پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

اسمش


اسمش لو رفته...  

ای کتابخانه ی ملیِ لو دهنده!

به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده ی خود را ؟


پشت سر هم کتاب می خوانم که ذهنم خالی شود از چیزهایی که دیدم . پشت سر هم کتاب می خوانم. اما کتاب هه هم بی ر حمند.بی رحم و بی انصاف .

*

توی مطب دکتر منتظر نشسته ام. می دانستم کمِ کم دوساعت باید منتظر باشم. کتابِ یکی از هنرجوهای کارگاه داستان نویسی را با خودم برده بودم که بخوانم. رسید به جایی که پدر قصه، ناگهان و ناغافل از دنیا رفت. تشریح صحنه های دیدن تن بی جانش و مناسک تدفین و ...

خودم را دیدم. ویران نشسته پای تختش . آوار نشسته لبه ی سکوی سیمانی ردیف 97 . سرم ، دلم، روحم...

*

توی مطب دکتر نشستم منتظر . می دانستم کمِ کم یک ساعت باید منتظر بنشینم. مجموعه داستانی که توی نمایشگاه با پیشنهاد نویسنده ی کتاب گرفته بودم، همراهم بود. اولین داستان در مورد مامانی بود که دیگر نبود. یا شاید خودش بود و بچه اش نبود. سوز داشت. گداز داشت . غصه داشت . کتاب را بستم. نه... الان وقتش نبود. هنوز وقتش نبود که بخواهم ماتم خوانی کنم.

*

از کتابخانه کتابی امانت گرفتم که از نشر محبوب و مورد اعتمادم است. صفحه ی اول تدفین یا ختم پدر است . دختر نشسته به مرور  پدر . طوری که روی تخت پیدایش کرده. ای خدا... این همه تخت از کجا می آید پیش چشمم؟ چطور قطر آن حیاط کوچک را فراموش کنم؟ چطور چشم های آبی را فراموش کنم؟ چطور ... چطور...چطور؟

دوست ندارم در موردش حرف بزنم. آنقدر برای همه تعریفش کرده ام که تمامش را از برم. چطور فراموش شان کنم؟

*

از گریه کردن نمی ترسم. از سنگین شدن سینه ام نمی ترسم. از سکته کردن نمی ترسم. از ...

از یادآوری چیزهایی که دیدم می ترسم. چطور دیدم و نمردم؟ چطور تاب آوردم؟

شماها... چطور تاب آورده اید؟ چطور بلد شدید تاب آوردن را؟

تو که غصه می دهی، صبر را هم همینطوری یلخی ببخش خب!

*

بافتنی ببافم که دستم مشغول باشد؟ آره قصدش را کرده ام. می خواهم یک پتوی بزرگ ببافم که حالاحالاها تمام نشود. حالاحالاها تمام نمی شود این غصه . دستهام ..لعنت بهشان که یاری نمی دهند. پاهام چقدر درد می کنند این چند وقته . از کی؟ از همان روزهای داغ و گرم مرداد. از همان روزهای سیاه.

*

اهل تلفن نیستم. گفتگوی دراز تلفنی بدترین چیزی ست که بشود بهش فکر کرد. از تلفن بدم می آید. خیلی بدم می آید. دوست ندارم هیچ تلفنی را جواب بدهم. پشت هیچ تلفنی خبر خوبی نیست.

*

چندتا ستاره بزنم و چندتا بند بنویسم که اشکها تمام شوند؟

*

اسمش افسردگی ست...؟

نه...

اسمش مردگی ست!


معرفی پرتقال خونی در برنامه ی : همیشه خونه / شبکه آموزش


این هم یک دقیقه و چند ثانیه  معرفی پرتقال جان



اینجــــــــــــــــــــــــــــــــــا  ببینید


باز هم سپاس از دوست عزیزی که لینک و خبر برنامه رو برام فرستاد.






پرتقال خونی / همیشه خونه


معرفی پرتقال خونی  در برنامه ی ( همیشه خونه/ همیشه خونه یکشنبه 1 مهرماه 97)


دقیقه ی 29 به بعد را اینــــــــــــــــــ جا    ببینید.


این لینک هدیه ای ست از  جانب یکی از دوستان خواننده ی وبلاگ.

ممنونم دوست عزیز

سخت ترین تحمل دنیا


ساعت 12 شب سایت سنجش را باز کردیم و شاهکار بی بدیل پسرجان را مشاهد ه نمودیم. فردا  از صبح تا شب که راه افتادیم، تلفن دستم بود و از مامان و خواهرها ، هی خبر می گرفتم و هی گریه می کردم. یکی از آشناها زنگ زد که خبر پسرجان را بگیرد و گرفتگی صدایم را ناراحتی ز رتبه ی  پسرجان تشخیص داد و کلی نصیحت کرد  به آرامش و اینها . از حوصله ام خارج بود که بخواهم در مورد غصه ام  و بابا حرف بزنم.

توی جاده که افتادیم،  بی اراده گریه می کردم. بی صدا . ترس داشت می کشت مرا .

پسرک برای شکار گریه هایم خیلی تیز است. فورا خزید پشت صندلی ام و شانه هام را مالش داد. دست گذاشتم روی دست کوچکش . سرش را نزدیک کرد به پشت گردنی صندلی ماشین و گفت:

-واقعا برات ناراحتم. می دونم  حتی تحمل یکی از این غم هایی که تو الان داری ، کار خیلی سختیه. اما تو مجبوری دو تا غم بزرگ رو تحمل کنی. واقعا برات متاسفم. برات ناراحتم. حتی یکی از این غم ها آدم رو عصبانی و غصه دار می کنه. اما تو دوتا غم داری. یکی غصه ی مریضی بابابزرگ که خیلی بزرگ و سخته، یکی هم غصه ی رتبه ی نیما که مطمئنم این غمت از همه ی غصه های دنیا بزرگتره و هیچ کسی نمی تونه تحملش کنه.اما تو داری دو تا غصه رو با هم تحمل می کنی!واقعا کار سختی می کنی!


پسرک بلد بود یا نه، انتخاب کلماتش عمدی و   عاقلانه بود یا نه ، در میانه ی اشک و غم ، مرا خنداند.