پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

معلم خوب

فرمودن اگه پدر یا مادری بیاد از من شکایت کنه و بگه خوب درس نمیدم، منم ساکت نمی شینم جوابش رو میدم.اگه کار به فحاشی بکشه، به جرم توهین می ندازمش بازداشتگاه.

پسرک  به شوخی هی میگه تو رو خدا نیای مدرسه فحاشی کنی . گفته می ندازم زندان!


شما می تونید خانواده شهید باشید، رسمی اداره باشید، قرآن با صوت بخونین، جوایز جشنواره های قرآنی داشته باشین . بخاطرش نور چشمی اداره  بشین بعد هیشکی نمی تونه شما رو از مقطعی که تدریس می کنید تکون بده که هیچ حتی نمی تونه بهتون معترض هم باشه که  چرا سرکلاس بجای تدریس دروس ، خاطره ی فوت پدرتون، پاره شدن شلوارتون، نامزدی و ازدواج تون و ... رو تعریف می کنید و سرماه هم حقوق تون رو بگیرین و پشت سر بقیه همکاراتون حرف بزنین که فلان ان و بهمان ان.

شما خوبین فقط!

هیچ غلطی نمی تواند بکند

امسال دو تا معلم دارند.یکی ریاضی و علوم درس میده. یکی فارسی و مطالعات. اون معلم پسرک که ادبیات درس میده، بجای درس روی تخته وایت برد نقشه ی ایران رو کشیده و ذکر مصیبت پایگاه های امریکایی دور تا دور ایران رو برای بچه ها گفته و از پایداری و صلابت و رشادت سپاه ایران داستانها سروده و بچه ها رو مطمئن  کرده که امریکا هیچچچچ غلطی نمی تواند بکند.

بعد امتحان فارسی گرفته و سه تا از سوالهاش رو پسرک غلط نوشته.

بهش میگم ( واقعا تو نمی تونی تشخیص بدی که وقتی منادا میاد توی جمله میشه شبه جمله و ما یک جمله در نظر می گیریمش؟ چرا تعدا جمله ها رو اشتباه نوشتی؟)

پسرک جواب میده: آخه اقامون هنوز درس نداده ش. از کجا باید می فهمیدم.

-اگه درس نداده چرا سوال داده؟

-آخه سوالهاش رو میره از قفسه ی اون یکی آقامون یواشکی برمیداره و به ما سوال میده. حواسش نیست کجاها رو درس داده کجا ها رو نداده.

-پس حواسش به چیه؟

-به ناوهای امریکایی توی تنگه ی هرمز و پایگاه امریکایی ها توی قطر که مثلا دوست ایرانه!



این همون معلمه که مسافرای هواپیمای دی ماه رو به غلط کردن واداشته بود.

باز هم نت

یا للعجب که این صفحه باز شد.

چهار روزه که دارم التماس می کنم به نت که اینجا رو باز کنه.

از چهار روز قبل نت خونه حلزونی شده. هیچی رو باز نمی کنه.خدا می دونه چه خبره.

زخم شیر

مجموعه داستانی رئال و مبتنی بر احوالات و ویژگی های اقلیم جغرافیایی جنوب ایران. رابطه میان انسان و حیوانات به طور ویژه ای در داستانهای این مجموعه مورد توجه قرار گرفته. اسب ، خروس، بلبل خرما، بز حنایی و گاوهای شیرده و سگ موجوداتی اند که ارتباط تنگاتنگی با آدمهای قصه دارند. گاه عشقی شبیه به جنون در آدمها ایجاد کرده اند و گاه نخ اتصال زندگی آدمهای جنگزده اند به زنده ماندن.

آدمهای داستان ها غالبا از طبقه ی فرودستند با علایق و رفتارهای خاص خود. مهر و عاطفه همانقدر در روابط انسانی جاری در قصه ها دیده می شود که کینه توزی و حسادت و نفرت. آدمها خودشان هستند. بی نقاب و پرستیژی که بخواهد بهتر نشان شان بدهد. خونسردی راوی در بیان رفتارهای غیرانسانی  قصه هایی تکان دهنده را می سازد. ( به آب سپردن نوزاد بلافاصله بعد از تولد توسط پدر نوزاد، لو دادن هم خدمتی و به کشتن دادنش، تنها گذاشتن خواهر جوان و فرار از زیر بار مسئولیت، کشتن سگ).

در خلال داستانها نقد اجتماعی به برخی آداب و رسوم دست و پاگیر وارد شده.

زخم شیر

صمد طاهری

نشر نیماژ


سه ماه

به دکتر گفتم :

-با این قرصهای تازه باز باید یک دوره ی خواب آلودگی و خماری رو تجربه کنم تا جسمم عادت کنه و دیگه زیاد نخوابم؟

گفت:

-با قبلی های زیاد می خوابیدی؟

-بله.

خندید. گفتم:

-اما یک خوابهایی می بینم که خیلی کیف می کنم. یک جاهایی می رم، با یک آدمهایی توی خواب روبرو می شم که باورم نمیشه. هیجان انگیز و پر از ماجراست. دنیای خوابهام رو بیشتر از دنیای بیداری دوست دارم. زیاد می خوابم اما با اشتیاق می خوابم و منتظرم که این بار عالم خواب چی توی چنته ش داره  برای من.

لبخند زد و داروهای جدید را توی دفترچه نوشته. برای سه ماه بعدی.

کشته به دست قشون روس می شدم که رسید

حالا می نشینم پشت موتورش. مرا می برد طرح کاد.مدرسه ی پشت پاساژ .غر نمی زنم که ماشین را بیرون بیار. پام با اگزوز موتورت سوخته.من با موتور نمیام.

لباس می پوشد و سینه سپر می کند جلوی خیل مردمانی که به طرفداری پسرک قصه ی پرتقالم می خواهند مرا ادب کنند.

توی بلبشوی خون  و جنون و غارت قشون روس ، میان مردمانی ژنده پوش و ترس خورده، پیدایم می کند و تکه نانی دستم می دهد و می گوید توی این گودال مخفی بمانم تا برگردد و مرا ببرد.

به مدل خاص خودش روی دوپا می نشیند و در کمال آرامش حرف می زند و هرگز گمان نمی برم که رفته است.

یکبار هق هق زدم که چرا ماها رو دوست نداشتی.چرا ؟ فقط نگاه کرد و هیچ نگفت.

چاله های روح و روانم است که توی خوابها دارد پر و خالی می شود. حفره های جسم و تنم است که دارد ذوب می شود.

نمی دانم!

#بابا

فانتزیم اینه که...

از دوسال پیش که ناشر خبر داد می خوان پرتقال خونی رو ترجمه کنن و بفرستن برای ناشر مصری و ممکنه پذیرفته بشه یا نشه، یه فانتزی اومد توی ذهنم. برای همه تعریف کردم و با هم خندیدیم.

فانتزیم چیه؟

ناشر مصری منو دعوت کنه قاهره و من دلم پر از پروانه بشه برای دیدن قاهره و اهرام ثلاثه و دیدنی های قاهره . البته من اعلام می کنم که تنها نمیام و با خانواده م میام و همه با هم میریم دیدن اهرام و خیابونهای قاهره.

مهم نیست اتفاق بیفته یا نه. همین که فانتزی منه  و کلی باهاش خندیدیم و کیف کردیم ، عالیه.

پرتقال مصری

اینبا خبری منتشر کرده مبنی بر انتشار  کتابهای ایرانی با ترجمه ی عربی و عرضه ی اونها در نمایشگاه بین المللی قاهره که از 2 تا 15 بهمن در مصر برگزار میشه.

دیدن پرتقال خونی در کنار سمفونی مردگان، چشمهایش، ملکوت، ارکستر شبانه ی چوبها و ... اگه افتخار نباشه برای من، پس چی باشه؟

خدا رو هزاران بار شاکرم که این اتفاق برای پرتقالم افتاد.

 خبر رو ایـــــــــــــــــــــنجا  ببینید.



به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، نمایشگاه کتاب قاهره بزرگ‌ترین نمایشگاه کتاب جهان عرب به شمار می‌آید که پنجاه‌ویکمین دوره آن از روز 22 ژانویه (دوم بهمن) افتتاح شده و تا 4 فوریه (15 بهمن‌ماه) ادامه خواهد داشت. اما آنچه این دوره را برای ایرانیان مهم می‌کند انتشار و حضور بیش از 20 عنوان کتاب از ادبیات ایران، در این نمایشگاه است. این کتاب‌ها به قلم استادان زبان و ادبیات فارسی دانشگاه‌های مصر ترجمه و از سوی سه موسسه انتشاراتی الربیع، الجسور و اروقه عرضه شده‌اند.

از جمله رمان‌های ترجمه شده به عربی که در این نمایشگاه عرضه می‌شوند می‌توان به «پرتقال خونی» رمانی به قلم پروانه سراوانی، «زیبا صدایم کن»، اثر فرهاد حسن‌زاده، «پیش از بستن چمدان» نوشته مینو کریم‌زاده، «کافه خیابان گوته» حمیدرضا شاه‌آبادی، «حتی یک دقیقه کافی است» نوشته آتوسا صالحی، «سمفونی مردگان» اثر عباس معرفی، «چشم‌هایش» بزرگ علوی، «تهران» از امیرحسن چهلتن، «هم‌نوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» از رضا قاسمی، «ترلان» نوشته فریبا وفی، دیدوبازدید جلال آل‌احمد و «ملکوت» بهرام صادقی اشاره کرد. گزیده‌ای از داستان‌های ایرانی هم به انتخاب و ترجمه احمد موسی منتشر شده است. 

السلم یأتی بالصباح به معنی «نردبان صبح را پایین می‌آورد»، گزیده شعر امروز ایران از نیما تا به امروز است که با انتخاب و ترجمه موسی بیدج عرضه شده است. همچنین رجل لایصلح للحب «مردی که صلاحیت عشق ندارد» گزیده شعرهای این مترجم و شاعر کشورمان است که به زبان عربی سروده شده‌اند.

چند کتاب پژوهشی هم با موضوع تاریخ و ادبیات ایران در این نمایشگاه حضور دارد. «ادب فارسی»، پژوهشی درباره ادبیات فارسی است که از سوی دو محقق مصری و عراقی نوشته شده است. «طهران» نیز نوشته هاشم محمدهاشم الکومی است که به ایران از نگاه جهانگردان ژاپنی در روزگار قاجار پرداخته است. «فرهنگ ایرانی» پژوهش‌هایی در فرهنگ ایران از سوی محمد نورالدین عبدالمنعم استاد دانشگاه قاهره مصر است. «رباعیات خیام» نیز پژوهشی درباره ترجمه‌های انگلیسی و مقایسه با ترجمه‌های شعری عربی رباعیات خیام است اثر مومن محجوب است. 

همچنین رمان «نردبانی رو به سوی آسمان» رمانی برای نوجوانان و در حوزه دفاع مقدس و نوشته یوسف قوجق است که در این نمایشگاه عرضه شده است. 

 
                              

مجید جعفری اقدم، مدیر آژانس ادبی ترجمه پل در پاسخ به ایبنا و به این پرسش که نقش ایران در ترجمه و انتشار این آثار چه بوده گفت: از میان کتاب‌های عرضه شده در نمایشگاه کتاب قاهره دو کتاب «پرتقال خونی» و «کافه خیابان گوته» با قراردادی که ما با انتشار الجسور بسته‌ایم منتشر شده است و سایر کتاب‌ها از سوی ناشران مصری ترجمه و منتشر شده‌اند.



مامان و معنای زندگی

چند سال قبل که هنوز می توانست ببافد و لنف بسته ی دست چپ ممانعت انجام کار با دست برایش نیاورده بود، از تکه کامواهایی که از بافتنی هاش باقی مانده بود، یک شال رنگی منگی بافته بود. نشانم دادش  و گفت: اینو دیدی؟

کلی از رنگهای شادش تعریف کردم و چشمم برق زد. گفت: برش دار. مال تو.

بقیه قبل تر شال را خواسته بودند و بهشان نداده بود. گفت: از اولشم گفتم این شال مال کسیه که استفاده ش کنه. می دونم تو ازش استفاده می کنی . نمیندازیش یه گوشه.

دو سال بهش دست نزدم. نخواستم استفاده بشود که کهنه شود با پرز بگیرد.که یادگاری اش بماند برای روزهای دلتنگی.  دیروز ولی، دل زدم به دریا و انداختمش دور گردنم. سوز سرمای آخرین روز آذر را با شال رنگی منگی از سر گذراندم و توی راه از مطب دندانپزشکی تا پارچه فروشی، حس کردم دستهاش دور گردنم است و ازم مراقبت می کند.

حال بد / فال بد

دیشب ناگهان انرژیم افت کرد و رفت زیر صفر. نه توان ایستادن داشتم نه بلند شدن. حتی شنیدن صدای معمولی حرف زدن بقیه هم مثل ترکیدن بمبم توی سرم صدا می داد. خزیدم توی تخت و  دراز کشیدم.خوابم نمی برد، اما پایین رفتن مداوم انرژی را همچنان حس می کردم.

تا آقای همسر بیاید توی ذهنم چند تا جمله آماده کردم که بهش بگویم و وصیت کنم که اگر مُردم کاری ازم روی زمین نماند. تا من دهانم را بجنبانم به حرف زدن، صدای خر و پفش بلند شد و من وصیت نکرده سر جایم باقی ماندم .

صبح بهتر شده بودم. توانم برگشته بود اما سرم همچنان قیقاج می رفت. سرصبحانه ماجرای وصیت و خواب  نوشینِ دوشین اش را گفتم. چشم دوختند به دهانم.گفتم:

-حرفام اینا بود: داستان تموم شده م رو بدین به فلان ناشر. بعد از من ازدواج کن. تنها نمون. میدونم حواست به بچه ها هست. اما به فکر خودت باش. هان اولین حرفم این بود که که منو ببرین گنبد خاک کنید. اینجا نذارین بمونم. حلال تون نمی کنم.

پسرجان غرید که:

می دونی داری در مورد چی حرف می رنی اول صبحی؟

آقای پدرش در آمد که:

-تو ( پسرجان)مرگ حقه! بیخود شلوغش نکن. تو( اینجانب) رو هم من نمی برم گنبد. گنبد دوره. بعد ما چطوری این همه راه رو هی بیاییم و بریم؟ من نمی برمت!


خلاصه که دل سوزانیدن برای تنهایی بعد از خود برای همسر چنین عواقبی نیز دارد! بیخودی دل نسوزانید!