قرمز هم که کنی فایده ای نداره. چتری هم که بزنی فایده ای نداره.
گریه کن. گریه کن.
اونقدر گریه کن که نفست بالا نیاد.
بلکه م توی یکی از این بالانیومدن ها بری و خلاص.
بلکه م وقتش بود که دهان به کام بگیری برای ابد و دنیا از دست زنجموره هات راحت بشه جغد بوم بوم شبانه روز.
آروم گرفتن که بلد نشدی هرگز. کاش یکی تمومت کنه.
یک وقتی خواسته بود. خواسته ای با برنامه ریزی. بعد شد رویا. رویای شیرین و دل خوش کنک . بعد شد آرزو . آرزوی محال.محالی که فکر کردن به محال بودنش حا ل آدمو می گرفت و بیزار می شدی از هرچی خواست و رویا و آرزو و خیاله.
آدمی رو تخیل کن که عاشقه. معشوقش رو بشدت می خواد. ناگهان در یک آنگوزمان عجیب مجبوره با کس دیگری همخونه و هم سقف بشه.حالا خواسته ش چی بود؟ رویاش چی بود؟ آرزوش چی بود؟ همه فدای سر همون آنچیزمان شده. حالا دیگه از آوردن اسم معشوقش ابا داره. از فکر کردن بهش دوری می کنه.از یادآوری خاطره های آرزومند قبلش با خشم و عصبانیت اهتراز می کنه.هرچه فکر کنه و به یادبیاره بیشتر توی عفن و گنداب خواستن و نشدن فرو میره. بیشتر خفقان می گیره. بیشتر مرگ خواه و زندگی نخواه میشه.
قفس اجبار و حصر جبر آدمیزاده رو به انبان متعفنی از خواسته ها و رویاها و آرزوهای سرکوب شده و به عمل نیامده تبدیل می کنه.
آدمی که بترکه، خواهند گفت: راحت شد. راحت شد.
راحت شیم کاش!
خوبه که خواب هست تا وقتی یادم میاد و لبخند بزنم و بگم تو که باشی خوبه. گرچه خواب، گرچه خیال.
اون کیه که بوی سرکه ی سیب میده؟
جهت درمان خارپاشنه ( به روشهای نوین و کهن) به من مراجعه کنید.
فعلا درمرحله ی آزمون و خطا هستم.
بهمن تاریخ خوانده و دل به گذشتگان دارد.پریسا زنی امروزی و تئاتری ست.دنیای این زوج ناهمگون است.اما بهمن برای نجات دادن زندگی دونفره اش با پریسا از دلبستگی عمیقش به تاریخ دوره ی یعقوب لیث می گذرد تا از کلوت های روییده بر دق نمکین عبور کند و مانع اجرای دادخواست طلاق پریسا شود.
تعلیق داستان از آنجایی لحظه به لحظه بیشتر می شود که بهمن در دل لوت، با آدمهایی بدوی دمخور می شود و خواننده نمی داند این آدمها سراب و توهم کویرزدگی بهمن اند یا واقعیتی پنهان در دل کلوت های شهداد. برای اژدرمار چشمه سازمی زنند و آواز می خوانند. برای روز تولد، سوگ زاد می گیرند و مویه و عزاداری می کنند.رادیو دارند.نوار کاست گوش می دهند.( حضور موثر و پررنگ موسیقی در زندگی مردمان کویر قابل توجه است.)
سرو کله ی میرخلیل که پیدا می شود ، هستی آدمهای بدوی رنگ حقیقت می گیرد و از این پس تعلیق داستان برای نجات بهمن از حکم اجبار برای ادامه ی نسل بدویان رنگی دیگر می گیرد.
یافتن مقبره ی ملک محمد، پسر یعقوب لیث در اطراف گندم بریان بهانه ای است برای مرور کوتاه دوره ی تاریخی مربوط به او تا با رسوم و سنتهای کهن مردمان سرزمین نیمروز روبرو شویم.مردمانی که دامداری و باغداری و کشت و کار را بی نیاز به صنعت و تکنولوژی روز پیش می برند و با اورادی موهوم سخن می گویند.
اوراد نیمروز
منصور علیمرادی
نشر نیماژ
-متفاوت بودن زبان هرکدام از کاراکترها نقطه قوت کار است.
-تقابل سنت و مدرنیزه در خدمت داستان است.
-دلخوش بودن به تغییر مسیر تاریخ در صورت زنده ماندن ملک محمد دخیلی است پرتکرار که به صحن تاریخ گذشته می بندیم.
-کتاب برنده ی جایزه ی جلال است.
آب دستتونه بذارید زمین برید زوربای یونانی بخونید و لذت دو عالم رو ببرید ازش.
دارم صوتی می شنوم و از ته دل می خندم با اصطلاحاتی که برای تعریف ز ن و مرد و خدا و کشیش ها داره.
خیلی ضد زن و بیشووووره این زوربا.
مواجهه با مرگ را صوتی شنیدم. حکایتی طولانی از روبرو شدن با بیماری کشنده و لاعلاج جان اسمیت که بین گفتن و نگفتن مساله به بیمار می چرخید.
داستان مربوط به دهه هفتاد میلادی است که سرطان درمان نداشت و بطور قطعی کشنده بود. خانواده لرد انگلیسی مخالف اطلاع بیمار از وضعیت بیماری و کشندگی آن است. پزشکان نیز پذیرفته اند که بیمار را بی خبر بگذارند.قبول این مساله در زمان حاضر طنزآمیز است.
در خلال عاشقی و ازدواج و بارداری همسر جان، گفتگوهایی با تم فلسفه، سیاست، اقتصاد، فرهنگ و .. بین کاراکترها شکل می گیرد که خالی از لطف نیست اما برای خواننده امروزی جدید نیست.
مواجهه با مرگ
براین مگی
فرهنگ نشرنو
-دخل و تصرف مترجم در واژه سازی طنز پرمایه ای دارد. مثلا ساخت واژه ی پاریس سر معادل تهران سر یا برخی اصطلاحات کاملا ایرانی و مذهبی برای فرهنگ اروپایی. شبیه آنچه در زیرنویس فیلمها دیده می شود.( مثل یا ابولفضل گفتن قهرمان آمریکایی فیلم در حادثه ی اتومبیل)
با بچه ای( بخوانید فرزند..) که می خواد عادی سازی کنه و سکانس های اونجوری رو که در حضور خانواده نمیشه دید و نباید دید رو خانوادگی ببینه و نمی فهمه که حریم و مرزها رو باید رعایت کرد و میره توی اتاقش و در رو می کوبه و متلک بار آدم می کنه که بلد نیستیم امروزی باشیم و می ترسیم از تغییر کردن، چه باید کرد؟
حالا همچین بچه هم نیست. جوان رشید و برومندیه. اما در هر حال پدری گفتن، مادری گفتن، شرم و حیایی گفتن.
نگفتن؟
اصولا بچه ها وقتی خودشون چیزی رو کشف می کنن فکر می کنن مامان باباها از هیچ چیز خبر ندارن و فکر می کنن لک لک ها بچه هاشون رو آوردن و با روش های صدا و سیمایی ( یکی روی مبل ، یکی در اتاق) با هاگ و گرده افشانی فرزند آوری کردن و الان اینا رسالت دارن که روشهای جذاب و نوین آمیختن رو به اولیا یاد بدن و اونها رو از ظلمات جهالت و نادانی دربیارن.
و از همه بدتر... معتقدن مامان باباها در طول عمر گهربارشون فقط دعای سحر خوندن و فیلم مختار و کتاب داستان راستان رو خوندن و آن چیزهای دیگر رو فقط همین جوجو ها کشف کردن و ازش خبر دارن.
بقیه رو نگم دیگه .
روایتی است داستانی از ماجرایی واقعی در دوران ناپلئون سوم (هزار و هشتصد و هفتاد) در دهکده ای فرانسوی.
اشرافزاده ای شریف و نوع دوست در پی اشتباهی غیرمنصفانه گیر مردمان روستا می افتد و مردم تلافی حمله ی پروس به رهبری بیسمارک به فرانسه و جنگ نابرابر و جنایات پروسی ها را از او می گیرند و بدون توجه به گذشته ی مردی که از کمک و دستگیری به آنها دریغ نکرده و همواره یاری رسان آنها در مشکلات و گرفتاری ها بوده، او را به شنیع ترین و خصمانه ترین شکل مجازات می کنند و جانش را می گیرند.
آنچه در این روایت مورد توجه است، همراهی همگانی مردم در آشوبی است که اطلاعی از آن ندارند و دلیل واضحی برای ادامه دادنش نیست. چیزی شبیه موج های امروزی در شبکه های ارتباط مجازی.
مردم در برابر کسانی که حقیقت را متذکر می شوند حالت تدافعی و پس زننده دارند و حاضر نیستند بپذیرند مرد مورد مجازات نه تنها بی گناه است بلکه سابقه ای از نیکخواهی و نیکوکاری نزد آنها دارد.
خشونت عریان و فجیعی که رخ می دهد در روزهای بعد خود عاملین را به حیرت و شگفتی و پشیمانی عمیق مبتلا می کند. اتحاد نامیمون مردم روستا برای شکنجه کردن آلن، آتش زدن، کباب کردن و خوردن گوشت پخته ی او ریشه در تاثیرات جنگ در زندگی مردمان ساده ی روستایی دارد. مردمانی که گرمای هوا ، خشکسال، بی آبی و فقر و قحطی صبر و تحمل شان را برده و کوچکترین جرقه ای خشم شان را شعله ور می کند. طوری که فرصتی برای تحلیل و تشخیص ندارند و هرچه جلوی چشم شان قرار بگیرد را با نفرت و سبعیت تمام مورد آزار قرار می دهند.
آدمخواران
ژان تولی
نشرچشمه
-از لحاظ روانشناسی و جامعه شناسی می توان مساله بیرون ریزی پس از تحت فشار شدید بودن جوامع را تحلیل کرد.
-این ماجرا حقیقی است.
-ریتم سریعی دارد. کوتاه و خوشخوان است.