پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

حال بد / فال بد

دیشب ناگهان انرژیم افت کرد و رفت زیر صفر. نه توان ایستادن داشتم نه بلند شدن. حتی شنیدن صدای معمولی حرف زدن بقیه هم مثل ترکیدن بمبم توی سرم صدا می داد. خزیدم توی تخت و  دراز کشیدم.خوابم نمی برد، اما پایین رفتن مداوم انرژی را همچنان حس می کردم.

تا آقای همسر بیاید توی ذهنم چند تا جمله آماده کردم که بهش بگویم و وصیت کنم که اگر مُردم کاری ازم روی زمین نماند. تا من دهانم را بجنبانم به حرف زدن، صدای خر و پفش بلند شد و من وصیت نکرده سر جایم باقی ماندم .

صبح بهتر شده بودم. توانم برگشته بود اما سرم همچنان قیقاج می رفت. سرصبحانه ماجرای وصیت و خواب  نوشینِ دوشین اش را گفتم. چشم دوختند به دهانم.گفتم:

-حرفام اینا بود: داستان تموم شده م رو بدین به فلان ناشر. بعد از من ازدواج کن. تنها نمون. میدونم حواست به بچه ها هست. اما به فکر خودت باش. هان اولین حرفم این بود که که منو ببرین گنبد خاک کنید. اینجا نذارین بمونم. حلال تون نمی کنم.

پسرجان غرید که:

می دونی داری در مورد چی حرف می رنی اول صبحی؟

آقای پدرش در آمد که:

-تو ( پسرجان)مرگ حقه! بیخود شلوغش نکن. تو( اینجانب) رو هم من نمی برم گنبد. گنبد دوره. بعد ما چطوری این همه راه رو هی بیاییم و بریم؟ من نمی برمت!


خلاصه که دل سوزانیدن برای تنهایی بعد از خود برای همسر چنین عواقبی نیز دارد! بیخودی دل نسوزانید!


نظرات 1 + ارسال نظر
سهیلا جمعه 4 بهمن 1398 ساعت 17:59 http://Nanehadi.blogsky.com

وصیت رو بنویس خواهرکم.این آقایون گوش شنیدن ندارن که.بعدشم بعد از شما دور از جونتون خودشون میدونن.والا.
نوشتن وصیت عمر رو طولانی میکنه

یکی از دوستانم گفت همسر من نذاشت به وصیت کردن برسه. گفت تو بمیر من خودم بلدم چیکار کنم!!!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.