پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

امیدواری

دوتا گلدان سیگنونیوم  را کچل کردم رفت. خالی خالی شده اند .

سرشاخه ها را گذاشتم توی آب تا ریشه بزنند و گلدان های پر و جانانی ازش دربیاورم. ممکن است ریشه که زد ، ریشه ها توی خاک بسوزند و گلی پانگیرد اصلا.

حالا گلدان های کچل ، شده اند آینه ی دق ام. هی می شنوم که:

-چرا اینطوری شون کردی؟ چرا آخه؟ چه کارت داشتن مگه؟ میذاشتی بمونن. ببین چه زشت شده پذیرایی!


گیاه به طرز دل آزاری ری کرده بود روی دیوار. دراز و بی قواره. قد کشیدن را به هر بهایی دوست ندارم. قدکشیدنی هم اگر باشد، به قاعده و قشنگی باشد.

حالا چشم می داونم پی ریشه هایی که قرار است نوک بزند و برود توی دل خاک و پرپشت بشود و دل ببرد از من. گرچه که ممکن است هرگز شدنی نشود.

آدم به امید زنده است.

نیست؟

محال

کاش می شد خودم را دور بیندازم. آنقدر دور که هرگز نشود بهش دسترسی داشت.

خورشید هنوز یک ستاره است

بخشی از جهان از ماده ی تاریک ساخته شده که بصورت عینی قابل مشاهده نیست اما تاثیرات آن روی ماده ی مرئی جهان قابل لمس است . خورشید ستاره ی بزرگی است که نور و گرمای جهان را تامین می کند اما در حرفهای شاعرانه چندان قدرت برابری با ستاره های بی شمار  اشعار شاعران را ندارد. عشق از صبحی تا غروب محال است شگل بگیرد و مانا شود، سوالات نظرسنجی روانکاوانه اما شاید قادر باشند با تعین سطح همسانی میان عقاید دو نوجوان مهاجر، عشق تولید کنند.

دخترک جاماییکایی و پسرک کره ای، در حالتی سرگردان بین تعهد و تنفر به خانواده، تلاش می کنند راهی برای ادامه ی روند زندگی پیدا کنند. بیم اخراج از امریکا بخاطر نقض قانون ، فقر و در اقلیت بودن در این کشور، بچه های خانواده را حسابگر و مراقب بار آورده .

فلسفه ی جبرگرا موج می زند در ساختار داستان. اینجا همه چیز همان طور که باید اتفاق می افتد. نه کمتر نه بیشتر. وقوع هیچ پدیده ای متکی به شانس و بختیاری نیست. اما شاعرانگی جوانک داستان نشان می دهد که عشق مثل ماده ی تاریک برای قلب انسان عمل می کند و با جوانه زدن و نور تاباندن به آن همه چیز را ممکن می نماید. حتی هموار کردن غصه ی اخراج از کشور را.


خورشید هنوز یک ستاره است

نیکولا یون

نشرنون




چه کنم؟

اگر برای ابد ،هوای دیدن تو

نیفتد از سر من تو چه کنم؟

هجوم زخم ترا ، نمی کشد تن من

برای کشته شدن چه کنم؟

هزار و یک نفری ،به جنگ با دل من

برای این همه تن چه کنم؟

ناهی

در جواب سوال هدیه های آسمان گفته:

-حَی از مُسکَر!

دوروز هم توی  خونه تمرین کرد تا یادش بگیره.آخرش رفت و اومد و گفت:

-چی بود اون؟ یَحیُ الکوکَه؟

و منظورش ( نهی از منکر ) بود.


*

چند وقت قبل هم فرمول آب را یاد گرفته بود. می گفت:

-هاش آبه دو


همان هاش دو او

چی شده؟

از بهار خبری نیست یا من اینطوری ام؟

نه شکوفه می بینم نه جوانه. نه لای ازدحام مردم میرم ، نه ذوق دارم برای نو شدن.

خرید و این برنامه ها که نداریم. جهد کردم پایبند به سنت های قومی قبیله ای باشم.

اما جدای از این، بهار و نو شدنی نمی بینم.در هیچ کجای جهان.

حجم کپیدن چندماهه در خانه و زنگ زدن لای اسباب و اثاثه ی منزل هم در این بیهودگی بی تاثیر نیست.


هابل جان !

حالا کی کیو تعقیب و رصد می کنه؟

کی هابل شده؟

ها؟ ها؟ ها؟ ها؟

زندگی دوست!

میگه: خیلی زندگی رو دوست دارم.

کیف می کنم. می بوسمش. می گویم:

-محشره. خیلی عالیه. حالا دلیلش چیه؟

میگه:

-آخه اقامون گفته نمره های این امتحانامون، یک  چهارم نمره ی امتحانای خرداده . فکرشو بکن. اینا رو عالی بدم، یک چهار راه رو رفتم. فقط می مونه سه چهارمش!

-بخاطر یک چهارم نمره ی خرداد زندگی رو دوست داری؟

-خب معلومه. دلیلی مهم تر از این؟



تا اطلاع ثانوی، همه چیز به عاشقانگیش به آقاشون ختم میشه!

امان از آدمیزاد فراموشکار

انگار حالم دارد خوب می شود.  خودم حس می کنم.

کمتر فکر می کنم. کمتر درد می کشم. کمتر گریه می کنم.

کلافه می شوم. آه می کشم. دلم می سوزد. اما انگار می توانم تحملش کنم. از پس به دوش کشیدنش بر می آیم انگار.

خانم مشاور گفته بود:

-بین شش ماه تا یکسال فرصت می دهیم به مغز تا بتواند با مصیبت و فاجعه سازگاری ایجاد کند. بعد از این مدت درمان دارویی انجام می شود. تو هنوز توی مرحله ی طبیعی اش هستی. هنوز وارد فاز خطر نشده ای .



من می دانم که هیچ وفت غم نبودنت روی دلم هموار نمی شود. می دانم که هرگز از غصه خوردن برای رنج بیماری ات دست بر نخواهم داشت. اما در عین حیرانی می بینم که حالم دارد بهتر می شود.

شاید مربوط شود به آن چهارم گفتنت به چشم های به خلسه ی رفته ی آن مهربان. شاید مربوط باشد به بوسه ی روزگار جوانی ات به صورت کودکی ام. شاید حواسم پرت شده. شاید ...

نمی دانم.


یسسس

تو اکنون ز عشقم گریزانی

 غمم را ز چشمم نمی خوانی

از این غم چه حالم،  نمی دانی