پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

کجایی هستی؟

توی پارک خانومه اومد نشست کنارم.پرسید حامله ای؟ ترکی؟ شمالی یی؟ پس کجایی یی؟ گفتم سیستانی ام. گفت اه اه سیستان و بلوچستان؟ گفتم بله. گفت باورم نمیشه. پس چرا سفیدی؟ مطمئنی سیستان بلوچستانی هستی؟ گفتم بله. گفت من تا حالا هرچی سیستان بلوچستانی دیدم سیاه بودن مثل قیر. اینقدر هم بدم میاد ازشون که نگو.

گفتم چرا؟ چون سیاهن بدت میاد؟ سیاه پوست حق زندگی نداره؟ همه چی مال سفیداست؟ گفت نه. حق دارن. مثلا خوزستانی ها و عربها هم سیاهن. ایرانی ان خب. ترکها هم سیاه دارن. شمالی ها هم سیاه دارن. ولی من از این سیستان بلوچستانی ها خیلی بدم میاد.

فکر کنم اجدادمون اجدادش را ....

خانومه پنجاه ساله بود و حتی اگه جوون تر یا مسن تر هم بود اهلش نبودم باهاش یکی به دو کنم که نژادپرستی بده و فلان و بهمان. اما تا آقای همسر که رفته بود نون بگیره و بیاد هی گفت و گفت و گفت. وقتی دید بلند شدم گفت عه ناراحت شدی؟ گفتم شوهرم اومد. سمت نگاهم رو نگاه کرد و گفت عه شوهر هم داری؟

فکر کنم بعید می دونست سیستان بلوچستانی ها چیزی بنام شوهر هم داشته باشن.


خلاصه بعد از قرنی که از کودکی و فضای ناسالم و بیمار آدمهای احمق دور شده بودم، این اتفاق تلنگر جالبی بود که ببینم پوست آدمها هم که عوض بشه پهن توی کله شون هنوز پابرجاست و تغییری نمی کنه.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.