ساعت 12 شب سایت سنجش را باز کردیم و شاهکار بی بدیل پسرجان را مشاهد ه نمودیم. فردا از صبح تا شب که راه افتادیم، تلفن دستم بود و از مامان و خواهرها ، هی خبر می گرفتم و هی گریه می کردم. یکی از آشناها زنگ زد که خبر پسرجان را بگیرد و گرفتگی صدایم را ناراحتی ز رتبه ی پسرجان تشخیص داد و کلی نصیحت کرد به آرامش و اینها . از حوصله ام خارج بود که بخواهم در مورد غصه ام و بابا حرف بزنم.
توی جاده که افتادیم، بی اراده گریه می کردم. بی صدا . ترس داشت می کشت مرا .
پسرک برای شکار گریه هایم خیلی تیز است. فورا خزید پشت صندلی ام و شانه هام را مالش داد. دست گذاشتم روی دست کوچکش . سرش را نزدیک کرد به پشت گردنی صندلی ماشین و گفت:
-واقعا برات ناراحتم. می دونم حتی تحمل یکی از این غم هایی که تو الان داری ، کار خیلی سختیه. اما تو مجبوری دو تا غم بزرگ رو تحمل کنی. واقعا برات متاسفم. برات ناراحتم. حتی یکی از این غم ها آدم رو عصبانی و غصه دار می کنه. اما تو دوتا غم داری. یکی غصه ی مریضی بابابزرگ که خیلی بزرگ و سخته، یکی هم غصه ی رتبه ی نیما که مطمئنم این غمت از همه ی غصه های دنیا بزرگتره و هیچ کسی نمی تونه تحملش کنه.اما تو داری دو تا غصه رو با هم تحمل می کنی!واقعا کار سختی می کنی!
پسرک بلد بود یا نه، انتخاب کلماتش عمدی و عاقلانه بود یا نه ، در میانه ی اشک و غم ، مرا خنداند.
سلام
شاید غمو بشوره ببره و خوشحالتون بشید
برنامه همیشه خونه دیشب اول مهر
حدود دقیقه 29 برنامه شروع تبلیغ کتاب پرتقال خونی شماست با صدای نیلوفر امانت چی
http://tv7.ir/portal/ProgramSection/9270
سلام





خیلی خیلی ممنونم از محبت و مهربونی شما
واقعا خوشحالم کردین
خیلی ممنونم عزیزم