در بحبوحه ی جنگ جهانی دوم و حمله ی آلمان به فرانسه، یهودیان با احساس خطرجانی، اقدام به فرار از کوره راه های کوهستانی کرده و پیاده از روستاهای فرانسه راهی ایتالیا می شوند. قصد آنها رسیدن به اورشلیم است تا در سرزمین موعود (ارتزاسراییل) آرام بگیرند و کسی به جرم یهودی بودن جان شان را نگیرد. پدر استر پنهانی در جبهه ی آزادیبخش به سربازان کمک می کند و آنها را فراری می دهد. مادر، زنی است به ظاهر منفعل و نه چندان قوی.اما در نهایت زندگی استر را در میان امواج دریا و صخره های صعب العبور و دشتهای سوزان، حفظ کرده و او را به سرانجامی مقبول می رساند.
بخش اعظم کتاب در باره ی زندگی استر از نوجوانی تا جوانی و میان سالی ست و بخش کوچکی به دختری فلسطینی می پردازد که به اندازه ی یک دیدار چند دقیقه ای در روزهای رسیدن به سرزمین موعود، با استر روبرو شده.
در کنار روایت سفر دشوار یهودیان و ترسهای عمیق و گذران سخت روزگتر فرار و مهاجرت ، شاهد آوارگی و استیصال ساکنان فلسطین هستیم که از خانه و زندگی رانده شده و در بیایان و دشت نیز آرامش و آسایش ندارند . با گرسنگی و بیماری و مرگ دم خورند و چاره ای جز ادامه دادن ندارند.
ستاره ی سرگردان
ژان ماری گوستاو لوکلزیو
کتابی با محوریت جستارنویسی و متشکل از یازده جستار در مسایل مختلف، از فقدان یک دوست، تا شهر محل سکونت و تربیت فرزند و تحولات شخصیتی انسان از کودکی تا پیری.
جستارنویسی و ناداستان یکی از شیوه های جذاب نوشتن است. با زبان روایی مسایل را مطرح می کنی و خواننده در داستانی از زندگی تو که در واقع ناداستان است، با تو همراه می شود. غم و شادی و عواطف دیگر را لمس می کند و نکاتی را مطرح می کنی که بارها و بارها برای همه اتفاق افتاده.
گینزبورگ در باب پول، کفشهای پاره، سکوت، ویژگی های متضاد دو همسر، چیزهایی را تعریف می کند که در اغلب انسان ها مشترک است و از فرط پیدایی و روتین بودن ، کم اهمیت و نادیده گرفته می شوند.
و البته تاثیر جنگ برتمام مسایل مطرح شده در جستارهای کتاب، از جمله تحمل گرسنگی، زندانی شدن همسر و ... پررنگ و نمایان است.
فضیلت های ناچیز
ناتالیا گینزبورگ
نشر هرمس
-خواندن این کتاب را دوستی چندماه قبل به من توصیه کرده بود. اسمش را یادداشت کرده بودم و اتفاقی بهش برخوردم. از لذت بخش ترین معرفی هایی بود که داشتم. تا آنجا که از این به بعد با توجه به شناختی که از دوستانم دارم یا پیدا خواهم کرد به آنها توصیه اش می کنم.
-جستارنویسی، جذاب و خواندنی و لازم است. جایی بشدت ضروری است که واقعیات و حقیقت عریان زندگی را بنویسیم .آنجا که تخیل و آفرینش شخصیتهای خیالی نمی تواند آنچه بود و هست را به خوبی نشان بدهد.
مجموعه داستانی مشتمل بر یازده داستان بسیارکوتاه. سرگردانی ها و پریشانی های انسان معاصر در روزگار حاضر دستمایه ی داستانهای این مجموعه است. آدمهایی با تساهل به جرایم اجتماعی، با شکل های متفاوت ظاهری،در شغل های کاذب،با وسوسه های درونی ،حسادت، حسرت، بد دلی و تلافی در اجتماعی که به طرز هوشمندانه ای به هم مرتبطند. هر قصه در جملات پایانی، در خطوط اولیه ی داستان بعدی حضور دارد تا هم خیال خواننده از آخر و عاقبت آدمهای قصه ها راحت باشد هم بیانگر این مساله باشد که دنیا با همه ی بزرگی، میدان کوچکی ست که اعضایش به هم مربوطند و مسایلی مشترک دارند، ولو به اندازه ی دیدن دستفروشی که با پسرکش توی پارک بساط می کند.
آدمهای این قصه ها ادعای همه چیز تمام بودن ندارند. با همه ی خصایص و ویژگی های انسانی در میان کلمات حضور دارند.حسودند، مهربانند، شریک و بپای سرقتند، خیانت می کنند، حسرت عاشقی می کشند، چت می کنند و می ترسند و نمی ترسند.
باخه یعنی لاک پشت
الهام اشرفی
کتاب نیستان
-قلم الهام اشرفی را در پستهای معرفی کتاب خوانده و پسندیده بودم. در داستان نویسی نیز دلنشین و روان و خواندنی است.
-زن های قصه را لمس و باور کردم .
-قصه ها بیخ گوش خودمان اتفاق می افتند. گاه حکایت های آشنای زندگی ما، قصه ای شنیدنی و خواندنی برای دیگران است.
آب، خاک، آتش، سه عنصر از عناصر اربعه در شکل گیری این رمان نقش اساسی دارند . آب سعدون را به دیدن آب تنی کردن احلی و عاشق شدن و دیدار پنهانی می کشاند، خاک بستر رویش این عشق و این داستان است (نخلستان، کشتزار، زمین برای احداث جاده) و آتش که به جان کامیون و سربازان می افتد. و تضاد جالب این سه عنصر که مایه ی آبادانی و عمران اند با اسم کتاب ( لم یزرع).
لم یزرع شرح خود قصه است. داستان این عاشقی لم یزرع است. داستان آن پدر و پسر لم یزرع است. داستان مادرانگی لم یزرع است. داستان جنگ لم یزرع است. در زمین آن عشق چیزی نمی روید، بین پدر و پسر در بزنگاه دیدار جوانه ای سبز نمی شود، غصه و سوگواری مادر به رضا به قضا و پذیرش تقدیر ختم می شود. جنگ ، زمین های آباد و سرسبز را خشک و بی حاصل می کند و بدین گونه تمام ابعاد این قصه لم یزرع است.
کنش گری و اکتیویته ی خلیل در نفس های پایانی داستان رخ می دهد و از مردی مقیّد به سنت و آرام و معتدل،مبدّل به آدمی جبون و هراسان از عقوبت می گردد. این تکانه ، تعادل داستان به بهم ریخته و خواننده را هشیارتر می کند. اما تکانه ی نهایی و اصلی، چندسطر آخر قصه است ، که خواننده را مطمئن می کند از بی پایان بودن این داستان و رنج های خلیل و روزگاری آمیخته به کابوس های شبانه روزی که از این پس خواهد داشت.
لم یزرع
محمدرضا بایرامی
انتشارات کتاب نیستان
-جغرافیای داستان به شدت باورکردنی و ملموس است.از نخلستان گرفته تا کشت سبزی. بوی طراوت زمین از لابلای کلمات حس می شود. حتی از زمین غیرمجاز به کشت بوی خاک خشک شده به مشام می رسد.
-تقابل بین شیعه و سنی در حد ترس و مراقبت های قبیله ای مطرح است و نشانه ی پررنگی از آن مشهود نیست. به نظر می رسد راه های زیادی برای تساهل و مصالحه موجود است و در اقالیم جهان صلح، دوست داشتنی تر از جنگ میان فرقه ها و شعبه های مذهبی است.
-برخلاف انتظار، در بستر زندگی قبیله ای و روستایی، حق ابراز نظر و انتخاب برای دختران به کل مسدود نیست. برخورد موحان با احلی، پس از غافلگیر کردن دختر و پسر، بسیار آرام و منطقی و پسندیده است.
-لم یزرع برنده ی جایزه ی جلال ادبی سال 95 شد. از آنجایی که در مراسم حاضر بودم اسم کتاب با طنین صدای مجری توی گوشم زنگ می زند.
پسر جوان که تمام عمر نزد عمه خانمش بزرگ شده در حرکتی ناگهانی او را می کشد .ظهر سراغ کشیش می رود و به قتل اعتراف می کند و در هر فرصتی با صدای بلند در مهمانی و خیابان و معاشقه و ... اعلام می کند که قاتل است.
روایت خونسرد و بی تفاوت تکه تکه کردن پیرزن چنان دهشتناک است که عرق سرد بر تیره ی پشت خواننده می نشاند. راه های از بین بردن قطعات بدن در بخاری، رودخانه و قفس حیوانات با بی رحمی مطلق ، بی پشیمانی و کابوس، قاتلی بی برنامه را نشان می دهد که تعجب و حیرت خواننده را بیشتر از نفرت و اشمئزاز به او برانگیخته می کند.
جهان سیاه و تلخی که نویسنده از لهستان پس از جنگ در آن زندگی می کند ، در جملات و اعمال بی رحمانه ی کاراکتر قصه نمود واضحی دارد.( آزاد شدم) ( من قاتلم).
در مقدمه ی کتاب یوریک را با راسکلنیکوفِ جنایت و مکافات مقایسه کرده اند.در صورتی که این دو کاریکاتور هم باشند، این مساله قابل قبول است. راسکلنیکوف پس از قتل پیرزن مدام درگیر کابوس و واگویه و تب و رعشه است و یوریک با طنزی سیاه روی وان حاوی قطعات جسد، تخته ای می گذارد و روی تخته را پر از گلدان می کند. به مادربزرگ و عمه ی دیگرش توضیحی کودکانه می دهد و از گیرافتادن نمی ترسد. به دخترهایی که سرراهش قرار می گیرند، اعتراف می کند و منتظر است او را لو بدهند و دختران برخلاف درخواست یوریک و انتظار خواننده او را مرشد می بینند و همراه و همدل و مریدش می شوند. یوریک مکافات و پریشانی ندارد، بیشتر کلافه است که قطعات عمه را چطور از سر واکند که تمام شوند.تمایلش به گیرافتادن بیمارگونه است اما در نهایت هیچ کس دست به این کار نمی زند.
کشتن عمه خانم
آندری بورسا
نشرآموت
-ترجیحم حضور زنده و واقعی عمه در صفحه ی آخر کتاب و پریشان گویی کل کتاب از قتل و قطعه قطعه شدنش با اره و چاقو و تبر است.
-صحنه های تکه تکه کردن آنقدر قوی و زنده نوشته شده که تاب خواندن کامل نیاوردم. چندبار کتاب را بستم.
-عکس روی جلد تا وقتی از محتوای کتاب سردرنیاوردی ، بامزه و کارتونی ست، و بعد از اطلاع، ترسناک و مخوف!
-خوشخوان و روان و تصویری است.
-تاثیر جنگ بر روان مردم، سنگدل و سخت شدن آدمها، خو گرفتن با بو و رنگ خون، بی اهمیت شدن نسبت به مرگ و زندگی دیگران ، حتی نزدیکترین آدم به خودت، شاید مضمونی ست که نویسنده خواسته در متن داستان پررنگ و نمایان کند. و البته بسیار موفق بوده.
-نگاه خصمانه ی مردم درون اتوبوس به چوب اسکی های یوریک از لحاظ غلبه ی فقر و تهیدستی بر مردم جامعه، کاملا قابل درک و تحلیل است.
پسر چشم آبی مو بور نوزده ساله ی بی نام که به انتخاب دکتر تیمارستان او را شماره سه می نامند، بی آنکه بتواند حرف بزند، هرچه می خواهد بگوید را نقاشی می کشد. سرکلاس جوجه خروس های دانشجو می نشیند و پای درس استاد از مکانیزم مغز و چگونگی اختلالات مغزی و ایجاد بیماری های روان تنی مطلع می شود و می خواهد بهترین روانپزشک شود.
مردان عقل از کف داده در ساختمانی جدا از ساختمان زنان، عمر می سپرند و ذهن های آشفته شان به تبانی برای دید زدن زن های مجنون و عاشق شدن و فرار و کشتن نگهبان مشغول است. ریقوها، تحریکی ها، گاوها، نام دسته بندی هایی ست که شماره سه، به نسبت واکنش بیماران روی آنها گذاشته.
مردهایی که به نام خوانده می شوند برای شماره سه مهم اند. اسماعیل سیاسی ست. قاسم عاشق است. سمسار نجار است، دکتر سلیمی به او محبت می کند و ..
و همه این ها جز دکتر، دیوانه اند و می دانند که دیوانه اند.شماره سه حرف از سلول و پایانه ی عصبی و عدم اتصال مغز و پایانه می زند و دیگران جنون را پای خواهر و زن و مادر و پدر و دوست می گذارند.
شماره سه از فرط زیبایی مسیح است.مسیحی که زبان ندارد اما خوب بلد است تحلیل کند.قرص هاش را نمی خورد و نقشه می کشد و رهبری می کند و مردان مجنون را به شورش و گروگان گیری آتش زدن ساختمان و فرار وامی دارد. عاشق معشوق قاسم می شود و مغز قاسم را می خورد.
من شماره سه
عطیه عطار زاده
نشرچشمه
-مقایسه ی (راهنمای مردن با گیاهان دارویی) و به هوای آن کتاب سراغ این یکی رفتن اشتباه بزرگی ست. عالمی نو ست و آدمی نو می طلبد.
-واگویه ها و پریشان گویی های ساکنین دارالمجانین ، ریتم تند و خوبی دارد اما سریع خواندن کتاب سبب از دست دادت ظرایف و دقایق قصه ها می شود و کتاب را حیف می کند.حیفش نکنید. به حوصله بخوانید.
-شناخت نویسنده از حالات و رفتارها و واکنش های دیوانگان تحسین برانگیز است.
-عشق،خیانت، سیاست، غیرت، بی غیرتی، همه در هم تنیده و هر آدم با قصه ی بی ابتدا و بی فرجام خودش، تنه ی داستان را ساخته.
-سخت خوان است و مستلزم دل دادن به کلمات و روند بی توالی و بی زمان حوادث.
-اگر دنیای ذهن واداده و پریشانی را می شناسید این کتاب مال شماست.
کتابی در دو مجلد مشتمل بر مرور اتفاقات سیاسی ایران از هزار و سیصد و سی و دو تا هزار و سیصد و پنجاه و هشت. از روزگار سلطنت محمدرضا تا پیروزی انقلاب.
گرگ اجنبی کش موجودی جادویی ست که آمریکایی را می کشد و ایرانی را نه. آمریکایی در ایران به زن و دختر ارتشی و غیر ارتشی تجاوز می کند و قانونی نیست که مانعش باشد.پس ایرانی به شخصه اقدام به انتقام می کند و به مجازات کشته شدن یک آمریکایی ، چهارده ایرانی تیرباران می شوند و شاهد ماجرا (مترجم ایرانی)نیز هجده سال زندان را تجربه می کند و در بحبوحه ی روزهای انقلاب آزاد می شود.
کوچه پس کوچه های تبریز در دهه سی و تهران در دهه پنجاه رمز و رازهای فراوانی در خود پنهان دارند که با مرور این کتاب بخشی از آنها بیان می شود.
کتاب آکنده از خرده روایت است. روایتهایی از مادربزرگ و پدربزرگ و خانواده ی حسین تنظیفی ، همسر و خواهر و برادر همسر سرهنگ شادان، همسر زیبا و اغواگر سرهنگ جزایری که در بدنه ی داستان جای گرفته اند.
جای جایی رئالیسم جادویی به قصه ی رئال پیوند می خورد تا حوادث داستان را پیش ببرد.
رازهای سرزمین من
رضا براهنی
انتشارات نگاه
-ریتم سریعی دارد و خوشخوان است.
-از لحاظ بیان حوادث تاریخی بخشی از تاریخ ایران قابل توجه است. گرچه حوادث انقلاب جانبدارانه روایت شده.
-شخصیت پردازی زنان داستان به قوت و پررنگ است. ریز شدن در مسایل زنان ( عامی و خواص) و علایق و امیال و کشمکش های درونی و بیرونی آنها کشش و جذابیتهای داستان را بالا می برد.
-در نهایت شاهکارادبی نیست. انگار نوشته شده تا بخشی از تاریخ در بستر خاطرات مردم واقعی روایت شود.گاه روایتها آشفته و بی ربط به بدنه اند، گاه پیامی کلیشه ای دارند و از مدار (داستان) خارج است و صرفا خاطره نویسی ست. تصادف های ناگهانی سبب وقوع اتفاقات بعدی ست و در صورت رخ ندادن اتفاقی و شانسی آن حادثه ، داستان از دست می رفت. ( مردن مادر رقیه و ماجراهای دفن او و قبر تهمینه در مجاورت او، دیدن جوان روی مجسمه ی شاه و روبروی زندان قصر، گیرانداختن ماشین هوشنگ و ماهی و الی )
-زبان ساده و روانی دارد.
-ساختار داستان بر مبنای زندگی و سرنوشت زنان تبریز و تهران شکل گرفته، گویی رازهای سرزمین من، داستان زنان است و سپس تاریخ ایران. چه آنجا که به مجازات تجاوز به زنان، آمریکایی را مورد تعرض قرار داده و می کشند، چه آنجا که زن زیبا عروسک جاسوس بین ملل است، چه آنجا که زن مبارز و منتقم در پی گرفتن انتقام پایش به آرمانهای انقلاب باز می شود و چه آنجا که زن شهرنویی آب توبه برسرریخته، بهترین و بیشترین کمک را به روند داستان می کند.
-سرخوشی و شیطنت های مادربزرگ و پدربزرگ حسین در مقابل جدیت و آرمانگرایی زنان و مردان دیگر( در زمان خودشان و نیز آینده ای قریب بیست سال بعد ) ، تضادی شیرین آفریده و تنوع سرشت ها خوش نشسته.
-دُرّه ی نادره ی این کتاب همانا سرهنگ شادان است و بس! هرچه خوبان همه دارند تو یکجا داری!
علیرضا و پریسا زن و شوهری معمولی و حتی رقت انگیزند. یکی کچل و کوتاه است و دیگری دراز با صورت و چشمانی موشی( عین تشبیهات کتاب).
راویِ غالب پریساست اما از جایی به بعد متوجه می شویم که نویسنده دست و پای پریسا نیز مثل عروسک نخی حرکت می دهد و حرف توی دهانش می گذارد.
زن و مردی که پس از دو سال( کمتر یا بیشتر) متوجه می شوند دیگر حالشان با هم خوب نیست، طرف مقابل شان کلی عیب و ایراد بیرونی و درونی دارد اما تلاشی برای بهبود اوضاع مالی و عاطفی مشترک شان نمی کنند و سرشان به بازیچه های رایج عصر مدرن گرم است( فیلم دیدن با لپ تاپ و خوابیدن ). پریسا از جایی عصیان می کند. عصیانی که درونی ست اما خواننده را بد نمی آید اگر در عالم واقع نیز می شد چنین اختیاراتی بر کائنات داشت، پس همراه و همگام پریسا تکثیرهای او از علیرضاهای مورد علاقه و باب میلش را دنبال می کند.تا جایی که متوجه می شود علیرضا نیز همین قدرت را داراست. از اینجا به بعد تعادل میان پریساها و علیرضاهای تکثیرشده، عالم مغشوش و پریشان امروزی را پیش روی خواننده می گذارد.
یک طرفه نرفتن نویسنده در ایجاد تغییرات در نسخه های تکثیرشده، امتیاز مثبتی برای جهان داستانی این قصه است. اگر پریسا قادر به تکثیر و اعمال تغییر در ظاهر و شغل و درآمد و ویژگی های درونی علیرضاهاست، چرا این حق را برای علیرضا قائل نباشیم؟ توازن و تعادلی که در واقع نظام ساختار داستان را درهم می شکند و از این جا به بعد درمی یابیم چرا اسم همه ی مردهای تهران علیرضاست.نه تنها اسم همه مردهای تهران علیرضاست بلکه اسم همه ی مردهای ایران و نیز اسم همه ی مردهای دنیا علیرضاست. ( علیرضاهای کارمند، علیرضاهای راننده تاکسی، علیرضاهای دکتر، علیرضاهای مهندس، علیرضاهای کارگر و ...). وقتی ظاهر گوشت و استخوانی همه ی مردها یکی ست. وقتی همه مزه ی دو قورمه سبزی با دو دستپخت متفاوت را از هم تشخیص می دهند، وقتی همه طعم و ویژگی های همه ی پریساهای دنیا را دوست دارند، چه فرقی دارد اسم و رسم و رنگ پوست و ملیت و نژادشان چیست. اسم همه شان علیرضاست.
اینکه با هر تغییری که پریسا و علیرضا در نسخه های تکثیر شده آرزو می کنند سبب ایجاد زیبایی روی ظاهر خودشان هم می شود، نکته ی قابل تاملی ست. (جمله می آید نداها را صدا ) .
کمال گرایی فریبی ست که آدمی را تا چاه اضمحلال در خود فرومی کشد.آنقدر توقع از خویش و اطراف را بالا می برد که دیگر هیچ چیزی اسباب رضایت آدمی را فراهم نمی کند و او را تنها در ورطه ی تاریک سرخوردگی و پریشانی رها می کند. و تمام نسخه های ارتقا یافته و اصلاح شده از در دشمنی با یکدیگر درآمده و یکدیگر را تکه پاره می کنند.
اسم تمام مردهای تهران علیرضاست
علیرضا محمودی ایرانمهر
نشرچشمه
-بسیار خوش خوان و روان بود. چند ساعته تمام شد.نه از باب سهل و آسان یابی.بلکه از فرط کشش و جستجو برای ادامه ی روایت.
-زبان روایت محاوره ست.
-پریسا منم، علیرضا تویی. خود خود آدمی در شخصیت های قصه عریان اند. بی هیچ بزک و رتوش و فتوشاپی.
-تمایل به تغییر دیگری و ساختن یک آدم نو از شریک عاطفی، در اثر تاریکی رابطه های آسیب دیده به خیال پریسا راه پیدا کرده.
-اگر ما هم قادر به تکثیر بودیم، چند تا علیرضا برای خودمان می ساختیم؟ چندتا پریسا از نسخه ی اصلی ما ساخته بودند؟
-سوال وحشتناکی که هم در کتاب مطرح شد.هم ذهن خواننده رد درگیر خواهد کرد: از کجا معلوم که ما نسخه ی اصل هستیم و تکثیر شده ی خیال آدم های دیگر نیستیم؟ و کسی ما را با تغییرات دلخواهش آرزو نکرده؟
-انسان تخیل خداوند است. ( ابن عربی) قرن چهارم.
اِو شارلیه و پیر دومن هرکدام در اثر اتفاقی مرده اند. در دنیای مردگان یکدیگر را یافته و کشش میان آن دو ، آنها را مشمول اصل صد و چهل و یکم می کند و به دنیای زندگان برمی گردند تا با عشقی حقیقی از مرگ نجات پیدا کنند. این اصل می گوید: اگر زوجی به عشق دست یافت مستحق زندگی دنیایی است.
او و پیر به دنیای زندگان برمی گردند و از آنجا که هدف شان از بازگشت چیزی پررنگ تر از عشق میان خودشان بود، فرجامی تکراری را تجربه می کنند.
شاید به نظر برسد این فرضیه که در بلبشوی جنگ و خیانت و ظلم و ستمگری و زیاده خواهی، فقط عشق نجات دهنده است، پیام اصلی داستان باشد. همچنانکه بعد از ناکامی اِو و پیر در اتحاد عاشقانه، دختر و پسر جوانی با ابراز علاقه و تصور وجود عشق میان خودشان، به دنبال خیابان لاگنزی می گردند تا اصل صد و چهل و یک در موردشان اجرا شود و به دنیا بازگردند. ایمان داشتن به عشق تا آخرین کلمات این داستان کوتاه ، نمود دارد.
اما موفقیتی در کار نیست و عشق مفهومی خیالی و غیرواقعی و غیرقابل اتکاء به تصویر درآمده. چرا که آدمی در موقعیت انتخاب، چیزهایی که به نظرش مهم تر از عشق هستند را برمی گزیند و مطمئن است آن چیزهای ترجیح داده شده نیاز دنیای واقعی ست نه عشق. ( اِو نجات دادن خواهرش و پیر نجات همرزمانش را انتخاب می کند). انتخاب های آدمی هرچند نادرست باشند، اما متعلق به خود او هستند و او نتیجه و تاوان گزینش را گاه با مرگ خود یا عده ی کثیری از آدمهای دیگر می پردازد.
نوعی تمسخر ماهیت مرگ و زندگی در متن موج می زند. فراغت و آسودگی مردم در دنیای مردگان قابل توجه است. هیاهوی زندگان برای ساکنان آن دیار خنده دار و اسباب تفریح است. در نهایت این مردگانند که دنیای زندگان را رصد می کنند و به پوچی آن می خندند، حال آنکه زندگان در پی کسب موفقیت های مالی و عشقی و اجتماعی و سیاسی، مدام در حال جنگیدن با دیگرانند.
کار از کار گذشت
ژان پل سارتر
ترجمه: ابوالحسن نجفی
اسم ناشر را پیدا نکردم. پی دی اف بسیار قدیمی خوندم.
کتاب (والس با آب های تاریک) را در چهار فایل صوتی شنیدم. نویسنده ساکن استرالیاست و موضوع کتاب نیز در مورد مهاجرت به همانجاست. روی بی سانسور بودن کتاب در ذیل فایل ها تاکید شده.
قصه مربوط به ایرانی مهاجری ست که بعنوان مترجم داوطلب به کمپ جزیره ی کریسمس می رود و حرفهای ایرانیان مستقر در کمپ را برای مددکارها ترجمه می کند. داستان به صورت رفت و بازگشت به گذشته و حال روایت می شود.
زبان خوب و روایتی منسجم دارد. شخصیت ها قابل قبولند. موضوع اما چندان پذیرفته نیست. سعی شده سیاسی باشد اما نیست. دلیل مهاجرت هر کدام از آدمهای قایق به طور ضمنی بیان می شود: یکی آدم کشته، یکی خودش را بجای دوست سیاسی اش( که این هم محل تردید دارد) جا زده. یکی هم سعی کرده خودش را جای همین آدم فیک جا بزند.
شاید سیاسی نویسی برای آدمهای آنور مرز چیز جذاب و هیجان انگیزی باشد اما برای خواننده هایی که در حال تجربه ی زیسته ی این وقایع هستند، این روایت ها شبیه طنزی کم جان است. با سیلی و سیگار رو تن برهنه ی بازداشتی خاموش کردن و ناسزای رکیک دادن به خواهر و مادر طرف، محتوای سیاسی در نمی آید و به چیزی پرمایه تر نیاز هست. با این تعاریف مهاجران جوان ایرانی پسرهای لوس و ننری به نظر می آیند که تا به تریج قبایشان بربخورد قصد جلای وطن می کنند و با وانمودن کیس سیاسی داشتن، می خواهند پناهندگی بگیرند.
اگر تلاش نمی شد این مورد در داستان پررنگ باشد و با اختصاص دادن بخش قابل توجهی از داستان به روایت پرویز و برخورد کلیشه ای نیروهای امنیتی با او، والس با آب های تاریک بعنوان داستان مهاجرت نمره ی قابل قبولی می گرفت. تشریح وضعیت مسافران از دردبدری در جاکارتا و روی قایقی اندونزیایی تصویرروشنی روبروی خواننده می گذارد. گرچه نمونه ی خوبی از شرح و توصیفات کشمکش و غرق شدن قایق اندوزیایی را پیش تر در کتاب ( سفر به کوالالامپور - ناصرقلمکاری-نشرچشمه) خوانده بودم، اما شکل روایی و شخصیت سازی این داستان نیز جالب است.
اصرار به بی سانسور بودن کتاب و روایت شکنجه و آزار دیدن جوان بازداشت شده ی حوادث هشتادو هشت نمره ی قابل قبولی نمی گیرد.
والس با آب های تاریک
امین انصاری
نشرنوگام لندن
کتاب با صدای خود نویسنده در رادیو شهرزاد ضبط شده.