پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

پرتقال خونی عزیزم

پارسال همین موقع ها که نه...اما توی همین حال و هواها پرتقال خونی عزیزم تموم شد. از نیمه ی ماه رمضون گذشته بودیم. خوابم کم شده بود. تا سحر بیدار بودم و می نوشتم. هی می نوشتم و گریه می کردم. اشکهامو لای کلماتم جا می کردم و می نوشتم و بعدش می رفتم سحری می خوردم.

نوشتم و با لطف جناب آقای علیخانی، ماندگار رو شناختم.

زمستون بود. ازشون سوال کردم:

-جایزه ی ماندگار چیه؟ بعد از چاپ به کتابها جایزه میدن؟ چطوری؟ اساس کارش چیه؟ معیار و ملاکش؟

گفتن که قبل از چاپ اثر رو می فرستن برای سایت ماندگار. اونجا یک گروه اثر رو می خونن  و بررسی می کنن و اگه برنده شد معرفیش می کنن به ناشر که بره برای چاپ.

پرتقال خونی رو فرستادم.زمستون بود. و تا الان که بشه اول های تیر، هی دل دل کردم، هی چشم چشم کردم، هی توی دلم وول وول شد، هی یواشکی گفتم (خدا جونی..میشه؟؟) و بقیه ی جمله مو خوردم.

امشب فریده جانم یهویی اومد تبریک گفت. تبریک گفت و عکس فرستاد.

تا همین دیشب سایتو چک می کردم.امشب هم خسته بودم هم فراموش کرده بودم که چک کنم.

پرتقال خونی برنده ی دوم ماندگار شد.

نفر دوم پنجمین دوره ی جایزه ی رمان اول ماندگار

خدارو شکر. هزار بار شکر.



اعلان خبردر سایت ماندگار 




عقرب روی پله های راه آهن قطار اندیمشک

داستانی کوتاه در مورد جنگ.

در این داستان جنگ نه تنها مقدس نیست بلکه منفور و زشت و عریان است. دژبان ها چنگک های بزرگ شان را داخل بوته ها و درختچه ها فرو می برند تا سرباز فراری ها را پیدا کنند و روی هم، پشت  کامیون بیندازند. طوری که صدای شکستن استخوان هایشان به گوش می رسد.

سربازی که دوران خدمت تمام شده، مدام در مظان اتهام سرباز فراری بودن است. برگه ی ترخیصش را پاره می کنند و او ننشسته بر پله های راه آهن اندیمشک، منتظر قطار سه نیمه شب است تا دزدکی و ترس آلود، قاچاقی سوارش شود و نزدیکی های تهران از قطار پایین بپرد، مبادا که فراری به شمار بیاید.

سرباز های درگیر جنگ برای گم کردن با کم و زیاد شدن هر تکه از تجهیزات شان جواب پس می دهند، حتی لامپ توالت. مجروحان جنگی بین راه، هرجا که بشود کمی آهسته تر رگبار دشمن را رد کرد، از آیفا پرت می شوند پایین. شیخ بی ریش ! در تلویزیون حرف از تلخی پذیرش قطعنامه می زند. 

مرتضا دوران خدمتش تمام شده و در فاصله ای که با هراس از فراری انگاشته شدن، منتظر قطار نیمه شب است، خاطراتش را مرور می کند.  با سیاوش، هم خدمتی اش، همذات پنداری می کند. سوار کامیونی می شود که از هر نقطه ی بدن راننده خون بیرون می زند. با فرماندهان شهید( همت و باکری) هم نشین می شود. و آخرین جمله ی کتاب: (من شهید شدم) ، اوج سیال بودن ذهن در فضای داستانی است.

چندوجهی بودن زمان در داستان، فضاهای خشن و خشم آلود، تغییر راوی و صراحت نویسنده در بیان واقعیات، ترکیبی ارائه کرده که حسین مرتضاییان آبکنار، بدون توهین به مقدس بودن جنگ ایران و عراق  و بدون زیر سوال بردن فلسفه ی جنگ، عمق فاجعه ای انسانی به نام جنگ را تشریح می کند.

این کتاب ممنوع الچاپ شده و از آن به عنوان ادبیات ضد جنگ نام برده می شود.


عقرب روی پله های راه آهن اندیمشک /یا:  از این قطار خون می چکه قربان

حسین مرتضاییان آبکنار

نشر نی



جان ِ جان

فریده جانم..همیشه منو شرمنده می کنه. همیشه.

همیشه.


این برای منه..

نوستالژی بچگی و نوجوونی مون



این برای نیما



این برای پارسا


گلستان امسالم

هرچی منتظر شدم که بلاگفا وفا کنه و درست بشه و من بتونم پست محبوب و مورد علاقه م رو اونجا ارسال کنم، نشد که نشد!

ای بی بفا!! بلاگفا!!!


خریدهای نمایشگاه امسال ( بعضی از خرید ها! )


آموت



1-بیوه کشی/ یوسف علیخانی

2-سه گانه( عروس بید - اژدها کشان -  قدم بخیر مادربزرگ من بود) / یوسف علیخانی

3-ولادیمیرمی گوید / فریبا کلهر

4-شعر قفس / علیرضا روشن

5-خانه داری / مریلین رابینسون

6-نامه ای به خورشید /حمید حیاتی


 چشمه



1- من از گورانی ها می ترسم / بلقیس سلیمانی

2-اندوه مونالیزا / شاهرخ گیوا

3-روز حلزون /زهرا عبدی

4-یک شیوه ی رمان نویسی / حسین سناپور

5-مجموعه رمان /وحید پاک نیت

6-آب، آسمان/آذرذخت بهرامی

7-زن و ادبیات /سلسله پژوهش های نظری، مجموعه مقالات، ترجمه و گزیده ی چند مترجم

8-پنجشنبه های سالن / ملیحه صباغیان



نیلوفر



1-جنگ و صلح / لئون تولستوی

2- آنا کارنینا /  لئون تولستوی



کتاب نیستان



1- دعوت به ماوراء / تورج زاهدی

2- خانه ی پریان / تورج زاهدی



ققنوس



1- فیل ها / شاهرخ گیوا

2- رسوا خانه / محمدعلی مهمان نوازان



سوره مهر



1- آه با شین / محمدکاظم مزینانی

2- شاه بی شین / محمدکاظم مزینانی



فرهنگ معاصر




نسل نواندیش




چشمه - بخش کودک و نوجوان




- امسال بیشتر قصد کردم از نویسنده ای که یک کارشو خوندم و دوست داشتم، کارهای بیشتری بگیرم.( تصرف) تورج زاهدی رو قبل از نمایشگاه، اصلا قبل از عید، تهیه کرده بودم.

-دارم بیوه کشی رو می خونم. نمی خواستم به این زودی ها بخونمش. تعریف زیادی ازش می کنن. می خواستم به اصطلاح جوگیر تعریفها نباشم و با ذهن خودم بخونمش. از دیشب که دستم گرفتم ، مفتون جادوی کلمات و توصیف های بکر و حیرت انگیزش شدم.

-(مونالیزای منتشر) شاهرخ گیوا، سال قبل حسابی نمک گیرم کرد. بقیه ی کارهاشم گرفتم.

-اون موقع حساب کتاب جیبمو کردم..اما الان پشیمونم که چرا از نیلوفر جلد اعلا نگرفتم. خیلی هم پشیمونم:(

-کاطم مزینانی از دوسال قبل داره جلد سوم این کتاباشو می نویسه. امسال که هنوز تموم نشده بود. خوندن این دوتا رو هم احتمالا بذارم برای وقتی که جلد سومش رو هم بگیرم.





هیچ وقت


یادآوری دوران جنگ برای دخترجوانی که بچگی اش را  در جنگ و پناهگاه و موشکباران و کشته شدن آدمهای اطرافش ، سپری کرده، موضع اصلی هیچ وقت است.جنگ تمام خاطرات کودکی او را تحت الشعاع قرار داده و حتی دوست کودکی هایش را از او گرفته و دور کرده.

دخترپس از پانزده سال، برای دیدن ناظم دوران دبستانش که همسایه و دوست خانوادگی نیز بوده می رود و در طول چندساعتی که میهمان اوست، تمام کودکی خودش و پسر زن و پدر و مادر و خواهر و اطرافیانش را مرور می کند. قرار است پسر زن از خارج به ایران برگردد. در کودکی این پسر و دختر داستان، صمیمیت عمیقی بوده و حالا دختر بین اشتیاق برای دیدن پسر و سرو کله زدن با خاطرات همسرخودش مردد است.

لو رفتن محل اختفای صدام و اعدام او، درگیری ذهنی عمیقی برای او ایجاد کرده. صدام برای او " آقای صدام" بود که قرار بود بیاید و بچه ای را که نمی خوابید باخودش ببرد. اعدام صدام، سنگینی بار چندین ساله ی ترس از جنگ را کمرنگ می کند انگار.

انیمشن های محبوب آن دوره (حنا دختری در مزرعه)، بازی های  کودکانه (اسم فامیل) ، پرچم امریکا که کف حیاط مدرسه نقاشی شده بود تا لگدکوب بچه مدرسه ای ها باشد، پناهگاه های مدارس، پناهگاه های خانگی در زیرزمین های منازل، صدای ریختن شیشه ها بعد از موشک باران، پسرانی که از ترس کشته شدن ، قاچاقی از کشور فراری داده می شوند، نمایشگاه های عکس خیابانی از شهدای جنگ، خرده روایت هایی است که هیچ وقت را برای خواننده ای که آن دوران را درک کرده، لذت بخش و نوستالژیک می سازد.


 

هیچ وقت

لیلا قاسمی

زاوش




یوسف آباد خیابان سی و سوم

یوسف آباد خیابان سی و سوم ،در چهار فصل روایت می شود. راوی فصل ها به ترتیب: سامان - لیلا جاهد- حامد نجات و ندا ، هستند. این رمان با داستانی غیر خطی و با بهره بردن از بی نظمی زمانی و مکانی روایت ، به نوعی ضد روایت است. هر کدام از فصلها از زبان یکی از شخصیت ها تعریف می شود و در نهایت پازل خوش ترکیبی از کلیت داستان به دست می آید.

نویسنده در فصل های سامان و حامد بهتر درخشیده تا فصل هایی که راوی آن ها ندا و لیلا هستند و چنین به نظر می رسدکه  از نوعی زبان مردانه برای بیان تمام فصول ، استفاده شده.

این رمان ، یک رمان شهری با المان های پرنور و پرزرق و برق شهری است. نحوه ی پردازش شخصیت های رمان با واگویه های درونی و سرگردانی در زمان و مکان، بیانگر روح پریشان و سردرگم آدم های شهرنشین است.  

سامان یک جوان به شدت مارک باز و امروزی است که با رتبه ی هفده در کنکور سراسری،‌ رشته ی عکاسی را انتخاب کرده. لباسهایش تماما مارک و برند هستند و  پاساژهای درست و حسابی را به خوبی می شناسد و پاساژ گردی یکی از تفریحات مهم اوست. سامان با خودش ، با سپیده(دختری که چندماه قبل با او بهم زده)، با ندا( دختری که هم اینک با او قرار دارد)، با حامد و.. واگویه دارد. حرفهای ذهنی اش را یا خطاب به آنها می زند یا در حال محاکمه کردن آنهاست.

حامد استاد عکاسی است و چندسالی ساکن امریکا بوده. و در ایران زبان تدریس می کند. آتلیه ای به نام ملکه ی خاکستری دارد و ملکه ی خاکستری به گونه ای نماد تهران ، شهرخاکستری است. سامان نزد او کارمی کند. حامد با ماشین قدیمی خودش واگویه می کند و تمام حرفهایی که بین او و لیلا( عشق قدیمی اش) و ندا( دانشجویی که عاشق استاد شده) بیان شده را با ماشینش درمیان می گذارد.

لیلا، اوایل انقلاب  محجبه است و به کلاسهای تفسیر نهج البلاغه می رود. عاشق حامد است و مورد غضب مادر طاغوتی او. و درزمان حال  مانتوی صورتی می پوشد و به عرفان هندی تا جایی وارد شده که دو فرزند خیالی از مکتب عرفان هندی دارد و با آنها واگویه می کند.

ندا دخترجوانی است که نوجوانی اش را زیر سایه ی سنگین شرارت و شیطنت های غیراجتماعی برادرش، از دست داده و با مجسمه های شهری که درپارکها و خیابان ها نشسته اند، واگویه میکند.

زبان (یوسف آباد، خیابان سی و سوم) فاخر و شاخص نیست.معمولی است. شبیه واگویه های از هردری سخنیِ یک بلاگر کاربلد است. می توان این رمان را رمانی شهری، بل رمانی تهرانی دانست. تشریح موقعیت مکانی دانشگاه تهران، پاساژ گلستان، یوسف آباد ٰ خیابان توانیر و ولیعصر و ...، شاهد این مدعاست.

این کتاب داستانی خوشخوان و روان دارد.


یوسف آباد خیابان سی و سوم

سینا دادخواه

چشمه


بخش های از کتاب:



زارا فقط زارای پاساژ آرین ... بچه نشو شلوار رانگلر حتا تو تیراژه هم فیک است ... تامی زعفرانیه حرف ندارد ... لوئی ویتون الهیه الکی گران است. بنتون ونک پاییزه آورده بوسینی عباس آباد sale زده ... وقتی می رفتم توی نمایندگی ها انگار وارد شهری نامرئی می شدم. دکوراسیون، نور، رنگ. چوب لباسی های استیل که اگر چشم فروشنده را دور می دیدم یکی دو تایشان رو توی کوله ام می گذاشتم. ساک خریدهایی که بعضی وقت ها از خود لباس هم قشنگ تر بودند. حتا اگر می دانستم نمایندگی دارد از دم بِرَند فِیک به مردم قالب می کند، قشنگی ها پا برجا می ماندند.
 


بعضی وقت ها، چند سال پیش همین دیروز یا پریروز است. با سپیده خیلی پاساژ گلستان می آمدیم؛ نه تنها این پاساژ، همه ی پاساژهای بزرگ تهران. طول و عرض پاساژهای تهران قسمتی نامرئی از ابعاد ما شده بود. ... اردیبهشت هیچ وقت ماه خوبی برایم نبود. درخت توت مثل همه ی اردیبهشت ها میوه داده بود. من و سپیده زیر درخت توت دانشگاه نشسته بودیم. سپیده پرسید: سامان چرا ما با هم ایم؟ وقتی دیگر حرفی نداریم برای هم بزنیم؟




من از گورانی ها می ترسم


فرنگیس زنی میانه سال است که برای نگهداری از پدر و مادر پیرش به گوران آمده. طبق یک تصمیم ، قرار است هر کدام از خواهر ، برادرها، دوماه از سال در خانه ی پدری سرکنند و از مادر آلزایمری و پدر فرتوت شان نگهداری کنند. یکی از تهران می آید، یکی از کرمان، یکی از دبی و یکی از کانادا و ..

آنها نمی خواهند شأن خانوادگی شان با بردن پدر و مادر به خانه ی سالمندان یا بردن برادر شیرین عقل شان به یکی از مراکز بهزیستی، خدشه دار شود. اصل و نصب و رگ و ریشه برایشان بیش از حد اهمیت دارد. در عین به روز بودن و فعالیت های اجتماعی ، همچنان درگیر سنت های محلی و بومی هستند. از حرف زدن یک زن شوهردار با مردی غریبه می ترسند. از ازدواج مخفیانه بعد از طلاق یا مرگ همسر می ترسند. و هیچ جا فراموش نمی کنند که شأن و منزلت خانوادگی شان را حتی در درگیری های ذهنی، بر سر دیگران چماق کنند.

فرنگیس دو سال است طلاق گرفته اما  از ترس خش افتادن به شأن خانوادگی، جرات نکرده به کسی چیزی بگوید. زنی را به قتل می رسانند اما به دلیل نگرانی از به خطر افتادن آبروی خانوادگی، ماجرای همسر صیغه ای اش را پنهان می کنند. مرد 52 ساله ای عقلش که مثل بچه هاست، مشکوک به سرطان کولون است، اما ..

فرنگیس بین باید و نباید دست و پا می زند و مدام در حال کشمکش و محاکمه کردن خودش است. ترس از سنت ها و نوع برخورد او با آدمهای اطرافش، نمایانگر روح ناآرام و ناراضی اوست.

من از گورانی ها می ترسم، مانند سایر کتاب های سلیمانی، رمانی خوش خوان و روان است. آدمهای سلیمانی مدام از این رمان به ان رمان در گذار هستند و خواننده حس می کند ، با خواندن هر رمان، دارد برگی دیگر از خاطرات نویسنده را ورق می زند. ناهید از رمان ( خاله بازی)، رودابه و احسان شیخ خانی از رمان ( به هادس خوش آمدید) و ...  آمده اند. به نظر می رسد نویسنده از تعلق خاطری که به سرزمین پدری اش دارد لذت وافر می برد و از بیان آن در خلال رمان هایش ابایی ندارد.



بخشی از کتاب:


سینی چای را که جلو دکتر می‌گیرم، ابول مثل سونامی وارد هال می‌شود. همان چیزی که می ترسیدم به سرم آمد! خدا به خیر بگذراند. آن قدر بی هوا و ولنگ و واز راه می‌رود که آدم احساس می‌کند سر راهش همه چیز را می‌روبد و با خودش می برد. هجومش چنان سریع است که من و پدر همراه با هم به او هشدار می‌دهیم: «ابول، مواظب چای باش... ابول... ابول» بی‌فایده است، ابول با دکتر دست می‌دهد، بلند می‌خندد و دکتر را می بوسد، بعد می‌رود آشپزخانه. مادر پهلوبه پهلو می شود، چشم‌هایش را باز می‌کند و دوباره می‌بندد.

دکتر هم به نظرم غافلگیر شد. اول نمی‌دانست چه طور با ابول برخورد کند، دست اش را خیلی رسمی جلو آورد اما نتوانست از آوار شدن ابول جلوگیری کند، ابول او را در آغوش گرفت و تندوتند بوسید و دکتر فقط فرصت کرد بگوید: «به به، ابول خان...»

پشت سر ابول وارد آشپزخانه می شوم، نه برای کنترل ابول، نه حتا برای برداشتن چیزی، احتمالا برای پنهان کردن خودم.

آن سال‌ها هیچ وقت دلم نمی‌خواست همکلاسی‌هایم به خانه مان بیایند. می‌دانستم خیلی‌هاشان از ابول می‌ترسند یا خانواده‌های شان آن‌ها را از ابول می ترسانند، اما مشکل من این نبود که آن‌ها بی‌خود و بی جهت از ابول می‌ترسند و او به کسی آزاری نمی‌رساند، بلکه از داشتن برادری مثل ابول عار داشتم، نمی‌خواستم کسی بفهمد او برادرم است. البته این احساس‌ها همیشگی نبود. گاه به حد مرگ به ابول محبت می کردم و او را دوست داشتم. عشق و نفرت: این دو واژه رابطه ی من و شاید ما را با ابول تعریف می‌کرد



من از گورانی ها می ترسم

بلقیس سلیمانی

چشمه


طلسم دلداده

قابله  هنگام دنیا آمدن سیاوش، پای او را بیش از حد می کشد و پایش از لنگنچه بیرون آمده و می شکند. سیاوش را تا 16 سال ، (سیا لنگه) صدا می زنند. با سگهای آواره دوستی می کند و مراقب دختری کور است و نهایت نیک بختی اش، چوپانی برای ایاز خان است.برزو (پسر ایاز خان) با یک دوربین نامحرم، مدام در حال پاییدن زن و مرد و دختر و پسران ده است. مردمانی را بی ترس از هم، برهنه در چشمه تن می شویند، رصد می کند و نوری اهریمنی از مردمکهای چشمانش ساطع می شود.

جنگ جهانی دوم در حال وقوع است. انگلیسی ها در ایران جولان می دهند و صلیب ها و مدال های ارتشی شان را به پیرمردهای بیابان نشین ایرانی، یادگاری می دهند . مست می کنند و کافه آتش می زنند و بز و شتر به یغما  می برند.

ایاز خان در ده دورافتاده اش خدایی می کند و هرکه مخالفت کند بی برو برگرد کشته می شود. سیالنگه را امیر مختار پیدا می کند و با خودش می برد تا از او پادوی قشون بسازد. سیا، روی شکستگی لگنش زمین می خورد و شکستگی از نو، و در جای درست جوش می خورد و سیالنگه تبدیل به سیاوش می شود. جوانی برومند که نه تنها لنگ نیست، بلکه روز به روز سیاهی اش رو به سپیدی می رود و زیباتر می شود.

بین سیاوش و نگار(دختر ایاز) حس گنگی شکل گرفته که به مرور تبدیل به عشق می شود. این عشق در خلال روزهای متمادی جنگهای داخلی یاغیان حکومتی و هیاهوی متفقین، ریشه دارتر می شود. و در نهایت به یگانگی می رسد.

م. آرام با رئالیسم جادویی ایرانی، سعی در روایت این داستان دارد. حتی زبان قلمش، همان سبک صد سال تنهایی مارکز است. در مقدمه ی کتاب می بینیم که طلسم دلداده را به مارکز تقدیم کرده.

پیرمرد سپیدمو که بلندی موها تا پایین کمرش می رسید ، بوی خاص هر آدم که در کل داستان جاری است، مرئی شدن حوادث گذشته ، روح برزو که روی طاقی نشسته، آشوب های حکومتی، طغیان آب و هوایی در غار جادویی و تناسخ ، المان هایی هستند که گرته برداری مستقیم از صد سال تنهایی مارکز را نشان می دهد .

زبان پخته  و ورزیده ی نویسنده در جای جای کتاب دیده می شود، اما یکدستی ندارد. با این حال خواندنی و قابل توجه است.

نویسنده برای نگارش کتاب، پنج سال وقت گذاشته و تحقیق شایان توجهی در حوزه ی تهران قدیم و وضعیت ایران در جنگ جهانی دوم و حضور متفقین در ایران، انجام داده.

طرح جلد بسیار هوشمندانه انتخاب شده. اما بعنوان یک خواننده عادی، اسم کتاب را مناسب متن نمی بینم.


طلسم دلداده

م. آرام

آموت



بخشی از کتاب:

روزها پس از آن،درست زمانی که اسب او را برداشت و بالای تپه بر زمین زد، وقتی از نقطه ی علیل لگنچه اش فریاد برخاست ، به روزی رفت که مادرش از لحظه ی آمدنش گفته بود: " می گفتند اجنه چشمش کرده بود که یک شبه ، آنچنان سیاه و بی ریخت شده بود. وقتی نافش را می بریدند، نه گریه کرده بود و نه تکان خورده بود. فقط با چشم های باز ، زل زده بود به چهره ی قابله ی زشت و دماغ دراز محل که خال چرکین پای سوراخ دماغش، حال آدم را به هم می زد...



تقاص برادری

بنا به گزارش متولیان استان سیستان و بلوچستان ،این کتاب،  تنها اثر مستقل در حوزه ی رمان، در منطقه ی جنوب شرق است. رمانی که برشی تاریخی از دوران قبل از انقلاب را با قصه ها و باور های خرافی مردم منطقه ی سیستان  پیوند می دهد .

رمان با روایتی غیر خطی ، داستان مردمان زیادی را بازگو می کند و در خلال این روایت، شخصیتهای زیادی  معرفی و شناخته می شوند. تعدد شخصیتها گاه سبب پراکندگی نظم روایی داستان و عدم تمرکزدر یکبار خوانش داستان می شود. اسامی  شخصیتها برگرفته از نامهای پربسامد ِ قدیمی منطقه است و همذات پنداری  عمیقی میان خواننده و شخصیتها ایجاد می نماید.

در متن داستان  از مولفه های بومی منطقه  و واژگان گویش سیستانی بخوبی و زیبایی استفاده شده که برای خواننده ی همزبان ، جذاب و خواندنی است. اما خواننده ی غیر بومی را نیز به راحتی جذب می کند.

در چنین آثاری درج یک واژه نامه ای مختصر در انتهای کتاب، برای درک صحیح و دقیق معنای واژه های خاص ، جدابیت اثر را بالاتر می برد .



از جمله مولفه های بومی  که در کتاب دیده می شود :


باروهای خرافی (دیدار و ازدواج با اجنه) ،  اقوام دوره گرد( چلّی ها) که از دوران گذشته تا به حال با زندگی این مردمان درآمیخته اند، پیر گندم بریان (مکانی مقدس در کوه خواجه) ، رباعی کردن( نوحه سرایی در مراسم عزا) ، واژگان بومی ( منگال: داس – روگیز: غربال بزرگ –کَتَل:پالان الاغ    - نهالین: تشک-  حَوَلی: حیاط   -نواسه: نوه – آستوکه:  پارچه ای که دور دست می پیچند تا دست نسوزد و نان را از تنور بیرون بیاورند  - لنگوته: عمامه – بپور: پدربزرگ- کاکا : شوهر خاله، شوهر عمه- انوک: جاری  اسامی  بومی(حسینا ، فِضِّه، مدلی، گل بیگ )، مثل ها و اصطلاحات ( تُن و من شما تمامی ندارد، شل شکم، پوز پوز کردن ) ، مراسم  سنتی (سرتراشک در مراسم عروسی) ، مختصات جغرافیایی( باد لوار – درخت گز)  و ...

 



تقاص برادری

ناصر نخزری مقدم

آموت



پنجشنبه های سالن




داستان در یک سالن آرایشگاه می گذرد. ماجراهای روزانه ی یک سالن که از فرط روزمرگی و تکرار ، شاید جذاب و دنبال کردنی نباشد، در روایتی خواندنی و در هم تنیده با احوالات راوی داستان که دختری جوان و بی پناه و آرزومند ادامه ی تحصیل در دانشگاه است، جلوی چشم خواننده قرار می گیرد.

هر زنی که وارد سالن میشود با مختصات اخلاقی و شخصیتی خود، بخشی از وجوه راوی را روشن می کند. آدمهای داستان ، حقیقی و پذیرفتنی اند. ترابی پیرمردی است که آرزو دارد به نام کوچکش صدا زده شود و برای رسیدن به عشق نهانی که پیرانه سر، دچارش شده، روی جانش قمار می کند.زن های مسن و سنتی داستان ، ساده انگاری و معصومیت ذاتی دارند، زنهای جوان، اهل سروصدا و شیطنت و شلوغی و شیک پوشی و فال  قهوه و خریدهای  افراطی سالنی اند، که روی هم رفته هر شخصیت در جای خود خوب نشسته و از پس معرفی خود برآمده.

واگویه های راوی و تصمیم نهایی او برای رد کردن کمک  گروه خیرین تحصیل و ماندن کنار پیرمرد و همسرش، نشان از تمام شدن سرگردانی های راوی و غلبه بر شک و تردیدها و قوی شدن او پس از ترس ها و دودلی های بسیار دارد.


پنج شنبه های سالن

ملیحه صباغیان  
ناشرخود نویسنده / پخش چشمه