پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

امان از آدمیزاد فراموشکار

انگار حالم دارد خوب می شود.  خودم حس می کنم.

کمتر فکر می کنم. کمتر درد می کشم. کمتر گریه می کنم.

کلافه می شوم. آه می کشم. دلم می سوزد. اما انگار می توانم تحملش کنم. از پس به دوش کشیدنش بر می آیم انگار.

خانم مشاور گفته بود:

-بین شش ماه تا یکسال فرصت می دهیم به مغز تا بتواند با مصیبت و فاجعه سازگاری ایجاد کند. بعد از این مدت درمان دارویی انجام می شود. تو هنوز توی مرحله ی طبیعی اش هستی. هنوز وارد فاز خطر نشده ای .



من می دانم که هیچ وفت غم نبودنت روی دلم هموار نمی شود. می دانم که هرگز از غصه خوردن برای رنج بیماری ات دست بر نخواهم داشت. اما در عین حیرانی می بینم که حالم دارد بهتر می شود.

شاید مربوط شود به آن چهارم گفتنت به چشم های به خلسه ی رفته ی آن مهربان. شاید مربوط باشد به بوسه ی روزگار جوانی ات به صورت کودکی ام. شاید حواسم پرت شده. شاید ...

نمی دانم.


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.