه ی عطف دو فصل زندگی اوست. بخش اول حضور اجباری درمیان خانواده و بخش دوم دل کنده و رشته ی مهر بریده از آنها. طوری که حتی نسبت به خواهرانی که مورد مهر پدر و مادرهستند نیز احساس ناخوشایندی دارد.

صراحت و صداقت پگاه با خودش قابل توجه و تحسین است. به خودش دروغ نمی گوید و تلاشی برای لاپوشانی و ترمیم حفره ها و چاله چوله های شخصیت و روحش نمی کند. در واقع همان دید انتقادی بی رحم را به خودش نیز روا می داند.


خاک زوهر

نرگس مساوات

نشرثالث

 

-داستان خوشخوان است و  کم حجم  و یک نفس قابل خواندن.

-دوستش داشتم

-فرم گراست. پس اگر اهل فرم هستید بخوانیدش.

زوهر، به سکون (ه) به معنای فدیه و نثار و نذر است. نوعی بلاگردان.



افتاده بودیم در گرنه ی حیران

مجموعه داستانی درخشان و قابل تحسین، با قلمی پخته و حرفه ای.

غم غریبی به دل می نشاند هرکدام از داستانهای این مجموعه. غمی از نبودن و گم بودن آدمهایی که هرکدام دلیلی موجه و منطقی دارند برای نبودن. یکی را سکته می برد، یکی را آب، یکی به تیرغیب می رود، یکی به هجوم وحشیانه ی خاک.

روایت نویسنده از این نبودن ها آنقدر ملموس و محسوس است که گویی آنها را زیسته و زندگی کرده . آدم های هر قصه، گرچه (گم) و (نیست) اند اما وزن حضورشان در زندگی آدم های به جامانده، سنگین و قابل لمس است.

گاه روایت ها بازسازی وقایع اطراف ماست. مثل یونس که ماهی شد.یا دوستان یونس که دست بسته زیرخروارها خاک ، ناپیدا شدند. گاه شبیه خاطرات شخصی کسی ست که روایت می کند، مثل بابای دختربلا و داماد محبوب مانجان. گاه نیز آدمها بر لبه ی سورئال و فراواقعیت ایستاده اند و به جهان واقعی نیم نگاهی انداخته و محو می شوند، مثل قادر ایستاده بر لبه ی دره و مهراب مانده بر لبه ی چشمه.

انبان نویسنده پر است از واژه و زبان و گویش های مختلف. همانقدر که به لهجه ی مردم مشهد و تبریز مسلط است، گویش مردم افغان را  نیز خوب می نویسد.

آدم های این قصه ها باورکردنی هستند. مرگ و نبودن همانقدر فضای قصه ها را  گرفته که عشق و دلدادگی و زندگی . آدم ها گاهی گم می شوند. ردی ازشان نیست. گاهی پیدا می شوند و باز هم ردی از آنها جز در خواب و خیال نیست و این همه ، این مجموعه را خواندنی و تحسین برانگیز نموده.


افتاده بودیم در گرنه ی حیران

حسین لعل بذری

نشرنیماژ

 

-می شود یک نفس و یکی دو ساعته کتاب را خواند.اما حیف است که در فضای هرقصه نفس نکشی و مزمزه اش نکنی و دنیای هرکدام را درک نکنی.

-مجموعه داستانی که حتما توصیه اش می کنم و حتما خواننده کارهای بعدی نویسنده خواهم بود.

-هرقصه این قابلیت را دارد که به طور مجزا مورد بررسی و تحلیل قرار بگیرد و  لذت کشف عوالمش را به خواننده بدهد.



بی کتابی

در سنه ی 1226 به دوران سلطنت محمدعلی شاه قاجار ، پالکونیک لیاخوف  تهران را میدان یکه تازی های سربازان روس می کند و مجلس را به توپ می بندد. در جریات بمباردمان مجلس شورا، قزاق، مشروطه را به تیر می زند. هرجا و هروقت میلش کشید ، انگشت می اندازد توی کاسه ی چشم هاش و تخم چشم ها را بیرون می کشد. بدنش را با شوشکه قطعه قطعه می کند و قطعات را به نشان دلاوری و وفاداری سردست می گیرد و در کوی و برزن نمایش می دهد. هرکه با هرکه عداوت و خصومتی دارد، او را به مشروطه گری متهم می کند و از کلاه و سرداری گرفته تا تنکه و لباسهای زیرین، همه را از تن و برِ آن دیگری بیرون می کشد و او را بی عورت و برهنه، در شهر می گرداند و بی سیرتش می کند. بریگادهای تحت نطارت ارتش روس، با گلوله ی شرنپل ، در حوالی مجلس و مسجد ویران شده، هرجنبنده ای را هدف قرار می دهند.

بعدتر که شاه کله پرگوشت وا می دهد و سلطنت از او منقطع می گردد، حتی به خانه ی خواهر شاه شهید هجوم می برند برای غارت. قزاق ها و سربازهای سیلاخوریِ پاچه ورمالیده مثل گله ی بز که زده باشد به یونجه زار به خانه ی ملکه و عمه و عموی شاه  و شازده و ... وارد می شوند و با وحشیگری و سبعیت غنیمت جمع می کنند.

درمیان این هروله ی قیامت، میرزا یعقوب عتیقه فروش به دنبال نسخ ارزشمند کتابهای  قدیمی ست. کتابها را از مردم می خرد و به بهایی گزاف به اجنبی ها می فروشد. آنها که به او کتاب می فروشند گاه دزدان کتابخانه ی سلطنتی اند. کتابهای مهر شده ی سلطنتی را از وجود مهر پاک کرده و مجلدی تازه بر آن گذارده اند و معامله اش می کنند. تا حدی که شانزده هزار جلد کتاب کتابخانه ی شاه شهید به شش هزار جلد تقلیل یافته در دوران مظفری .

میرزا یعقوب دلبسته ی کتابهاست. هرگاه کتابی نایاب و گرانبها ببیند، آن را در گنجینه ی شخصی خودش نگاه می دارد حتی اگر شده چند صفحه ی نگارگری شده ی کتاب را پاره کند و صفحه پاره ها را روی هم صحافی کند و پنهانی به تماشای شان بنشیند.

کتابی به دستش رسیده که خواهان سفت و سختی دارد.کتاب به رمز است و داستان ضحاک را نقل می کند. میرزا یعقوب با مرارت و سختی بسیار کتاب را می یابد اما...


تسلط نویسنده بر زبان و نثر پاکیزه ای که بازه ی زمانی تاریخ قاجار و اساطیر نخستین را روایت می کند از نکات درخشان این کتاب است. خشونت غیرقابل انکاری بر متن سایه انداخته. نویسنده نیز از تقویت آن ابایی ندارد. شکنجه های قجری و کشتار مردم به دست قزاق ها، با جزییات دلخراشی روایت شده اند. علاوه بر خشونت تصویری، زبان روایت نیز به تلخی و گزندگی آلوده است. و این به باورپذیری ناآرامی و بلبشوی جامعه در زمان به توپ بستن مجلس، کمک شایانی می کند.

نویسنده رفتارهای اجتماعی و فرهنگی زمانه را به قوت و قدرت در متن  قصه اش نشانده و داستانی را در بستر تاریخ روایت می کند که گرچه واقعیت ندراد اما آمیخته با حقایق انکار ناپذیر تاریخ ایران است.


بی کتابی

محمدرضا شرفی خبوشان

انتشارات شهرستان ادب


 

-از درخشان ترین نثرهایی که تا به حال خواندم.

-آنقدر قشنگ و تر تمیز که توصیه می کنم حتما بخوانید

-کتاب برگزیده ی جایزه ی جلال است.




آلوت

در جهانی خیالی با المان های آشنای دنیای واقعیِ دوران معاصر، فخرالدین به دنیا می آید . کودکیِ رقت انگیز و بی هیجان و عاری از هوش و رفتارهای طبیعی را سپری می کند تا جایی که همه فکر می کنند ( از این بچه آدم در نمی آید)، اما ناگهان زبان باز می کند. نوجوانی اش در مدرسه ی دینی می گذرد و از آغاز جوانی ملای ده و شهر و ... می شود. در بزرگسالی چنان حرفش بُرش دارد که سرکردگی جماعتی تکفیری و سلفی را به عهده دارد و حکم به کشتار و خونریزی و انتقام گیری از مسلمان و غیرمسلمان می دهد.

زیرکی نویسنده در پراکندگی نشانه های آشنای اهالی سیاست و حکومت در شخصیت های داستان ، سبب می شود در شناسایی آنها گیج شوی اما همچنان از دیدن این شاخصه های واقعی در آدمهای خیالی، پیگیر دنباله ی ماجراهای سوررئال آن باشی.

فخرالدین قصد فتح اصفهان دارد. در یک شب چهارزن اختیار می کند. به سیاهی دلبرانه ی مو و پوست همسر زندانبان می اندیشد. از جمال نیفه مال متنفر است. دکتر و اطبای جدید را انکار می کند. جوانان را به جهاد در ولایت همسایه تحریض می کند.

شاه سطان حسین صفوی هوشمندانه ترین شخصیت فرعی قصه است. از روسیه می ترسد و گوش به فرمانش آماده به خدمت است.

بالاترین دغدغه ی اروپایی های عضو سلفیان این است که چون عقد نکاح پدر و مادرشان در مکانی مذهبی ثبت نشده، مبادا زاد و ولدشان نامشروع باشد و برای این زنازادگی گریه می کنند و استغفار می طلبند.

آلوت ملغمه ای از افکار تندرو و نامطبوع افراطیان مذهبی و سیاسی ست تا جایی که شیطان انبیا را با پرسشهای خود به چالش می کشد .


آلوت

امیرخداوردی

نشرنگاه

 

-نویسنده درس خوانده ی حوزه ی علمیه و مطلع از علوم دینی و نقب های آن است.

-قصه سهل و ممتنع است. سخت خوان و خوشخوان

-خرده روایت ها، سبب جذابیت تنه ی اصلی داستان بود.

 


الیزابت گم شده است


*روی کاغذ نوشته ( شیر، شکلات ، تخم مرغ). اما فقط کنسروهلو می خرد. ( دیگه خرید نرو! دیگه کنسرو هلو نخر! خودم خرید های خونه رو انجام میدم! تو هیچی نخر! )

*ساعت زنگ می زند. یادش نیست چرا تنظیمش کرده که زنگ بزند.

*بچه می شود. کنار خواهرش است.

*پیرشده. کنار دختر و نوه اش است. گاهی آنها را نمی شناسد ( این زنه کیه؟ این دختره کیه؟)

*صدای غرش  می شوند. صدای جاروبرقی را نمی شناسد.

*یک ردیف فنجان چای سرد شده در آشپزخانه ردیف شده.هربار دلش چای خواسته، درست کرده و یادش رفته بخورد.

*همه جای خانه کاغذ چسبانده شده ( چای – طرز تهیه سس مفید – قهوه- دستشویی...) . حافظه ی کاغذی!

*اسم غذاها را در منوی رستوران می خواند، اما یادش نمی آید هر اسم چه معنایی دارد.چه مزه ای دارد. چه شکلی دارد.

*صابون را نمی شناسد( چیز چهارگوش پاک کننده)

*مزه ی توت فرنگی چیست؟ بوی بد ( گاز خانگی) چیست؟


این بار در مورد کتاب نمی نویسم. در مورد خودم می نویسم. چندسال قبل اتفاقی دوبار برای مان تکرار شد و ترس زیادی به جانم ریخت. تنها دغدغه ام این بود که درد کدام بیشتر است. مادری که با دچار شدن به سطوحی از بیماری فراموشی فرزندانش را نمی شناسد یا فرزندانی که مادر را می بینند اما شناخته نمی شوند. آن سال به این باور رسیدم که رنج و غم آن فرزند بیشتر و عمیق تر است. فرزند آن مادر هستی اما به رسمیت شناخته نمی شوی. به خاطر نمی آیی. فراموش شده ای. بخش مربوط به تو و خاطراتت دچار نابودی و زوال شده.

سالها رفت و غم مادرفرزندی و ترس از فراموشی همچنان همراهم آمد. تا این کتاب.

از اولین سطرها اشک ریختم و گوشه کنایه شنیدم ( که: تحمل نداری. باید با مسایل سخت کنار بیایی. باید بپذیری و ...) . الیزابت خود راوی قصه است و فراموشی اش را با سادگی و خود ندانم کاری روایت می کند. هرجا که عادی ترین اشیا و پدیده ها را نمی شناخت، گریه سرازیر می شد. هرجا که به کسری از ثانیه اسم و نشان آدمها را گم می کرد، گریه سرازیر می شد.

روایت دردناک آلزایمر در یک زندگی فرتوت و سالخورده، چنان تاثیر گذار بود که شاکله ی معمایی و هیجانی قصه را برایم کمرنگ کرد.

قصه ی خوبی داشت. کتاب خوبی بود. غم درست حسابی و سنگینی داشت.


الیزابت گم شده است

اما هیلی

نشرآموت





خورشید هنوز یک ستاره است

بخشی از جهان از ماده ی تاریک ساخته شده که بصورت عینی قابل مشاهده نیست اما تاثیرات آن روی ماده ی مرئی جهان قابل لمس است . خورشید ستاره ی بزرگی است که نور و گرمای جهان را تامین می کند اما در حرفهای شاعرانه چندان قدرت برابری با ستاره های بی شمار  اشعار شاعران را ندارد. عشق از صبحی تا غروب محال است شگل بگیرد و مانا شود، سوالات نظرسنجی روانکاوانه اما شاید قادر باشند با تعین سطح همسانی میان عقاید دو نوجوان مهاجر، عشق تولید کنند.

دخترک جاماییکایی و پسرک کره ای، در حالتی سرگردان بین تعهد و تنفر به خانواده، تلاش می کنند راهی برای ادامه ی روند زندگی پیدا کنند. بیم اخراج از امریکا بخاطر نقض قانون ، فقر و در اقلیت بودن در این کشور، بچه های خانواده را حسابگر و مراقب بار آورده .

فلسفه ی جبرگرا موج می زند در ساختار داستان. اینجا همه چیز همان طور که باید اتفاق می افتد. نه کمتر نه بیشتر. وقوع هیچ پدیده ای متکی به شانس و بختیاری نیست. اما شاعرانگی جوانک داستان نشان می دهد که عشق مثل ماده ی تاریک برای قلب انسان عمل می کند و با جوانه زدن و نور تاباندن به آن همه چیز را ممکن می نماید. حتی هموار کردن غصه ی اخراج از کشور را.


خورشید هنوز یک ستاره است

نیکولا یون

نشرنون




فرمین موش کتابخوان

سیزدهمین فرزند یک مادر الکی، فرمین نام دارد که مدتی بعد از جویدن کاغذ کتابهای کتابفروشی پمبروک، کتاب خواندن را شروع می کند. فرمین دنیا و مسایل آن را از دریچه ی دید انسانی اهل مطالعه و آگاه می بیند و همین تفاوتش با موش های دیگر سبب جداافتادگی او و خواهران و برادرانش  و حتی موش های دیگر می شود . الکلی بودن مادرش را تقبیح می کند، شکم بارگی و هرزخواری خواهران و برادرانش در کنار خیابان و بارها را نمی پسندد و بعضی رفتارهای مرد کتابفروش را نقد می کند . ( استعاره ای از دنیای انسان ها و تفاوت رفتارهای آن ها با یکدیگر)

فرمین عشق را با نورمن کتابفروش می شناسد. اما با تلخی فزاینده ای از آن دست می کشد. گرچه در مهربانی های جری نویسنده غرق می شود اما این رابطه نیز سرانجام خوش ندارد. فرمین به زن های رقصنده ای که پوستر بزرگ و نیم برهنه شان سردر سالن های نمایش را پر کرده توجهی ویژه دارد و رویاهای پایانی اش نیز با همین توجهات رنگ می گیرد.

مفاهیم انسانی چون عشق، مرگ، خیانت، جاه طلبی، انفعال و ... که مسایلی آشنا در زندگی روزمره اند، در این کتاب از دریچه ی نگاه فرمین مورد کنکاش قرار گرفته  تا با تصویر تازه و جذابی، خواننده را به سمت کتاب بکشاند.


فرمین موش کتابخوان

سم سوج

نشرمرکز


-طراحی کتاب با رد گاز زدگی در سمت چپ کتاب، به جذابیت و جلب توجه به آن کمک شایانی کرده.

-ضربه ای که فرمین از خیانت نورمن( نورمن رفتاری کاملا طبیعی و عادی با مساله ی پیدا شدن موش در کتابفروشی داشت) ، احساس کرد، تلخ و سنگین و تاثیرگذار ، نوشته شده.

-شیطنت فرمین با مساله ی زن ها ، موقعیتی طنزگونه ایجاد کرده .



شصت سال عاشقی

پوراندخت سلطانی جزو اولین زنان کتابدار ایران و اولین زن ایرانی دارای مدرک دانشگاهی کتابداری ست. او در پا گرفتن کتابخانه ی ملی ایران در سبک و سیاق مدرن با سیستم کتابداری نوین جهانی، نقشی موثر و حیاتی داشت.

پوری سلطانی در دایره ی دوستان مرتضی کیوان، هوشنگ ابتهاج، احمد شاملو و سیاوش کسرایی قرار داشت و با مرتضی کیوان ازدواج کرد. سه ماه بعد از این ازدواج مرتضی و پوری به جرم فعالیت سیاسی و وابستگی به حزب توده ، همراه گروهی از افسران سازمان حزب توده ،در سال 33 ، زندانی شده، مرتضی اعدام و پوری  به تحمل سه سال زندان محکوم می شود.

بعد از مرتضی کیوان ، پوری سلطانی هرگز ازدواج نکرد و  تا پایان زندگی مرتضی و افکار و فعالیت هایش را تحسین می نمود و با عزت و احترام از او یاد می کرد.

بخشی از شعر معروف شاملو  به این دو نفر اشاره می کند:

سال بد / سال باد/ سال اشک/سال شک /سال روزهای دراز و  استقامت های کم / سالی که غرور گدایی کرد /سال پست/ سال درد/سال اشک پوری / سال خون مرتضی/سال کبیسه ... و ...

پوری سلطانی بعد از انقلاب نیز علیرغم مخالفتها و پاکسازی ارگانی ، همچنان در کتابخانه ی ملی ایران مشغول به کار بود و همراه هیئتهای فرهنگی عالیرتبه دولتی، به مراکز فرهنگی جهان سفر می کرد و شیوه های نوین کتابداری را در ایران پیاده می نمود.


شصت سال عاشقی

فرشاد قوشچی

انتشارات روزنه



کتاب را از یکی از هنرجوهای کارگاه داستان امانت گرفتم.




این سگ می خواهد رکسانا را بخورد

در اولین سطر داستان رکسانا سقوط می کند و سقوط مرگبارش، کل داستان را تحت ااشعاع قرار می دهد. زندگی کاوه مقامری قفقازی پر است از تکرار های متوالیِ کارها و رفتارهایی که خواننده و بیننده را به جنون می کشاند. هزار بار پنجره را می بندد و پنجره هنوز باز است. بارها رکسانا را از کف خیابان به صندوق عقب ماشین منتقل می کند و بر می گرداند. بارها او را در چاله ای عمیق دفن می کند و باز رکسانا روی صندلی جلوی ماشین، کنار راننده نشسته.

کاوه مردی ست عیاش و زن باره و حتی تصویرش از مرگ محتوم خودش، غرق شدن در چرک و کثافتی ست که زن های متعدد زندگی اش سطل سطل روی سرش خالی می کنند. او اسیر توهمات بنگ و افیونی ست که جمعه ی قندهاری( مهران بنگی) برایش فراهم آورده و نشانه های رفتاری بیماران اسکیزوفرنیک( گفتگو با اشخاص خیالی، تکرار ذهنیِ حوادث در حالتهای متغیر، تکرار پشت سرهم کارهایی که مدام انجام می شوند و ..) را بروز می دهد.

داستان بین خیال و واقعیت در تعلیق است و رفت و برگشت های مکرر راوی به دل ماجرا به خوبی این تعلیق و ناآرامی را نمایش می دهد.


این سگ می خواهد رکسانا را بخورد

قاسم کشکولی

انتشارات بوتیمار


-کتاب را از یکی از هنرجوهای کارگاه داستان نویسی امانت گرفتم. اسمش را در نامزدهای مهرگان ادب دیده بودم و خوانده بودم که چاپش تمام شده و تجدید چاپ نمی شود. با اشتیاق سمتش رفتم.

-نه اینکه معتقد باشم به کتابها و جملات و محتواهای این چنینی نباید مجوز داد. ابدا چنین منظوری ندارم. اما  بشدت پر از سوالم. چطور مجوز گرفته؟ چطور مجوز گرفته؟ چطور مجوز گرفته؟ چطور گاهی یک عبارت و کلمه ی نه چندان اروتیک باعث حذف شدن چند صفحه از متن کتاب می شود، اما محتوایی به این سیاق، بی پرده و صریح ، جواز گرفته ؟ فرم گرایی نویسنده برای دریافت مجوز کافی ست؟ ( کنجکاوی تان برانگیخته شده؟ حتما می خوانیدش؟ تبریک می گویم! این بهترین شیوه ی تبلیغ برای یک کتاب است! )

-از نیمه داستان به بعد دوستش نداشتم. بی پروایی کلامی را نمی پسندم. پس ام می زند. نگاه جنسیتی( ولو شیفتگی بیمارگونه ی یک عیاش ) به زن را دوست ندارم. تمامش کردم که کار را نیمه کاره نگذارم. با پایان داستان، خوشحال بودم که نصفه نیمه رها نشد. تعلیق و توهم داستان عالی بود.