بناست اقلیما ایوبی و سعیدبشیری، روی مساله ی قداست در بنیان جوامع پژوهشی مشترک انجام دهند. اقلیمای یهودی متعلق به جامعه ای متعصب است که خود را صاحب خون پاک می دانند و هرگونه تمزیج و اختلاط با خونهای دیگر را در زمره ی گناهان نابخشودنی قرار می دهند. سعید بشیری پسر مرد و زنی است که در برحه های مختلف زمان، به نقش کاتب و عارف و معشوق و رقاصه ی اثیری در می آیند و دختر دفن شده در باغ خانه اسباب پریشانی و اندوه آنهاست.
یافتن خط مشترک روایتهای تو درتو و چندصدایی در این رمان صبوری می خواهد. اقلیما با بررسی دست نوشته های قدیمی شرح حال کشته شدن شدرک قدیس را پی می گیرد و سعید با مرور آنچه از پدرش باقی مانده شیخ یحیی کندری را باز می شناسد.
تکرار آن روح آغازین در بدنهای ثانویه و زوال ناپدیر بودنش اندیشه ی اصلی این رمان است. چنانکه که زنها در ازمنه ی پس و پیش، در قالبهای مختلف حلول می کنند و مردان خدا نیز.
در هم آمیختگی نثر کلاسیک و زبان امروزی در روایتهای مختلف( زمان شدرک و یحیی کندری و سعید و اقلیما) سبب دلزدگی از دنبال کردن داستان نیست که این داستانی است شگفت و زیبا و به قوت بسیار.
اسفار کاتبان
ابوتراب خسروی
نشر قصه
نشر آگه