پسر چشم آبی مو بور نوزده ساله ی بی نام که به انتخاب دکتر تیمارستان او را شماره سه می نامند، بی آنکه بتواند حرف بزند، هرچه می خواهد بگوید را نقاشی می کشد. سرکلاس جوجه خروس های دانشجو می نشیند و پای درس استاد از مکانیزم مغز و چگونگی اختلالات مغزی و ایجاد بیماری های روان تنی مطلع می شود و می خواهد بهترین روانپزشک شود.
مردان عقل از کف داده در ساختمانی جدا از ساختمان زنان، عمر می سپرند و ذهن های آشفته شان به تبانی برای دید زدن زن های مجنون و عاشق شدن و فرار و کشتن نگهبان مشغول است. ریقوها، تحریکی ها، گاوها، نام دسته بندی هایی ست که شماره سه، به نسبت واکنش بیماران روی آنها گذاشته.
مردهایی که به نام خوانده می شوند برای شماره سه مهم اند. اسماعیل سیاسی ست. قاسم عاشق است. سمسار نجار است، دکتر سلیمی به او محبت می کند و ..
و همه این ها جز دکتر، دیوانه اند و می دانند که دیوانه اند.شماره سه حرف از سلول و پایانه ی عصبی و عدم اتصال مغز و پایانه می زند و دیگران جنون را پای خواهر و زن و مادر و پدر و دوست می گذارند.
شماره سه از فرط زیبایی مسیح است.مسیحی که زبان ندارد اما خوب بلد است تحلیل کند.قرص هاش را نمی خورد و نقشه می کشد و رهبری می کند و مردان مجنون را به شورش و گروگان گیری آتش زدن ساختمان و فرار وامی دارد. عاشق معشوق قاسم می شود و مغز قاسم را می خورد.
من شماره سه
عطیه عطار زاده
نشرچشمه
-مقایسه ی (راهنمای مردن با گیاهان دارویی) و به هوای آن کتاب سراغ این یکی رفتن اشتباه بزرگی ست. عالمی نو ست و آدمی نو می طلبد.
-واگویه ها و پریشان گویی های ساکنین دارالمجانین ، ریتم تند و خوبی دارد اما سریع خواندن کتاب سبب از دست دادت ظرایف و دقایق قصه ها می شود و کتاب را حیف می کند.حیفش نکنید. به حوصله بخوانید.
-شناخت نویسنده از حالات و رفتارها و واکنش های دیوانگان تحسین برانگیز است.
-عشق،خیانت، سیاست، غیرت، بی غیرتی، همه در هم تنیده و هر آدم با قصه ی بی ابتدا و بی فرجام خودش، تنه ی داستان را ساخته.
-سخت خوان است و مستلزم دل دادن به کلمات و روند بی توالی و بی زمان حوادث.
-اگر دنیای ذهن واداده و پریشانی را می شناسید این کتاب مال شماست.
کتابی در دو مجلد مشتمل بر مرور اتفاقات سیاسی ایران از هزار و سیصد و سی و دو تا هزار و سیصد و پنجاه و هشت. از روزگار سلطنت محمدرضا تا پیروزی انقلاب.
گرگ اجنبی کش موجودی جادویی ست که آمریکایی را می کشد و ایرانی را نه. آمریکایی در ایران به زن و دختر ارتشی و غیر ارتشی تجاوز می کند و قانونی نیست که مانعش باشد.پس ایرانی به شخصه اقدام به انتقام می کند و به مجازات کشته شدن یک آمریکایی ، چهارده ایرانی تیرباران می شوند و شاهد ماجرا (مترجم ایرانی)نیز هجده سال زندان را تجربه می کند و در بحبوحه ی روزهای انقلاب آزاد می شود.
کوچه پس کوچه های تبریز در دهه سی و تهران در دهه پنجاه رمز و رازهای فراوانی در خود پنهان دارند که با مرور این کتاب بخشی از آنها بیان می شود.
کتاب آکنده از خرده روایت است. روایتهایی از مادربزرگ و پدربزرگ و خانواده ی حسین تنظیفی ، همسر و خواهر و برادر همسر سرهنگ شادان، همسر زیبا و اغواگر سرهنگ جزایری که در بدنه ی داستان جای گرفته اند.
جای جایی رئالیسم جادویی به قصه ی رئال پیوند می خورد تا حوادث داستان را پیش ببرد.
رازهای سرزمین من
رضا براهنی
انتشارات نگاه
-ریتم سریعی دارد و خوشخوان است.
-از لحاظ بیان حوادث تاریخی بخشی از تاریخ ایران قابل توجه است. گرچه حوادث انقلاب جانبدارانه روایت شده.
-شخصیت پردازی زنان داستان به قوت و پررنگ است. ریز شدن در مسایل زنان ( عامی و خواص) و علایق و امیال و کشمکش های درونی و بیرونی آنها کشش و جذابیتهای داستان را بالا می برد.
-در نهایت شاهکارادبی نیست. انگار نوشته شده تا بخشی از تاریخ در بستر خاطرات مردم واقعی روایت شود.گاه روایتها آشفته و بی ربط به بدنه اند، گاه پیامی کلیشه ای دارند و از مدار (داستان) خارج است و صرفا خاطره نویسی ست. تصادف های ناگهانی سبب وقوع اتفاقات بعدی ست و در صورت رخ ندادن اتفاقی و شانسی آن حادثه ، داستان از دست می رفت. ( مردن مادر رقیه و ماجراهای دفن او و قبر تهمینه در مجاورت او، دیدن جوان روی مجسمه ی شاه و روبروی زندان قصر، گیرانداختن ماشین هوشنگ و ماهی و الی )
-زبان ساده و روانی دارد.
-ساختار داستان بر مبنای زندگی و سرنوشت زنان تبریز و تهران شکل گرفته، گویی رازهای سرزمین من، داستان زنان است و سپس تاریخ ایران. چه آنجا که به مجازات تجاوز به زنان، آمریکایی را مورد تعرض قرار داده و می کشند، چه آنجا که زن زیبا عروسک جاسوس بین ملل است، چه آنجا که زن مبارز و منتقم در پی گرفتن انتقام پایش به آرمانهای انقلاب باز می شود و چه آنجا که زن شهرنویی آب توبه برسرریخته، بهترین و بیشترین کمک را به روند داستان می کند.
-سرخوشی و شیطنت های مادربزرگ و پدربزرگ حسین در مقابل جدیت و آرمانگرایی زنان و مردان دیگر( در زمان خودشان و نیز آینده ای قریب بیست سال بعد ) ، تضادی شیرین آفریده و تنوع سرشت ها خوش نشسته.
-دُرّه ی نادره ی این کتاب همانا سرهنگ شادان است و بس! هرچه خوبان همه دارند تو یکجا داری!
علیرضا و پریسا زن و شوهری معمولی و حتی رقت انگیزند. یکی کچل و کوتاه است و دیگری دراز با صورت و چشمانی موشی( عین تشبیهات کتاب).
راویِ غالب پریساست اما از جایی به بعد متوجه می شویم که نویسنده دست و پای پریسا نیز مثل عروسک نخی حرکت می دهد و حرف توی دهانش می گذارد.
زن و مردی که پس از دو سال( کمتر یا بیشتر) متوجه می شوند دیگر حالشان با هم خوب نیست، طرف مقابل شان کلی عیب و ایراد بیرونی و درونی دارد اما تلاشی برای بهبود اوضاع مالی و عاطفی مشترک شان نمی کنند و سرشان به بازیچه های رایج عصر مدرن گرم است( فیلم دیدن با لپ تاپ و خوابیدن ). پریسا از جایی عصیان می کند. عصیانی که درونی ست اما خواننده را بد نمی آید اگر در عالم واقع نیز می شد چنین اختیاراتی بر کائنات داشت، پس همراه و همگام پریسا تکثیرهای او از علیرضاهای مورد علاقه و باب میلش را دنبال می کند.تا جایی که متوجه می شود علیرضا نیز همین قدرت را داراست. از اینجا به بعد تعادل میان پریساها و علیرضاهای تکثیرشده، عالم مغشوش و پریشان امروزی را پیش روی خواننده می گذارد.
یک طرفه نرفتن نویسنده در ایجاد تغییرات در نسخه های تکثیرشده، امتیاز مثبتی برای جهان داستانی این قصه است. اگر پریسا قادر به تکثیر و اعمال تغییر در ظاهر و شغل و درآمد و ویژگی های درونی علیرضاهاست، چرا این حق را برای علیرضا قائل نباشیم؟ توازن و تعادلی که در واقع نظام ساختار داستان را درهم می شکند و از این جا به بعد درمی یابیم چرا اسم همه ی مردهای تهران علیرضاست.نه تنها اسم همه مردهای تهران علیرضاست بلکه اسم همه ی مردهای ایران و نیز اسم همه ی مردهای دنیا علیرضاست. ( علیرضاهای کارمند، علیرضاهای راننده تاکسی، علیرضاهای دکتر، علیرضاهای مهندس، علیرضاهای کارگر و ...). وقتی ظاهر گوشت و استخوانی همه ی مردها یکی ست. وقتی همه مزه ی دو قورمه سبزی با دو دستپخت متفاوت را از هم تشخیص می دهند، وقتی همه طعم و ویژگی های همه ی پریساهای دنیا را دوست دارند، چه فرقی دارد اسم و رسم و رنگ پوست و ملیت و نژادشان چیست. اسم همه شان علیرضاست.
اینکه با هر تغییری که پریسا و علیرضا در نسخه های تکثیر شده آرزو می کنند سبب ایجاد زیبایی روی ظاهر خودشان هم می شود، نکته ی قابل تاملی ست. (جمله می آید نداها را صدا ) .
کمال گرایی فریبی ست که آدمی را تا چاه اضمحلال در خود فرومی کشد.آنقدر توقع از خویش و اطراف را بالا می برد که دیگر هیچ چیزی اسباب رضایت آدمی را فراهم نمی کند و او را تنها در ورطه ی تاریک سرخوردگی و پریشانی رها می کند. و تمام نسخه های ارتقا یافته و اصلاح شده از در دشمنی با یکدیگر درآمده و یکدیگر را تکه پاره می کنند.
اسم تمام مردهای تهران علیرضاست
علیرضا محمودی ایرانمهر
نشرچشمه
-بسیار خوش خوان و روان بود. چند ساعته تمام شد.نه از باب سهل و آسان یابی.بلکه از فرط کشش و جستجو برای ادامه ی روایت.
-زبان روایت محاوره ست.
-پریسا منم، علیرضا تویی. خود خود آدمی در شخصیت های قصه عریان اند. بی هیچ بزک و رتوش و فتوشاپی.
-تمایل به تغییر دیگری و ساختن یک آدم نو از شریک عاطفی، در اثر تاریکی رابطه های آسیب دیده به خیال پریسا راه پیدا کرده.
-اگر ما هم قادر به تکثیر بودیم، چند تا علیرضا برای خودمان می ساختیم؟ چندتا پریسا از نسخه ی اصلی ما ساخته بودند؟
-سوال وحشتناکی که هم در کتاب مطرح شد.هم ذهن خواننده رد درگیر خواهد کرد: از کجا معلوم که ما نسخه ی اصل هستیم و تکثیر شده ی خیال آدم های دیگر نیستیم؟ و کسی ما را با تغییرات دلخواهش آرزو نکرده؟
-انسان تخیل خداوند است. ( ابن عربی) قرن چهارم.
اول عصبانی می شوم. خشمگین. از شدت خشم تپش قلب می گیرم. بعد می ترسم. بعدتر می گویم چرا مرور کنم همه ی چیزهایی که می دانم و می بینم و می شنوم؟ یکساعت چرخیدن بین دالان های پر از شمشاد و رزهای سفید را دو به شک که ( باز هم ادامه می دهمش یا نه) می گذرانم.
بعد از صبحانه، حین نظافت و گردگیری و تی کشیدن یکساعت بعدی را هم می شنوم.خشمم کمتر است. حیرتم اما بیشتر و بیشتر و بیشتر می شود.
و باز به این می رسم که فرمول یکی ست، مواد لازم برای واکنش یکی است.پس چرا آدم خنگ و ابله درس عبرت نمی گیرد و بلد نیست پیشگیری کند؟ چرا نمی تواند سوسوی کم جان شعله را با ریختن آب و گفتن بسم الله برای در امان ماندن از اجنه، خاموش کند؟ چرا آدم، آدم نمی شود؟
-ایستگاه های خاص و شیک و نونوار و مدرن مال اوست. غذاهای خوب و مقوی با نورپردازی قرمز برای گوشت، سبز برای غذای گیاهی و ... برای اوست. شراب اعلا برای اوست.
-فقط بخشی از شهر برق دارد و روشن است. باقی در ظلمات فرو رفته.چون تامین هزینه ی آن کمرشکن است.
-ارتش بی خاصیت و بی امکانات است. در عوض صدهزار نیروی زبده ی تعلیم یافته مجهز به قایق تندرو و امکانات مدرن ،وطیفه ی حفاظت از او را به عهده دارند.
-بخشی دارند برای فعالیت های ادبی. برای نوشتن رمان و شعر. رمان های قطور.از زمانی به بعد چاپ کتاب بخاطر هزینه ی بالای کاغذ منتفی می شود.اما نوشتن و چاپ شعر هزینه ی کمتری دارد.گرچه تاثیر آن به اندازه ی رمان نیست.
-سازمانی دارند عریض و طویل پر از شاعر و نویسنده ی دست آموز.رمان می نویسند.شعر می نویسند و خورشید تابان(او) را می ستایند. او شعرها را می شنود. لبخند می زند. روی شانه ی شاعر می زند و زندگی مرفه و کاملی برایش تدارک می بیند و می خواهد باز هم شعر خوب!! بنویسد.
-کارگروه های خاصی دارند برای تولید شعر. مضمون به آنها داده می شود. شش ماه فرصت می دهند تا المان های مورد نظر را در کلمات بنشانند و شعر کنند و به خورد مردم بدهند تا سالهای سال از بر بخوانند و اشک شوق بریزند برای او.
-نویسنده و شاعر در بارگاه او امن و امان و در بهترین سطح زندگی است. زیرا کلماتش در خدمت اوست.
-یک شعار دست نویس او را خوش می آید و دستور می دهد تمام شعارهای قبلی کوبیده بردیوار را در تمام کشور جمع کنند و این یکی را جایگزین کنند. کشور در فقط و فاقه است. اما همه نیست هزینه ی این تعویض چقدر می شود. مهم تاثیر گذاری آن شعار روی همدلی و مرافقت مردم به اوست.
-حرف که می زند همه گریه می کنند .از شوق. از ذوق. از فرط عشق.
-آنجا کره ی شمالی ست . من قلبم از هم می درد که اینجا ایران است و ...
برداشت از: رهبر عزیز
جنگ جین سونگ
انتشارات ققنوس
بچه بودم یا نوجوان بودم که بابا کتاب سبز رو آورد خونه.بی پرسش نشستم به خوندن.خوندم و خوندم تا تمام شد. اولین کتابی بود که براش گریه کردم. شاید برای همین هروقت اسمش رو می شنوم یا جلد کتاب رو جایی می بینم دلم ضعف می ره. فهمیدم که بی بی چلچله رو با اقتباس از این قصه ساختن. بی بی چلچله رو هم دوست داشتم.
چه فرقی داره درخت پرتقالت اسم مینگینهو باشه یا درخت چتردار بالای تپه اسمش بی بی چلچله؟ آقاهه پرتغالی باشه یا ایرانی ؟ اون عشق کودکانه و شیرین ، رنگش قشنگه و بس. اون درد فقدان معصومانه نیشتر سوزاننده ست و بس.
مانگاراتیبای لعنتی! ژاندیرای ظالم! توتوکای عاقل! گلوریای مهربان!
همه ی اینها بی اسم و فقط با آدرسی دور از دوران بچگی توی سرم بود. دلم می خواست( و می خواد) که یکبار دیگه کتاب سبز خودم رو که می دونم صفحات اولش رو پر کردم از نوشته ( یادم نیست چی. شاید اسم و فامیلم) و جلدش پاره ست ، بخونم. اما گوش سپردم به فایل صوتی خلاصه شده ش.
کتاب رو حتما بدین دست نوجوان ها تا با دنیای زیبای مهر و درد آشنا بشن.
درخت زیبای من
ژوزه مائورو ده واسکونسلوس
انتشارات راه مانا
این تصویرروی جلد همان کتابیه که من دارم. کتاب خودم رو پیدا می کنم.حتما.
اِو شارلیه و پیر دومن هرکدام در اثر اتفاقی مرده اند. در دنیای مردگان یکدیگر را یافته و کشش میان آن دو ، آنها را مشمول اصل صد و چهل و یکم می کند و به دنیای زندگان برمی گردند تا با عشقی حقیقی از مرگ نجات پیدا کنند. این اصل می گوید: اگر زوجی به عشق دست یافت مستحق زندگی دنیایی است.
او و پیر به دنیای زندگان برمی گردند و از آنجا که هدف شان از بازگشت چیزی پررنگ تر از عشق میان خودشان بود، فرجامی تکراری را تجربه می کنند.
شاید به نظر برسد این فرضیه که در بلبشوی جنگ و خیانت و ظلم و ستمگری و زیاده خواهی، فقط عشق نجات دهنده است، پیام اصلی داستان باشد. همچنانکه بعد از ناکامی اِو و پیر در اتحاد عاشقانه، دختر و پسر جوانی با ابراز علاقه و تصور وجود عشق میان خودشان، به دنبال خیابان لاگنزی می گردند تا اصل صد و چهل و یک در موردشان اجرا شود و به دنیا بازگردند. ایمان داشتن به عشق تا آخرین کلمات این داستان کوتاه ، نمود دارد.
اما موفقیتی در کار نیست و عشق مفهومی خیالی و غیرواقعی و غیرقابل اتکاء به تصویر درآمده. چرا که آدمی در موقعیت انتخاب، چیزهایی که به نظرش مهم تر از عشق هستند را برمی گزیند و مطمئن است آن چیزهای ترجیح داده شده نیاز دنیای واقعی ست نه عشق. ( اِو نجات دادن خواهرش و پیر نجات همرزمانش را انتخاب می کند). انتخاب های آدمی هرچند نادرست باشند، اما متعلق به خود او هستند و او نتیجه و تاوان گزینش را گاه با مرگ خود یا عده ی کثیری از آدمهای دیگر می پردازد.
نوعی تمسخر ماهیت مرگ و زندگی در متن موج می زند. فراغت و آسودگی مردم در دنیای مردگان قابل توجه است. هیاهوی زندگان برای ساکنان آن دیار خنده دار و اسباب تفریح است. در نهایت این مردگانند که دنیای زندگان را رصد می کنند و به پوچی آن می خندند، حال آنکه زندگان در پی کسب موفقیت های مالی و عشقی و اجتماعی و سیاسی، مدام در حال جنگیدن با دیگرانند.
کار از کار گذشت
ژان پل سارتر
ترجمه: ابوالحسن نجفی
اسم ناشر را پیدا نکردم. پی دی اف بسیار قدیمی خوندم.
کتاب (والس با آب های تاریک) را در چهار فایل صوتی شنیدم. نویسنده ساکن استرالیاست و موضوع کتاب نیز در مورد مهاجرت به همانجاست. روی بی سانسور بودن کتاب در ذیل فایل ها تاکید شده.
قصه مربوط به ایرانی مهاجری ست که بعنوان مترجم داوطلب به کمپ جزیره ی کریسمس می رود و حرفهای ایرانیان مستقر در کمپ را برای مددکارها ترجمه می کند. داستان به صورت رفت و بازگشت به گذشته و حال روایت می شود.
زبان خوب و روایتی منسجم دارد. شخصیت ها قابل قبولند. موضوع اما چندان پذیرفته نیست. سعی شده سیاسی باشد اما نیست. دلیل مهاجرت هر کدام از آدمهای قایق به طور ضمنی بیان می شود: یکی آدم کشته، یکی خودش را بجای دوست سیاسی اش( که این هم محل تردید دارد) جا زده. یکی هم سعی کرده خودش را جای همین آدم فیک جا بزند.
شاید سیاسی نویسی برای آدمهای آنور مرز چیز جذاب و هیجان انگیزی باشد اما برای خواننده هایی که در حال تجربه ی زیسته ی این وقایع هستند، این روایت ها شبیه طنزی کم جان است. با سیلی و سیگار رو تن برهنه ی بازداشتی خاموش کردن و ناسزای رکیک دادن به خواهر و مادر طرف، محتوای سیاسی در نمی آید و به چیزی پرمایه تر نیاز هست. با این تعاریف مهاجران جوان ایرانی پسرهای لوس و ننری به نظر می آیند که تا به تریج قبایشان بربخورد قصد جلای وطن می کنند و با وانمودن کیس سیاسی داشتن، می خواهند پناهندگی بگیرند.
اگر تلاش نمی شد این مورد در داستان پررنگ باشد و با اختصاص دادن بخش قابل توجهی از داستان به روایت پرویز و برخورد کلیشه ای نیروهای امنیتی با او، والس با آب های تاریک بعنوان داستان مهاجرت نمره ی قابل قبولی می گرفت. تشریح وضعیت مسافران از دردبدری در جاکارتا و روی قایقی اندونزیایی تصویرروشنی روبروی خواننده می گذارد. گرچه نمونه ی خوبی از شرح و توصیفات کشمکش و غرق شدن قایق اندوزیایی را پیش تر در کتاب ( سفر به کوالالامپور - ناصرقلمکاری-نشرچشمه) خوانده بودم، اما شکل روایی و شخصیت سازی این داستان نیز جالب است.
اصرار به بی سانسور بودن کتاب و روایت شکنجه و آزار دیدن جوان بازداشت شده ی حوادث هشتادو هشت نمره ی قابل قبولی نمی گیرد.
والس با آب های تاریک
امین انصاری
نشرنوگام لندن
کتاب با صدای خود نویسنده در رادیو شهرزاد ضبط شده.
چهارده داستان کوتاه از چهارده نویسنده ی معاصر زن ایرانی. هر قصه به بخشی از تاریکی های دنیای زنانه نور می تاباند و آن دنیای شخصی و خصوصی را برای خواننده عیان و شفاف روایت می کند. دنیای بعضی قصه ها به هم شبیه است. دغدغه های زن خانه دار و خانه نشین و زن کارمند و شاغل یکی می شود ، بازار طلافروش ها و همسر دوم شدن و ارتقای شغل به بهای تعرض و خیانت دیدن و بد دلی مردان می شود دستمایه ی نوشتن آنها. بعضی قصه ها نیز در دنیایی متفاوت و حتی فانتزی حادث شده اند. زنی تنها در کره ی مریخ که از دلتنگی و خیالپردازی به ستوه آمده ، زنی برای دستیابی به مغز آب شده ی مردگان همراه جادوگر گورستان گرد می شود ، زنی که ته چاه از شوهر طمعکارش درشت می شنود ، زنی گرگ زده که گیر کرده در کانتینر مرزی، زنی مسافر بین خوابهای آدمهای نامهربان زندگی اش و زنی که نفرت به مادر را از کودکی آموخته.
هر داستان بهانه ای ست برای درگیر شدن با دنیایی زنانه که گاه آشنا و ملموس است و گاه با طرحی نو درانداخته شده ، کلمات را می درخشاند.
زبان روایت داستانها به اقتضای حرفه ای بودن نویسنده هاش، توقع خواننده را برآورده می کند اما نمی شود از تابیدن برخی قصه ها و نحوه ی امتزاج محتوا به فرم و بالعکس،چشم پوشی کرد.
در قصه ای خبری رسانه ای شده( باران عشق) دستمایه ی نویسنده شده و با قصه پردازی زاویه های نهان و مخفی یک اتفاق را روایت می کند. در قصه ای دیگر مرز نشینی و تعصبات و رسوم قومی و دریدگی شهرهای بزرگ ( شب گرگ) سبب چینش کلمات در کنار هم است. گاه (خودم) از زندگی روتین خسته شده و به سفری خیالی می رود و باز می گردد. جایی درهم آمیختگی افسانه اولیس و زن ایرانی امروز را شاهدیم و جایی جنوب شرق و غرب و مرکزی با اسامی خاص خود در هم تنیده اند تا قاچاقی از مرز بگذرند و موریانه پاهاشان را خورده.
کسی خانه نیست
گردآوری الهام فلاح
انتشارات کتاب کوچه
-دلم می خواست برای بعضی قصه ها مطلبی جداگانه بنویسم ، بس که حرف داشت و از دلش دنیایی در می آمد.
-مقایسه ی دنیا و قدرت قلم نویسنده های این کتاب کار بیهوده ای است. هر کار امضای نویسنده را پای خودش دارد.
-قصه پردازی و کلمه سازی درخشان بعضی نویسنده ها که قبل تر هم خوانده بودمشان، شگفت زده ترم کرد.
-قبل از شروع هر قصه توضیح مبسوط و مفیدی در مورد نویسنده و سبک کاری و محتوای داستانی ارائه شده که خیلی جالب است. دلیل کوتاه بودن این مطلب جامع بودن آن توضیحات و عدم تکرار آن است.
-امیدوارم این دست مجموعه ها با نویسندگان دیگری نیز وارد بازار کتاب شود تا نسل نویسندگان امروز زنان بیشتر شناخته شوند.
لینـــــــــــــــــــــــک خبر
قامت د.أمانی حسن المدرس بقسم اللغات الشرقیة الإسلامیة شعبة اللغة الفارسیة ، بکلیة الألسن جامعة عین شمس بترجمة روایة اجتماعیة إیرانیة بعنوان “البرتقال الأحمر”، خلال فعالیات معرض الکتاب ٢٠٢٠، وهی روایة باللغة الفارسیة، تدور بین الحب والحرمان ، دراما اجتماعیة تصور شریحة من المجتمع الإیرانی المعاصر ، مبرزة العواطف الإنسانیة التی تعد قاسما مشترکا بین جمیع البشر ، فبطلتها أم تفتقد دعم العنصر الذکوری فی حیاتها ، فتسعى جاهدة لتوفیر احتیاجات أبنائها ، وتضحی بکل شیء من أجلهم ، لکن القدر یخبئ لها مفاجأة کبرى تقلب حیاتها رأسا على عقب. المؤلفة هی بروانه سراوانی وهی شاعرة وکاتبة إیرانیة معاصرة حصلت على عدة جوائز من هیئات أدبیة مختلفة ، ومرشحة لنیل جائزة ( جلال آل أحمد ) واهتم النقاد بنقد أعمالها الأدبیة .
افسردگی نمودهای ظاهری و درونی زیادی دارد. شرایط محیطی زندگی ، فرد را به غوطه ور شدن در این ورطه سوق داده و امکان بالا آمدن و نجات را روز به روز کمتر می کند. آیلین نزد پدر و مادری که دو دختر دارند، یکی از دخترها رو بیشتر دوست دارند( که البته آیلین نیست) و تن و بدن دخترک را دوتایی در آشپزخانه می کاوند تا میزان رشد غدد بدن او را اندازه گیری کنند و برای برجستگی های کوچک بدنش ریشخندش می کنند بزرگ شده. در تمام مدتی که آیلین در خانه ی پدری زندگی می کند به اندام های حرکتی و جنسی و گوارشی و ... به شدت دقیق و حساس است و تمام آن اندام ها را عاری از جذابیت و زیبایی می بیند. بجای غذای سروقت، روی دوتکه نان مایونز می مالد یا چیزهای بی ارزش غیر مغذی می خورد. پس از مرگ مادرش ( که مدام ناله های دردناکش را از پشت در اتاقش شنیده) قید خوابیدن در اتاق خودش را می زند و زیرشیروانی مستقر می شود. سالهای سال خانه نظافت نمی شود.گرد و غبار ده - پانزده ساله اشیاء خانه را می پوشاند و پدر دائم الخمر و دختر خود کم بین، زندگی پر تنشی را در کنار هم سپری می کنند.خواهر آیلین عاقلانه تر رفتار کرده. پیش از مرگ مادر با پسری که دوستش دارد هم خانه شده و از خانه ی پدری دور شده و علیرغم رسوایی برانگیز خواندن حرکتش از جانب پدر، همچنان دختر محبوب اوست.
عقده ی حقارت و وجود سراسر خشم آیلین نسبت به جهان اطراف ، با کثیف ماندن و حمام نرفتن و شرح و توصیف بو و صدای ادرار و استفراغ و تن حمام ندیده و نگه داشتن موش مرده در داشبورد ماشین ، او را به خوبی رقت انگیز و قابل ترحم و انزجار نشان می دهد .
خیال پردازی در عاشقانگی با یکی از پرسنل زندان و پسرک زندانی ( محل کار آیلین) عدم وجود اعتماد به نفس در او را تایید می کند.
آمدن دختری زیبا و بی نقص به محیط کار، گویی تلنگری ست که آیلین به آن نیاز دارد تا قید همه ی افکار مسموم و رفتارهای غیرعادی و بعضا ناهنجار ( اصرار بر پوشیدن لباس های مادر مرده، دزدیدن جوراب و ماتیک و خوراکی و ...) بزند و به استقبال سرنوشتی متفاوت برای ادامه ی زندگی اش برود.
تم روانشناختی کتاب ، توجه علاقمندان به داستانهای پیچیده و نیازمند به واکاوی در عمق واکنش های درونی و محیطی را به خود جلب می کند و تاثیر ویرانگر رفتار والدین بر آنچه در آینده ی فرزند چندان مهم به نظر نمی آید را اثبات می نماید. آیلین در کنار رفتارهای نامناسب و آسیب زننده ی والدین، خود نیز روحیه ای شکننده و ضعیف دارد و در سالهای پس از بیست و دو سالگی، گرچه خوب غذا می خورد، چندبار ازدواج می کند، زیبایی خودش را باور می کند و به پاکیزگی اهمیت می دهد، اما همچنان نشانه هایی قوی از آسیب های کودکی و نوجوانی را با خود دارد.
آیلین
آتوسا مشفق
نشر چترنگ
-آتوسا مشفق نویسنده ی نیمه ایرانی و آمریکایی تبار است.
-کتابهایی از این دست لرزه بر اندامم می اندازد.مادر و پدر بودن برگترین مجازات برای بشری ست که تربیت خودش نیز مجازات والدینش بوده.گویی آفریننده خمیره ای را در اختیارت می گذارد و می گوید بساز و تماشا کن. بی مجال اصلاح و بازسازی. و آنچه می سازی، بشری را ایجاد می کند پر از آسیب و حفره و خلاء. بدون الگوی پیش فرض .
-چرک و پلشتی و بوهای مشمئز کننده سرتاسر کتاب را آکنده و قدرت نویسنده در تصویر سازی این همه تباهی ، روایتی خواندنی پیش روی خواننده می گذارد.
-شاید خواندن این دست کتابها تلنگری باشد برای آدمها، که شکل گیری تنهایی های عمیق و غیرقابل نفوذ را بیشتر بشناسیم و نتیجه ی آنچه با دیگران، بی آگاهی از فرجامش انجام می دهیم، را عیان ببینیم و از کنش های غلط پیشگیری کنیم.
-شاید ، قید مهمی ست. قطعیت و تضمینی در بین نیست.
-کتاب را در همخوانی گروه دچار خواندم.