پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب
پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

پروانه ای روی شانه ی دلتنگی من 2

روزانه نویسی - شعر- ادبیات- معرفی کتاب

مردی با کلاه مشکی، پالتوی مشکی و کفش آبی

پیرنگ این داستان کوتاه مهاجرت است. مهاجرتی نه به میل که به جبر. اهالی اقالیم کرد نشین عراق( اربیل، سلیمانیه، کرکوک) با ترس از جنایات حکومت مرکزی (صدام حسین) به قصد مهاجرت راهی اروپا می شوند و در در خلال این داستان با دوپارگی خانواده ها، مافیای قاچاقچیان آدم، سرگردانی و بی پناهی مهاجران و موثر نیفتادن مهاجرن بعنوان درمان دردهای اجتماعی نسل مهاجر روبرو می شویم.

جامعه ی اروپایی به شرقی های آواره روی خوش نشان نمی دهد و زشتی و پلشتی زیرپله ها و بدبویی مترو و مکان های عمومی را از چشم آنها می بیند. پولهای رد و بدل شده برای رسیدن به آن بهشت موعود را ندیده می گیرد و شریک شدن هوایی که تنفس می کنند را با شرقی های مهاجر برنمی تابد.

سرکیسه شدن توسط قاچاقچیان آدم در طی مراحل جابجایی میان کشورهای مختلف و سپس اشتغال به شغل های کم درآمد، امکان برخورداری از یک زندگی معمولی را از پناهندگان می گیرد. در کنار این معضلات، ایجاد شکاف فرهنگی در خانواده به راحتی باعث فروپاشی آن می شود.

کلیشه ی مردی با کلاه مشکی ، پالتوی مشکی و کفش آبی نماد قاچاقچی های انسان در گستره ی کردستان عراق تا اروپاست. تبدیل شدن ماموستا فرهاد به یکی از همین مردها گویای بدفرجامی زندگی کسانی است که نه در سرزمین و موطن اصلی خویش آرامش داشتند نه در دیار بیگانگان.

مردی با کلاه مشکی، پالتوی مشکی و کفش آبی

فرهاد پیربال

مترجم آکو حسین پور

نیماژ


مردی با کلاه مشکی،... - نوشته‌ی فرهاد پیربال - ترجمه‌ی آکو حسین‌پور -  مینیماژ - نشر نیماژ

نظرات 1 + ارسال نظر
ف پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1401 ساعت 10:49 http://1000_va2harf.blogsky.com

جالب بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.