پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

سیاه سال

یک هفته دیگر می شود یکسال!

راحتی شما؟

مردک منحنی بود اصلا. مثل کمان خودش را  توی صندلی کج و کوله و منحنی می کرد . گاهی  گودی کمان به سمت بغل دستی اش بود گاهی به سمت بیرون، سر ردیف صندلی ها، محل عبور مردم. 

هی خودش را کش می داد و دست و پاهاش را دراز و کوتاه می کرد. از کنار ردیف که رد می شدی دست و پایش می رفت توی  دست و پاها  و سر و صورتت. تیز نگاهش هم که می کردی به یک ورش نبود. باز کمانی می نشست و خودش را کش می آورد.

آمد نشست توی  یک ردیف کاملا  خالی. هی خودش را کش داد. هی کج شد. محدب شد. مقعر شد. کوژ شد. کاو شد. منتظر بودم  کفش هایش را بکند و با جورابی که بویش تمام سالن را برمی دارد، روی ردیف صندلی ها دراز بکشد. هیچ بعید نبود.

لنگ های مبارک را کش داد و دراز کرد به  سمت ردیف جلویی.  پاهاش آنقدر کش آمد که رفت توی پاهای خانم چادری یی که روی صندلی جلوش نشسته بود.خانم ناگهان و با ترس از جا پرید. برگشت عقب و نگاه کرد . مرد ذره ای تکان نخورد. همانطور لنگ دراز به کش آمدن ادامه داد. خانومه بلند شد جایش را عوض کرد.

دزدکانه

توی مرکز درمان حرف زدن با تلفن را ممنوع کرده اند. روی دیوار زده اند( برای رعایت حال بیماران)، اما هر نیمساعت یکبار زبانی تذکر می دهند:

( لطفا داخل ساختمان با تلفن همراه حرف نزنید. امواج تلفنی روی دستگاه ها اثر می گذارد و  ممکن است بیماران دچار سوختگی  یا اختلال در درمان شوند. و از آن بدتر ممکن است گوشی ها تان بسوزد).

خیلی ها رعایت می کنند و خیلی ها نه.

خانوم مسنی گوشی را از زیر چادر چسبانده بود به گوشش و لبه ی چادر را جلوی دهانش گرفته بود و خیالش تخت که کسی نمی بیند. با صدایی رسا و قابل شنیدن برای ردیف های جلویی و عقبی می گفت:

-اینجا نمیذارن با تلفن حرف بزنیم. دزدکی شماره تو گرفتم، دارم حرف می زنم. خـــــــــــــــــــــب... اکرم چی میگفت؟ بهتر شده؟ خودت چیکار می کنی؟  خوبی؟

و  ما بیماران گرامی ممنونش بودیم که رعایت مان را می کرد.

مصّبت رو شکر!

باز افتاده ایم روی دور انتظارهای تلخ. اتفاقات بد. پیش بینی های ترسناک.

چیزهای وخیم و درمان های طولانی و دردناک.


آقای خدا!

خانم خدا!

ای ندانم چه خدایی موهوم!

سهمیه ی ما از مصیبت هات تمام نشده؟ هنوز چیزی ازش باقی ست؟

تسویه کن یکجا،  خلاص!

این زندگی ات که کشت ما را.

جهد کرده ای به هارمونی غصه در مردادهای هرسال مان؟ هرسال مان؟

مرسی!

سپاس!

تشکر!

تنکیو!