پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

فرشته ها

ببین چی پیدا کردم.

توی کشوها دنبال کمربند طبی م می گشتم  بلکه کمی درد وحشتناکم  کم بشه. کمربند پیدا نشد اما چیزی که یکی دوسال قبل توی کشو قائم کرده بودم رو یافتم.

چه چیزی...

اونقدر ذوق زده شدم که حد نداره.

تصمیم دارم قابش کنم و بزنمش توی اتاق خواب.


گلدوزی کار دست مادر آقای همسر در سالهای بسیار بسیار دور هست.شاید 40- 50 سال قبل



- کیفیت گلدوزی توی عکسی که حجمش کم شده، اصلا مشخص نیست. خیلی خوب دوخته شده.

- فرشته های وسطی شلوار لی پاشونه. :)


عزادارن بَیَل


بَیَل روستایی لامکان با انبوهی فاجعه است که مدام در حال باریدن و اتفاق افتادن است. مردم بیل به شدت خرافاتی اند و به شیء آهنی بزرگی که از وسط بیابان پیدا می کنند نیز دخیل می بندند و دورش را با دیوار گلی ، امامزاده می سازند. شی ئی که در نهایت مشخص می شود از تجیهزات احتمالا مخابراتی ارتش امریکایی هاست. آنها بجای حرکت و فعالیت و پیدا کردن راه حل مشکلات شان، مدام در حال ذکر گفتن و دعا کردن برای بهبود شرایطند.

فقر در این روستا و روستاهای اطراف بیداد می کند. مردم از فرط نداری دست به گدایی و دزدی می زنند و ابایی ندارند که همولایتی شان را (گدا خانوم) بنامند.

اولین اتفاقی که در داستان اول می افتد مرگ است که با صدای ممتد زنگوله علام حضور می نماید و بعد از مردن پسری که به شدت وابسته به مادرش بود، قطع می شود.اما بعد از قطع شدن صدای زنگوله؛ مرگ همچنان در داستانها می چرخد و هو هو می کند. نام کتاب _عزادران بیل _ نشان دهنده ی حضور دائمی مرگ در روستا و  عزادار بودن همیشگی مردم روستاست.

فضای تلخ و موهوم و سیاهی که غلامحسین ساعدی از بیل ارائه کرده، نشانگر شرایط نامساعد جامعه ی آن زمان است. جامعه ای که دچار رکود و انفعال شده و بجای همت برای سرپا شدن مدا در حال غرق شدن  در سیاهی ها و ادبار است.

آدمهای بیل کمابیش بی رحمند. آنها به محبت کردن یکی از هم ولایتی هاشان به یک سگ رنجور، اعتراض می کنند تا جایی که با کلنگ کمر سگ را خرد می کنند و او را می کشند. در داستانی نیز برای کشتن و از بین بردن یکی از بچه های روستا که شروع به خوردن هر چیز قابل خوردن در روستا کرده،  نقشه می کشند زیرا از پس سیر کردم شکمش بر نمی آیند.

مو سرخه پسر نوجوانی است که به مرض گرسنگی دچار شده. از نان و پیاز و گندم خام گرفته تا علف، همه چیز را می خورد و مدام می گوید ( گشنمه) . تا جایی که به شدت ورم می کند. چشم هایش ریز شده. دست و پاهایش باد می کنند. پوزه اش دراز می شود و طنابی که به پایش بسته اند کثیف و خشک می شود و مثل دم یک حیوان از بدنش آویزان می شود. مردم او را از روستا بیرون انداخته و در بیابان رها یی کنند تا بمیرد. بعدتر برای کشتنش نقشه می کشند. موسرخه می تواند نماد آدم های گرسنه ای باشد که در آن برحه ی تاریخی قحطی و گرسنگی را با گوشت و پوست خود لمس کرده اند و نیاز به غذا را بر دیگر فضایل اخلاقی برتری داده اند و به اموال دیگران دست اندازی می کنند.

در نهایت شهر جایی است که برای فرار از مشکلات به آن پناه می برند. ولو اینکه در شهر ناچار به گدایی باشند.

ساعدی هشت داستان در دل عزاداران بیل جا داده. داستانش را روان و شیوا نوشته . تصویر سازی او از روستا و شرایط زمانی و مکانی زیبا و قوی است.

از داستان سوم کتاب ، بعدها فیلمی به نام گاو  ساخته شد که مورد اقبال جهانی قرار گرفت.


عزادارن بیل

غلامحسین ساعدی

انتشارت نیل/  1343





دوگانه


1-

ایرانی ها مهمان نوزاند

ایرانی ها مهربانند

ایرانی ها با معرفتند

ایرانی ها در عاشقی همتا ندارند

ایرانی ها در انسانیت و نوع دوستی لنگه ندارند

ایرانی ها غذاهای خوشمزه ای دارند

ایرانی ها فرهنگ و تمدنی دوهزار و پانصد و اندی ساله دارند

ایرانی ها به زبان فارسی تعصب شدیدی دارند

ایرانی ها عاشق کوروش و داریوش کبیرند

ایرانی ها شیعه های مومنی عستند

ایرانی ها زیباترین و دوست داشتنی ترین چهره های جهان را دارند

ایرانی ها...

ایرانی ها...


2-

-برادر قاری جوان : استدعا دارم این عکس را در شبکه های اجتماعی منتشر نکنید. نگرانم که مادرم این عکس را ببیند و ... ( عکس قاری جوان که جزو حجاج حادثه ی منا بود در دو حالت، زنده و مرده) ادیت شده و با نام و مشخصات در شبکه های اجتماعی دست به دست می شود


- خانم فلانیِ ( بوووووق....) شوهر منو دزدیدی. گل های سفید گرفتی. تاریخ طلاق من و تاریخ گل گرفتنای تو...


- ها ها ها... آقای فلانی گفته بود که لباس زیرم را نمی دهم خانوم فلانی بشورد چه برسد که.... ها ها ها


-الف: به فلانی رای بدین چون توی فیلمای فلانی بازی کرده./ ب : به فلانی رای ندین چون توی فیلمای فلانی بازی کرده.خنده منده مهم نیست. مورد سیاسیه. رو کم کنیه. بسته های پیامکی و مجازی بفرستین روی شبکه ها.


-فلانی زیادی توی این سایت عزیز دل شده. یه پروژه بریم براش از چشم بندازیمش. پاپوش غیراخلاقی بهتر از همه ست. بریم؟؟...بزن بریم..


-دختر پورشه سوار مرده. حقش بود. چرا پورشه سوار شده در حالی که ما داریم با اتوبوس میریم این ور اونور


-حاجی  ها کشته شدند؟ حقشونه..چرا پول ماها!! رو خوردن و بردن و ریختن توی شکم عرب های سعودی


-افغانی ها؟؟ باید برگردن به مملکت خودشون. مگه ما نون اضافه داریم بدیم بهشون؟ جوونای خودمون بیکارن.هرچی جرک و جنایته زیر سر همیناست. ببین تجاوز..دزدی..قتل... بازم بگم؟ حق ندارن توی مدرسه های ما درس بخونن. بیان دانشگاه؟ عجب! خودمون این همه پشت کنکوری داریم.


-آلمانی ها؟ بس که بیشعورن.. از ایرانی ها بدشون میاد. بس که نژاد پرستن. آدم نیستن که! اصلا خارجی ها همه شون خرن. ایرانی رو مجبور می کنن ظرف بشورن. همین مالزیایی ها رو ببین. یا اندونزیایی ها..ایرانی ها را مجبور می کنن مواد مخدر رد کنن بعدم میندازنشون زندون. چه زندونای مخوف و وحشتناکی... انسان نیستن که.


-خانوم... حجابتو رعایت کن... شهید ندادیم که تو الان ساپورت بپوشی و شیطان رو بیاری جلوی چشم همه... مردمو به گناه ننداز. شرم کن. ننگ بر تو


-ایشششش..همچین خودشو توی چادر پیچیده که انگار چه خبره. بابا هر چی تو داری بقیه هم دارن. جمع کن بینیم باوووو...عقده ای بدبخت


-دیدی چه شوهر توپی کرده؟ تو گلوش گیر کنه الهی. مگه من چیم کمتر بود؟ حالا بشین و تماشا کن... اگه سال دیگه این شوهر مال من نشد ..بشین و تماشا کن... دختره  دوستمه؟؟؟  خواهرمه؟؟؟ باشه. بهتر. زودتر می تونم شوهره رو تور کنم. چی فکر کردی؟ مکه من چمه که چیزای خوب مال من نباشه؟


-چی چی داره؟ زن وفادار؟ زن بساز؟ زن با حیا؟ ههههههه... سه ماه به من وقت بده تا فیلم خودم و زنه رو بهت نشون بدم. خواستی برای شوهرش هم بلوتوث کن..تلگرام کن..هرچی..هرکاری خواستی بکن. مرتیکه فکر کرده کیه؟ ادای پاک و مطهرا رو درمیاره که پستش بره بالاتر. ندیدی یه ماه نیست اومده. فوری رفت اتاق معاونت. فردا معاون هم می کننش. اخلاقیات...انسانیت!! حالا ببین. دماغشو به خاک می مالم



3- از کی اینقدر بی رحم بوده ایم؟ از کجای تاریخ؟ از کجای زمان؟ پس این همه ادعاهای شیک و زیبا برای کدام خصلت خوب نداشته است؟ این همه ادعای چشم کور کن و گوش کر کن  مال کدام آدم هاست؟ تا کی قرار است برای دل خوشی های حقیر و ثانیه ای، با دل و آبروی بقیه ور برویم و کک مان نگزد؟

مسلما که شما موارد بیشتر و بدتری را هم شنیدید و دیدید. نه ؟



بی تو بر می گردم


بخش های خبری این روزها آنقدر درد و غم دارد که دلت می خواهد اصلا تلویزیون توی خانه نداشته باشی. همیشه فکر می کردم خبر جنگ های داخلی، آوارگان جنگی، پناهجویان، جنایات وحشیانه ی داعش، طوفان ها، سیل های مهیب و ... بدترین چیزهایی بودند که من توی خبرها می دیدم و روحم را پریشان می کرد. همیشه فکر می کردم چرا باید اینقدر وابسته به اخبار پرتنش دنیا باشیم که بخاطر 20 و سی شام مان را به تاخیر بیندازیم یا جلوی تلویزیون سفره روی زمین پهن کنیم. همیشه فکر می کردم چه دنیای بدی داریم. چه بخش خبر بدی داریم. چه انتخاب خبرهای بدی داریم.
این روزها ، با اینکه نه توی دوست و آشنا و نه اقوام نزذیک ، مسافری از حجاز  نداشتم، اما چشم چشم می کنم برای دیدن جدیدترین خبرهای بعد از منا. برای شنیدن پیدا شدن گمشده های بعد از منا.
چندساعت قبل سیب زمینی ها و تخم مرغ های الویه را رنده می کردم و چشمم خیس می شد. چانه ام می لرزید.
امشب کاروان گنبد به ایران برگشت.تصویر زن های تنهایی که هنوز شوکه بودند . هنوز مات و مبهوت بودند. هنوز به خودشان نیامده بودند، تمام مغزم را پر کرد. زن هایی که  با آقاشان  رفته بودند و بی آقا برگشته بودند. زنهایی که فارسی بلد نبودند اما با گریه می گقتند: شوهر. زن هایی که چشم به راه ایستاده بودند تا پدر و دامادشان را ببینند. زنهایی که تاب حرف زدن نداشتند و صبورانه از جلوی دوربین رد می شدند.
کاروان گنبد با 31 صندلی خالی برگشت. 31 نفر را جا گذاشت. توی انبوه  تن های تشخیص هویت نشده، یا توی کیسه های مشکی زیپ دار سردخانه. با زن هایی که هنوز شوکه هستند. هنوز شوکه هستند. هنوز شوکه هستند.
حتی فکر کردن به این حجم اندوه هم آدم را از پا در می آورد. چقدر باید محکم باشی که دوتایی بروی و تنهایی برگردی؟ چقدر باید شجاع باشی که توی آشپزخانه ات چگدرمه بپزی و کسی نباشد که در حین خوردن انگشتهایش را بلیسد و لبخند بزند و دوباره بشقابش را پر کند؟ چقدر باید  مومن باشی که اسم مکه را بشنوی و یاد خفگی و بی آبی و مرگ نیفتی؟ چقدر باید  دل گنده باشی که فکر کنی حکمت است... مصلحت است... تقدیر است...؟
چقدر وقت می خواهی تا به خودت بیایی و از ته دلت فریاد نزنی و شکایت نکنی که چرا آنجا؟ چرا آن طوری؟ چرا اینقدر طالمانه؟ چرا اینقدر ...
بین زن ها دنبال چهره های آشنا نمی گردم. می ترسم یکی شان دبیر مدرسه ام باشد. ناظم مدرسه ام باشد. همسر یکی از آشناها باشد. چشمم تار می شود و دلم ریش ریش.
چقدر این استقبال درد دارد. گریه دارد. گریه هایی که مال ترس از برنگشتن مسافران بود. مال نگرانی از زنده بودن یا نبودن مسافران بود. مال راحتی خیال بعد از زنده دیدن مسافران بود. مال تمام اندوه و رنج بی حرمتی به میهمان بود.
هیچ کس از هجوم کرونا نترسید و مسافر از راه رسیده اش را طوری توی بغل فشرد  و بوسید که صدای ترق ترق استخوان هایش ، تمام عاشقانه های دنیا را خجالت داد.









نهضت

یک نهضت 21 روزه را شروع کرده ام. دیشب برای چند تا دوست اعتراف کردمش.

امروز روز چهارم بود.

اعتراف می کنم که یوخده زیرآبی رفتم.

خدا می بخشدم آیا؟؟