پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

بزک نمیر بهار میاد

شاید یه روزی..یه وقتی..یه جایی، وارد قصه م شدی و اینطوری آروم بگیرم که برای همیشه مال من خواهی موند.

اجازه ش رو که گرفتم..اما کووووو تا اون روز.

محض خنده

یکی تو که  با اون امکانات وسیعت ،چشمی شلوار رو می بینی و کمرش رو می کشی و میگی همین اندازه مه و خرید می کنی.یکی من که باید ده تا شلوار رو پرو کنم و توی اتاقک تنگ پرو هی بخورم به در و دیوار و بغض کنم که ( ای وا بمونی که هیچی اندازه ت نیست.)


من نمی گم کی..تو هم به روی خودت نیار. شماهایی هم که فهمیدین فقط لبخند بزنین.

خب؟!


زایمانی چنین

نوشته بودم که انگار زندگیم وارد فاز جدیدی شده. یک جور گروتسک در هم پیچیده. یک طنز سیاه وحشتناک. کاری رو کردم که عقل و شعور می گفت نباید انجامش داد اما هر دو رو سگ محل کردم و گفتم. گفتم و از دست دادم. کوچکترین روزنه ی روشنی رو هم به روی خودم بستم. روزنه ای بود که نم نمک دلمو گرم می کرد.اما یهو با حماقت محض اون روزنه رو کور کردم.

اون نوزاد مرده رو دو شب توی دلم کشیدم و دنیا نیاوردمش. دکتر و پرستاری بالای سرم نبود. ولم کردن تا با نوزاد  مرده ی توی شکمم بمیرم.

(دختر مغول)  کالین فالکنر جاهایی روایت شکنجه های وحشیانه ی مغول ها رو بیان کرده. دختر نوجوانی رو که  توی کما مورد تعرض قرار گرفته و باردار شده، پس از خروج از کما اینطوری مجازات می کنن. ازش نگهداری می کنن و بهش می رسن تا وقت زایمان برسه.بعد توی بیایون یه چاله ی گنده حفر می کنن. درد زایمان که شروع شد دختر رو می برن سر گودال .پاهای دختر رو به هم جفت می کنن و تا کمر طناب پیچ می کنن.دختر رو می اندازن توی گودال و می رن دور میشن. بچه ی توی شکم طبق فرایند طبیعت سعی می کنه از کانال زایمان بیرون بیاد اما پاهای جفت شده مسیر رو مسدود کرده. بچه به اقتضای رسیده شدن و تمام شدن زندگیش توی کیسه ی آب باید بیرون بیاد.باید تقلا کنه. باید خودش رو از اون جای تنگ و تاریک نجات بده.پس شروع می کنه به حرکت رو به بالای حفره ی شکمی. به سمت قلب. قلب تاب این همه فشار رو نمیاره و می ترکه. دختری رو که گناهی متوجهش نبوده رو  با چنین مرگ دردناکی مجازات می کنن تا خدایان شون ازشون دلگیر نشه.

من اما...می دونم که حماقت از خودم بود. می دونم که جنون از خودم بود.می دونم که باید دهانم را بسته نگه می داشتم و نداشتم. حالا باید تلاش کنم تا نوزاد مرده م یا بیرون بیاد یا اونقدر توی شکمم بمونه که خودمو بکشه.

سوررئال

حال و روزم مثل زنی هست که روی تخت زایشگاه داره زور میزنه تا بزاد. دکتر و ‌پرستارها تنهاش گذاشتن تا فرایند زاییدن رو به تنهایی انجام بده .

از شب قبل بهش گفتن که بچه توی شکمش مرده و باید بچه ی مرده رو طبیعی دنیا بیاره.

طبیعی. کاملا طبیعی!


همین قدر مینی مال.

همین قدر سوررئال.

همین قدر وحشتناک.